زندگی آنچنان هست که زندگانی باید کرد

زندگی پاورقیست ، جستجو بایدکرد

زندگی آنچنان هست که زندگانی باید کرد

زندگی پاورقیست ، جستجو بایدکرد

Available

سلام

امروز امدم خونه دلم خیلی واسه خانوادم تنگ شده بود

 مسافرت خوبی بود ، واسه من لازم بود ، خیلی خوش گذشت

همش توپ و خوب بود فقط ۱ جا داشت با ۱ مشهدی دعوام میشد  میخواستم بش بگم آخه مشهدی تخم زائر تو خجالت نمیکشی با ۱ ترک غیور دهن به دهن میشی ؟ باید زنگ میزدم آقای جرفی میومد جر واجرش میکرد ، ما که دیگه پیر شدیم با کسی دعوا نمیکنیم  گذشت زمانی که بروبچ چمسخیر از دست ما آرامش نداشتن

چون وقت زیاد داشتم کلی سوقاتی خوشگل واسه همه خریدم ، دیگه بروبچ تا ۲ - ۳ روز دیگه نیومدن به من مربوط نیست میدمشون به سایرین ... می دونید که تو خیابون ۱۹ نگهبان و کارگر زیاد هست

این وسط بیشتر از همه گیر آیناز آمد  

راستی نمودنم چرا جدیدا بچه ها  اس ام اس های جک و ... قدیمی و تکراری مال زمان ghel ghele mirza میفرستن ، بابا ۱ کم آپدیت باشید

فعلا بای تا های

۲ جمله از ۲ شخصی که نمی شناسم

دلم گرفته از آدمهایی که میگن دوست دارم اما معنیشو نمی دونن ، از آدمایی که میخوان مال اونا باشی اما خودشون مال تو نیستن ، از اونایی که زیر بارون برات میمیرن و وقتی آفتاب میشه همه چیز یادشون میره .

--------------------------------------

گفتمش : دل میخری ؟ پرسید چند ؟

گفتمش دل مال تو ، تنها بخند

خنده کرد و دل ز دستانم ربود

تا به خود باز آمدم او رفته بود ، دل ز دستش روی خاک افتاده بود ، جای پایش روی دل جا مانده بود

برای ما فقیرای تهی دست ملافه با پتو فرقی نداره

 تولد امام رضا مبارک

۴ آذر بلیت گرفتم دارم میرم مشهد

اونم واسه یک هفته !

اینم از اسکل بازیه ماست دیگه ، تو این سرما ، تنها ، با این سرما خوردگی

هنوز نه جام مشخصه نه هیچی فقط بلیط گرفتم اونم تنها !

وقتی رسیدم باید برم دنبال اتاق خالی یا هتل پارک

اولین سفریست که خودمم و خودم ، قطعا نباید تجربه بدی باشه

هدف از سفرمم خیلی درست نمی دونم ، شاید بهترین اسمی که می تونم بزارم واسش توفیق اجباری باشه  

یک سخن از یک بزرگ : شاید مرداب زیبا نباشه ، اما میشه توش نیلوفر پیدا کرد .

خدایی بچه اینجایی ؟

                                                                          

 

نمی دانم شعر از کیست ، شاید آن روز ...

شاید آن روز که سهراب نوشت : تا شقایق هست زندگی باید کرد ... خبری از دل پر درد گل یاس نداشت ... باید اینجور نوشت هر گلی هم باشی چه شقایق چه گل پیچک و یاس زندگی اجبارست

به قول سیم ظرف شویی:آفرین بیا دست بزنیم شادی کنیم هااا یادش بخیر

سلام

چند روز پیش ۱ روز و نیم با داداشم به خاطر ۱ سفر کاری رفتیم تهران باز ۱۰۰۱ اتفاق افتاد !  

ما وقتی اینجا هستیم که هیچ خبری نیست تا ۱ جایی میریم ...

ببینید ۱ روز نبودما ...

