سلام.این چیزی که الان دارم واستون  مینویسم مطلب دیروز . یعنی اینکه من داشتم دیروز وبلاگ رو آپدیت میکردم و مینوشتم که یه دفه برق رفت.خیلی هم حال گیری شد چون آخراشم بود که اینجوری شد. حالا خلاصه ی خلاصش میکنم همشو توی ۱۰ مین تمام میکنم.همشم  تقصیر این عربه ی خیابون بیسته مرتیکه احمق امده ۱ آپارتمان بسازه سر نبش تا حالا ۱۰ بار برق قط کرده . کی اینکه دیروز با بروبچس رفتیم استخر البته ۱ کی از بچه ها به دلیل آموزش کلاس خصوصی داس نیومد که طبق آخرین خبرهای دیافتی حاکی از آن بود که کلاس به امروز بعدظهر موکول شده است.خلاصه یکی از بچه ها که امده بود کسی نیست جز ===> آقای جرفی < جلفی > یا < چلفی > حالا از جزئیات رفتن به دلیل کمبود وقت خودداری میکنم ولی واقعا خوش گذشت.اتفاقا کلی بسیجی از طرف مسجد آمده بودن ( حالا نمیدونم مخابرات چه جوری با اینا قرارداد بسته! البته تعجب نداره چون مملکت مال پدرشونه.دانشگاه راحت میرن.شپشاشونو راحت میریزن تو آب.هر کثافت کاری بخان میکنن چون بسیجین((((: )خلاصه خیلی بشون خندیدیم با اینکه مردم آزار نیستیم ولی یه نموره اذیتشون کردیم.حالا دیگه بی خیال استخر میشیم ولی اگه بخوام همون ۱ ساعتو توضیح بدو باید توی ۱۰ ضفحه بگم واستون.پس بیخیالش.یکی دیگه اینکه دیشب عروسی دعوت بودیم.البته عروسی فامیلامون نبود . عروسی یکی از همسایه هامون بود که فقط ما رو دعوت کرده بود ( چه کنیم دیگه ) . به قول یکی از بچه ها من اصلا حرفی برای گفتن ندارم . اصلا خیلی خفن بود . چند تا از دخترای کیانپارسم بودن که به علت پاره ای از مسائل از شرح این موضوع خودداری میکنیم.آخرشم که شام هم چایخانه سنتی میل کردیمو .... خلاصه دیگه حوصله تایپ کردند ندارم.اگه اشتباه تایپی وجود داره یا طرز جمله بندی اشتباه ببخشید چون من فرصت نمیکنم بیام اینارو از دوباره بخونم و ویرایش کنم به هر حال به بزرگی خودتون ببخشید.
کارمونو با قسمتی از اشعار سهراب سپهری به پایان میرسونیم :
   چشم ها را باید شست ؛ جور دیگر باید دید .
      واژه ها را باید شست .
         واژه باید خود باد ؛ واژه باید خود باران باشد