زندگی آنچنان هست که زندگانی باید کرد

زندگی پاورقیست ، جستجو بایدکرد

زندگی آنچنان هست که زندگانی باید کرد

زندگی پاورقیست ، جستجو بایدکرد

نمی دانم شعر از کیست ، شاید آن روز ...

شاید آن روز که سهراب نوشت : تا شقایق هست زندگی باید کرد ... خبری از دل پر درد گل یاس نداشت ... باید اینجور نوشت هر گلی هم باشی چه شقایق چه گل پیچک و یاس زندگی اجبارست

به قول سیم ظرف شویی:آفرین بیا دست بزنیم شادی کنیم هااا یادش بخیر

سلام

چند روز پیش ۱ روز و نیم با داداشم به خاطر ۱ سفر کاری رفتیم تهران باز ۱۰۰۱ اتفاق افتاد !  

ما وقتی اینجا هستیم که هیچ خبری نیست تا ۱ جایی میریم ...

ببینید ۱ روز نبودما ...

راستی میگن دکتر علی شریعتی گفته :

وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها میکند پرهایش سفید می ماند ، ولی قلبش سیاه می شود ، دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اصراف محبت است

راستی آقا ۱ چیز  یعنی حکومتمون اسلامیه ؟ قرار بود پول نفت رو بیارن سر سفرمون دیگه آره ؟

آقای جرفی کجایی ؟  بیا بشاش تو این مملکت

ما داریم از گرسندگی میمیریم مسخره ها پنج و چهارصد از بابام مالیات گرفتن بابت ۱ سال حالا جالب اینجاست برای هر پرونده باید ۱ مبلغ قابل توجهی تمبر مالیاتی باطل بشه دیگه مالیات هر سالش واسه چیه ؟  من نمیدونم حاج باقر با این همه دارایی سالی ۱۰۰ تا ۱ تومانی هم مالیات نمیده   همینه دیگه این چیزا رو از اقشار بدبخت جامعه میگیرن  فشار همیشه روی ما بوده و هست  منو بگو واسه این مملکت اسلامی حلقه و کرواتمو در آوردم و بجاش ریش گذاشتم .

دیگه من بیشتر از این حرص نخورم ممکنه سکته کنم

حالا بریم سراغ شادیدیگه هوا خنک شده اولین عروسی ترک های عزیزم از اول آذر شروع میشهکلی عقد و عروسی و نامزدی و خاستگاری در پیش استبرنامه رو تا عید نگاه کردم دیدم ۱ لحظه هم فرصت نداریم کمرمونو از حالت قر دادن به حالت رست آزاد بزاریم ( نه اینکه خیلی هم اهلشیم  )

خلاصه هم ترک ها و هم شوشتری ها ترکوندن امسال ولی خب مثل همیشه ترک ها پیشی گرفتند توی تعداد مراسم ها و بزن بکوب ها .

راستی بچه ها گفتن احمد جرفی دیشب با ۳ تا دختر تو خیابون ۱۹ درگیری فیزیکی پیدا کرده و یکیشونو با مشت زدهمرتیکه خجالت نمیکشه با این هیکل پنگوئنیش دست بلند کرده رو دختر مردم . ۱ بار دیگه کسی تو خیابون ۱۹ بدون اجازه من از این کارا کنه دیگه خودش میدونه از کدوم قسمت بدنش از دروازه ی شهر دار زده میشهبابا مگه خیابون ۱۹ جنگله . همین کارارو میکنید قیمت خونه ها تو این خیابون انقدر ارزونه

هیچی دیگه برید خوش باشید بیشتر از کپنتون مطلب خوندید .

انشاالله این عروس و داماد های آینده هم خوشبخت و جیگولی بشن

 

نمیدانم شعر از کیست ، از هر که باشد خوش است

به که باید پیوست ؟

به امینی که امانت  خوار است ؟

به دیاری که پر از دیوار است ؟

یا به افسانه دوست ؟

گریه ام می گیرد

ر ب س ع

بفهم مرا ای تمام هستی من

باور کن حرف های مرا که در این شب تاریک

به تو یاد‌‌‌‌‌آوری می کنم ...

و می نویسم در این برگه های سفید

همراه با سیگاری که می سوزد و یقینا به پایان خواهد رسید

و خاکستر خود را بر روی نوشته هایم می گستراند

تا مهری باشد برای اثبات وجود من

بفهم مرا ای بهترین من

که نوشته های من از دلی می آید که عمری ست فراموش شده است

و می دانم در یکی از این شب ها ، چشمانم را خواهم بست و طلوع فردا را نخواهم دید

و من را نیست چیزی جز ، رویای عشق پاکم که طراوت می دهد ، خواب من آشفته حال را

و می سوزاند آتش آن نگاه اول که مرا دیوانه ی چشمان کسی کرد که هرگز مرا ندید و مرا نفهمید

یاد می آورم آن رز سرخی را که بر روی فبر تنها عشقم گذاشتم

 و فاتحه ای را همراه با بغض برای او خواندم و فوت کردم ، شمعی را که برای روشنایی او روشن کرده بودم