راستی میگن دکتر علی شریعتی گفته :

وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها میکند پرهایش سفید می ماند ، ولی قلبش سیاه می شود ، دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اصراف محبت است

راستی آقا ۱ چیز  یعنی حکومتمون اسلامیه ؟ قرار بود پول نفت رو بیارن سر سفرمون دیگه آره ؟

آقای جرفی کجایی ؟  بیا بشاش تو این مملکت

ما داریم از گرسندگی میمیریم مسخره ها پنج و چهارصد از بابام مالیات گرفتن بابت ۱ سال حالا جالب اینجاست برای هر پرونده باید ۱ مبلغ قابل توجهی تمبر مالیاتی باطل بشه دیگه مالیات هر سالش واسه چیه ؟  من نمیدونم حاج باقر با این همه دارایی سالی ۱۰۰ تا ۱ تومانی هم مالیات نمیده   همینه دیگه این چیزا رو از اقشار بدبخت جامعه میگیرن  فشار همیشه روی ما بوده و هست  منو بگو واسه این مملکت اسلامی حلقه و کرواتمو در آوردم و بجاش ریش گذاشتم .

دیگه من بیشتر از این حرص نخورم ممکنه سکته کنم

حالا بریم سراغ شادیدیگه هوا خنک شده اولین عروسی ترک های عزیزم از اول آذر شروع میشهکلی عقد و عروسی و نامزدی و خاستگاری در پیش استبرنامه رو تا عید نگاه کردم دیدم ۱ لحظه هم فرصت نداریم کمرمونو از حالت قر دادن به حالت رست آزاد بزاریم ( نه اینکه خیلی هم اهلشیم  )

خلاصه هم ترک ها و هم شوشتری ها ترکوندن امسال ولی خب مثل همیشه ترک ها پیشی گرفتند توی تعداد مراسم ها و بزن بکوب ها .

راستی بچه ها گفتن احمد جرفی دیشب با ۳ تا دختر تو خیابون ۱۹ درگیری فیزیکی پیدا کرده و یکیشونو با مشت زدهمرتیکه خجالت نمیکشه با این هیکل پنگوئنیش دست بلند کرده رو دختر مردم . ۱ بار دیگه کسی تو خیابون ۱۹ بدون اجازه من از این کارا کنه دیگه خودش میدونه از کدوم قسمت بدنش از دروازه ی شهر دار زده میشهبابا مگه خیابون ۱۹ جنگله . همین کارارو میکنید قیمت خونه ها تو این خیابون انقدر ارزونه

هیچی دیگه برید خوش باشید بیشتر از کپنتون مطلب خوندید .

انشاالله این عروس و داماد های آینده هم خوشبخت و جیگولی بشن

 

نمیدانم شعر از کیست ، از هر که باشد خوش است

به که باید پیوست ؟

به امینی که امانت  خوار است ؟

به دیاری که پر از دیوار است ؟

یا به افسانه دوست ؟

گریه ام می گیرد

ر ب س ع

بفهم مرا ای تمام هستی من

باور کن حرف های مرا که در این شب تاریک

به تو یاد‌‌‌‌‌آوری می کنم ...

و می نویسم در این برگه های سفید

همراه با سیگاری که می سوزد و یقینا به پایان خواهد رسید

و خاکستر خود را بر روی نوشته هایم می گستراند

تا مهری باشد برای اثبات وجود من

بفهم مرا ای بهترین من

که نوشته های من از دلی می آید که عمری ست فراموش شده است

و می دانم در یکی از این شب ها ، چشمانم را خواهم بست و طلوع فردا را نخواهم دید

و من را نیست چیزی جز ، رویای عشق پاکم که طراوت می دهد ، خواب من آشفته حال را

و می سوزاند آتش آن نگاه اول که مرا دیوانه ی چشمان کسی کرد که هرگز مرا ندید و مرا نفهمید

یاد می آورم آن رز سرخی را که بر روی فبر تنها عشقم گذاشتم

 و فاتحه ای را همراه با بغض برای او خواندم و فوت کردم ، شمعی را که برای روشنایی او روشن کرده بودم

 و نمی دانستم که او روشن تر از هزاران شمع است

پس بفهم مرا که من همین یکبار فرصت گفتن دارم و بدان که به من نزدیک است ، صدای آواز مرگ

 و احساس می کنم که در دوزخ زندگی می کنم که شاید دنیای ما دوزخ ما باشد

کسی نیست که درک کند نوشته هایم را که می آید از احساس ترک خرده ی من

و بدان که خورشید دنیای من می درخشد ، حتی اگر من نباشم

و همیشگی ست صدای خسته من که در دل می گفت : عاشقت هستم

ببین مرا ، گوش کن مرا

که پشت آن در بسته هیچ نیست

و هر چه که هست در همین چهار دیواری قلب من به جا مانده است

و گم شده عشقی را از روی ... از دست دادم اش

آن شمایل عشق بر گردنم ، در تمام روزهای رندگانی

و در آخرین حمله ی رفیقان به من ، تکه تکه گم شد

و شهادت می دهند ستارگان

که آن شمایل به همراه تکه ای از روح من

به دریایی افتاد و به اقیانوسی رسید که نامی نداشت

و چه کسی خبر دارد

چه کشیدم در آن حمله ی ناگهانی رفیقانم

و تنها بازمانده ی

قبیله ی عاشقان من هستی که

توانایی درک مرا داشتی

 ولی فقط داشتی و دیگر نداری

کام آخر - با آنکه هوا سرد نیست ولی می لرزم

کودکی می بینم

چخ چهره ی معصوم و پاکی

و آنچنان نورانی و زیباست که می توان در آن گم شد و تا عرش خدا را دید ...

وقتی می خندد دنیا زیباست و انگار که با خنده ی او دنیا از سیاه و سپید می گذرد و رنگ می گیرد

می گرید ،

زبان اش عاجز است تا دردش را بیان کند

اشک های همچون مرواریدش بر روی گونه می لغزد و می افتد ، انگار که پتکی بر سر من می کوبد .

توانایی دیدن گریه هایش را ندارم وقتی که عاجزم از کمک کردن ...

 

                                                    خدایا ، سرنوشت اش چه خواهد شد  ؟

-----------------------------------------------

آرزویم این است :

نتراود اشک از چشم تو هرگز ، مگر از شوق زیاد

و به اندازه ی هر روز تو عاشق باشی

عاشق آنکه تو را می خواهد و به لبخند تو از خویش رها می گردد ،

و تو را دوست بدارد به همان اندازه که دلت می خواهد

نمیدونم شاعرش کیه ،  قبلا یک بار گذاشته بودمش تو وبلاگ

نمی دونم

کوتاهی بلندی آسمان از آسمان نیست

از بلندی کوتاهی  روح ماست

 

و من بر بام آسمان فریاد خواهم زد ، بی مهری و ریای این دنیا را ...

به یاد جرفک

علی جرفی با زید ( زیدیه * زید + ی + ه * - زندیه -  قاجار - پهلوی ) ( زیدان * زید + ان * - علی دایی - فرانچسکو توتی - الیور کان ) میره کافی شاپ ، گارسون میاد میگه : چی میل دارید ؟ دافش میگه : دو تا کافه گلاسه لطفا . علی جرفی با عجله میگه دو تا هم واسه من بیارین .

علی جرفی ۱ نفرو تو خیابون میبینه میگه ببخشید من شمارو تو دبی ندیدم ؟ یارو میگه : نه آقا من اصلا تا حالا دبی نرفتم . ع . ر میگه : چه جالب منم تا حالا دبی نرفتم ، حتما ۲ نفر دیگه بودن .

عربه باباش میمیره هفتش خیلی شلوغ می شه واسه چهلم بلیط می فروشه

اصلا هم خنده دار نبود فقط به خاطر جرفی شکم گنده اینا رو نوشتم که ارادت خودم رو بش نشون بدم .