 و نمی دانستم که او روشن تر از هزاران شمع است

پس بفهم مرا که من همین یکبار فرصت گفتن دارم و بدان که به من نزدیک است ، صدای آواز مرگ

 و احساس می کنم که در دوزخ زندگی می کنم که شاید دنیای ما دوزخ ما باشد

کسی نیست که درک کند نوشته هایم را که می آید از احساس ترک خرده ی من

و بدان که خورشید دنیای من می درخشد ، حتی اگر من نباشم

و همیشگی ست صدای خسته من که در دل می گفت : عاشقت هستم

ببین مرا ، گوش کن مرا

که پشت آن در بسته هیچ نیست

و هر چه که هست در همین چهار دیواری قلب من به جا مانده است

و گم شده عشقی را از روی ... از دست دادم اش

آن شمایل عشق بر گردنم ، در تمام روزهای رندگانی

و در آخرین حمله ی رفیقان به من ، تکه تکه گم شد

و شهادت می دهند ستارگان

که آن شمایل به همراه تکه ای از روح من

به دریایی افتاد و به اقیانوسی رسید که نامی نداشت

و چه کسی خبر دارد

چه کشیدم در آن حمله ی ناگهانی رفیقانم

و تنها بازمانده ی

قبیله ی عاشقان من هستی که

توانایی درک مرا داشتی

 ولی فقط داشتی و دیگر نداری

کام آخر - با آنکه هوا سرد نیست ولی می لرزم

کودکی می بینم

چخ چهره ی معصوم و پاکی

و آنچنان نورانی و زیباست که می توان در آن گم شد و تا عرش خدا را دید ...

وقتی می خندد دنیا زیباست و انگار که با خنده ی او دنیا از سیاه و سپید می گذرد و رنگ می گیرد

می گرید ،

زبان اش عاجز است تا دردش را بیان کند

اشک های همچون مرواریدش بر روی گونه می لغزد و می افتد ، انگار که پتکی بر سر من می کوبد .

توانایی دیدن گریه هایش را ندارم وقتی که عاجزم از کمک کردن ...

 

                                                    خدایا ، سرنوشت اش چه خواهد شد  ؟

-----------------------------------------------

آرزویم این است :

نتراود اشک از چشم تو هرگز ، مگر از شوق زیاد

و به اندازه ی هر روز تو عاشق باشی

عاشق آنکه تو را می خواهد و به لبخند تو از خویش رها می گردد ،

و تو را دوست بدارد به همان اندازه که دلت می خواهد

نمیدونم شاعرش کیه ،  قبلا یک بار گذاشته بودمش تو وبلاگ

نمی دونم

کوتاهی بلندی آسمان از آسمان نیست

از بلندی کوتاهی  روح ماست

 

و من بر بام آسمان فریاد خواهم زد ، بی مهری و ریای این دنیا را ...

به یاد جرفک

علی جرفی با زید ( زیدیه * زید + ی + ه * - زندیه -  قاجار - پهلوی ) ( زیدان * زید + ان * - علی دایی - فرانچسکو توتی - الیور کان ) میره کافی شاپ ، گارسون میاد میگه : چی میل دارید ؟ دافش میگه : دو تا کافه گلاسه لطفا . علی جرفی با عجله میگه دو تا هم واسه من بیارین .

علی جرفی ۱ نفرو تو خیابون میبینه میگه ببخشید من شمارو تو دبی ندیدم ؟ یارو میگه : نه آقا من اصلا تا حالا دبی نرفتم . ع . ر میگه : چه جالب منم تا حالا دبی نرفتم ، حتما ۲ نفر دیگه بودن .

عربه باباش میمیره هفتش خیلی شلوغ می شه واسه چهلم بلیط می فروشه

اصلا هم خنده دار نبود فقط به خاطر جرفی شکم گنده اینا رو نوشتم که ارادت خودم رو بش نشون بدم .

ما هم فعلا زنده هستیم

از بعضی چیزها تعجب می کنیم

 ما بین زمین و آسمان در حال سپری کردن زندگی می باشیم

حال درونیمون ، نه خوبه و نه خیلی بد

فعلا تیریپ صبر انداختیم اگه اشتباه نکنم  تو قرآن هم خداوند گفته ان الله یحب الصابرون

معروفه

یکی بود که یه روز خونه داشتی تو چشاش

وقتی که نگات می کرد ، غم می رقصید تو نگاش

تو گرفتی دلشو ...

ولی افسوس که شکستی دلشو .

مدار صفر درجه

دیگه اینو باید از رسانه ی ملی شنیده باشید

وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد

من عاشق چشمت شدم ، نه عقل بود و نه دلی ... چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی

وقتی گریبان عدم
با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را
پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز تو را
در آسمانها می کشید
وقتی عطش طعم تو را
با اشکهایم می چشید
من عاشق چشمت شدم
نه عقل بود ونه دلی
چیزی نمی دانم از این
دیوانگی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن
دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا
از عمق چشمانم ربود
وقتی که من عاشق شدم
شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شد و
عالم به آدم سجده کرد
من بودم و چشمان تو
نه آتشی و نه گلی
چیزی نمی دانم از این
دیوانگی و عاقلی ...