ما هم فعلا زنده هستیم

از بعضی چیزها تعجب می کنیم

 ما بین زمین و آسمان در حال سپری کردن زندگی می باشیم

حال درونیمون ، نه خوبه و نه خیلی بد

فعلا تیریپ صبر انداختیم اگه اشتباه نکنم  تو قرآن هم خداوند گفته ان الله یحب الصابرون

معروفه

یکی بود که یه روز خونه داشتی تو چشاش

وقتی که نگات می کرد ، غم می رقصید تو نگاش

تو گرفتی دلشو ...

ولی افسوس که شکستی دلشو .

مدار صفر درجه

دیگه اینو باید از رسانه ی ملی شنیده باشید

وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد

من عاشق چشمت شدم ، نه عقل بود و نه دلی ... چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی

وقتی گریبان عدم
با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را
پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز تو را
در آسمانها می کشید
وقتی عطش طعم تو را
با اشکهایم می چشید
من عاشق چشمت شدم
نه عقل بود ونه دلی
چیزی نمی دانم از این
دیوانگی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن
دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا
از عمق چشمانم ربود
وقتی که من عاشق شدم
شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شد و
عالم به آدم سجده کرد
من بودم و چشمان تو
نه آتشی و نه گلی
چیزی نمی دانم از این
دیوانگی و عاقلی ...

عید جیگمل فطر مبارکباد

سلام

اشلونک مای فرندها ؟

زین انشاالله ؟

 ون ما ون ؟ پارسال دوست امسال هیچ

انشاالله طاعات و عباداتتون مورد قبول خداوند قرار گرفته باشه

عارضم خدمتتون که :

هیچ کس از روی انتخاب عاشق نمی شه

عاشق شدن اتفاقیه

هیچ کس اتفاقی عاشق نمی مونه

عاشق موندن تلاش می خواد

هیچ کس اتفاقی عشق رو از دست نمی ده

از دست دادن عشق انتخابیه

برای بزگتر شدن تصویر، روی تصویر کلیک کن

یک بار دیگر عید سعید فطر رو تبریک عرض می کنم  مخصوصا خدمت دوستان جیگیل عرب زبان . 

فی امان الله 

حم شاگردی سلام

خورشید که مشخصه

مجحول همون معلول بدبخت  گستاخ است .

فاز بی خیالی

دوست دختر من واسه من رفته

 با ۱ غریبه تو خونه کار بد کرده

اما اصلا هیچ مشکلی نیست چونکه  اون اصلا دختر ... نیست

حالا مسعود تو بگو ...

۲ هفته مجردی رفتیم مسافرت اصلا وقتی رسیدیم مات و مبهوت مونده بودم . ۲ هفته نبودم هزار و یک اتفاق افتاد که تو این مدت مسافرت هم بمون نگفتن

۲ تا از مهمترینش اینه که مادر مادرم ( مادربزرگم ) ۲ روز بعد از رفتم فوت کرد و دیگری اینکه توی ساختمانی که دفتر بابام اونجاست یک نفر کشته شده  یا خودکشی کرده یا به قتل رسیده ولی  شواهد حاکی از آن است که آن شخص خودش را دار زده است .

اون پسر رو همیشه میدیدمش ، بچه مودب و با شخصیتی بود و به خاطر اینکه من زیاد میرم پیش بابام همه ی افراد اونجا رو میشناسم .

راستی دانشگاه آزاد هم دو تا رشته قبول شدم   یکیش حقوق بود و دیگری تاریخ  که البته هیچ کودومشو بنا به چند دلیل نمیرم .

وااااااااااااااااااااااای تو سفر چقدر جریان و سوجه داشتیم

WWWAAAAAAOOOOOOOOOOWWWWWWWWWWW

مسیرهای حرکتی : اهواز - ماهشهر - تبریز - بستان سیتی - سرعین - اردبیل - آستارا - تهران - اهواز 

چه نفرتی ؟

خداییش ، بچه باحالی هستیا

تش کن

صحراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

راستی جمعه هفته پیش هنگام بازی بزرگ مرد فوتبال ایران در ورزشگاه آزادی شاهد پیروزی شهریار فوتبال ایران بودیم ...

بروبچ همه سوار شن بریم آیلنت ...

داف پایمم  ، علی جرفی الان اینجاست به همتون فوشهای گرم میرسونه

یا علی  ، جاست گاد  ، خدانگهدار 

ممدو به خاطر بسپارید  خودشو نه ، فقط اسمشو 

 

سفری تا دورترین جای زمان

صداهایی مبهم می شنوم

دل من میترسد

و چه می گویم من

من هم اکنون به آسمان تاریک در شب می نگرم

چشم هایم را می بندم

دو درخت می بینم در دور

آسمان را می نگرم

آسمان آبی تر از آنست که من می پنداشتم

 آن طرف تر کمی دورتر از احساسم

چشمه ایی می جوشد

و خیالم که رسیده است به آنجا تنها

آب پاکی می آورد از آن دور

تا که شاید که بشوید دل ... مرا

ناگهان من به خود می آیم

من به دنبال چه هستم ؟

چشم هایم را می گشایم اما

همه جا تاریک است  

و صداهایی مبهم می شنوم

دل من میترسد

راستی حدود دو هفته پیش جواب آزمون سراریمونو زدن رو سایت ، رتبم بد نشد یعنی ۱ جورایی نسبت به  نخوندنم خیلی هم توپ شد ،  دیگه خلاصه انتخاب رشته کردم البته فقط جاهایی رو که از نیمسال دوم می پذیرفتند رو می تونستم انتخاب کنم . لازم به ذکر است اگه بجز اهواز - تهران - شیراز - تبریز جای دیگه قبول بشم اصلا نمیرم که فکر هم نمیکنم اینجاها قبول بشم

۱ روستاهایی مثل ایلام و بجنورد و ... ۱۰۰٪ قبول میشم که امکان نداره همچین جاهایی برم .

ولی اصلا سرارسری نه به قیف ما میخوره نه به تیپ و قیافمون  همون مال خوش تیپا باشه ما نخواستیم !

لرزه

در زندگی به دیوار بتنی تکیه کن

نه به شیشه های رنگی ینجره

 گرچه به ظاهر تمیز ، زیبا ، شفاف و محکم است

ولی زمین لرزه بی خبر می آید

اصلا تکیه نکن

در فضای آزاد باش

امن و آسوده .

o(-_-)o

 پروانه اگر سوخت ، به درک

دور آتش چه غلطی می کرد ؟

واقعا گریه آوره ولی من به ناچار خندیدم !

افسوس برای قلم و احساس ، که سالها برای او جنبید و با او آلوده شد .

من آن تنهای واقع بین و خارم که در کنج اتاقی تنگ گریانم

فرار از مرگ و تنهایی نخواهم

غم و مرگ و تنهایی ارزشش نیست ، من برای روشنای دل در نوشتارم .

یک توصیه دوستانه :

در زندگیتان ابتدا  ارزش هر چیز و یا هر کس را ببینید و بعد از آن برای بدست آوردن آن تلاش کنید ، فکر کنید ، علاقه نشان دهید ، سختی بکشید و یا حتی گریه کنید ...

حالا میتواند برای بدست آوردن پست و مقام باشد یا رسیدن به درجات بالای علمی یا بدست آوردن شخصی یا هر چیز دیگر .

پس لطفا به خاطر خودتان هم که شده ، برای خود و  چیزهایی که در افکار آرمانی شما جای دارند ابتدا ارزش قائل شوید و قبل از هر چیز  ارزشش را بسنجید چون عمرمان کوتاه است و راهمان دراز ...

فرصت ندارید که بخواهید خیلی مسائل را بچشید و سپس یه این نتیجه برسید که تباه شده اید پس از تجربه دیگران استفاده کنید .

مهم نیست از مسکین ژنده پوش شهرتان بیاموزید یا بالاترین شخصیت علمی ، فرهنگی و اجتماعی کره خاکی ، مهم این است که بیاموزید و به کار ببندید .

فرصت کوتاه است غنیمت شمریدش .

...

...