زندگی آنچنان هست که زندگانی باید کرد

زندگی پاورقیست ، جستجو بایدکرد

زندگی آنچنان هست که زندگانی باید کرد

زندگی پاورقیست ، جستجو بایدکرد

زندگی رسم خوشایندی است
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ
پرشی دارد اندازه ی عشق
زندگی چیزی نیست که لب طاقچه ی عادت از یاد من و تو برود

چشم ها را باید شست ؛ جور دیگر باید دید
واژه ها را باید شست
واژه باید خود باد ؛ واژه باید خود باران باشد

رضا شاه

محمدرضا شاه

 

انتظار ملت از انقلاب مشروطیت (1284 ه.ش.) استقلال ، آزادی و استقرار حکومت مشروط بود که از نخستین ماههای پس از صدور فرمان مشروطیت و گشایش مجلس شورای ملی و به ویژه گفتگو بر سر متمم قانون اساسی به یاس و ناکامی انجامید. نزدیک دو سیاست شوم روس و انگلیس پس از یک قرن رقابت، موجب انعقاد قراردادهای 1286 ه.ش. (1907 م.) و 1294 ه.ش. (1915 م.) در تقسیم ایران به مناطق نفوذ به منظور جلوگیری از حضور کشورهای دیگر بود. در جنگ بین الملل اول (1918 – 1914 م.) با نقض بی طرفی ایران، قسمتهای از کشور در اشغال قوای متخاصم قرار گرفت و صحنه جنگ روس و انگلیس و عثمانی شد. عدم کارآیی دولتها  و سقوط پی در پی آنها، ناامنی، صدمات و خسارات جنگ، نهضتهایی را در گوشه و کنار مملکت به همراه داشت تا آنجا که احتمال تجزیه کشور می رفت .  

سقوط رژیم روسیه تزاری که حمایت از سلاطین قاجار را عهده دار بود و جایگرینی بلشویکها که فریاد رهایی سر می دادند، انگلیس را به تلاشی مضاعف وادار ساخت تا هم منطقه را در مقابل خطر انقلاب شوروی حفظ کند و هم جای رقیب سابق را بگیرد و امتیازات نفتی را همچنان در دست داشته باشد .

قرارداد وثوق الدوله – کاکس، که ایران را در وضع تحت الحمایگی قرارمی داد،‌ در سال 1298 ه.ش. (1919 م.) به امضاء رسید و این امر از ورود ایران به کنفرانس صلح ورسای جلوگیری کرد. با نظر ژنرال آیرون ساید انگلیسی استاروسلسکی فرمانده روسی قزاق کنار گذاشته شد و سردار همایون، فرماندهی کل قزاق را در اختیار گرفت. موج خروشان اعتراض بر ضد قرارداد 1919 م. در داخل و خارج کشور و عدم پذیرش صریح آن از جانب احمدشاه،‌ انگلیس را به تغییر سیاست در مورد ایران وادار ساخت. تشکیل حکومتی قدرتمند لازم بود که از پیشرفت ارتش سرخ، که تا گیلان آمده بود، جلوگیری کند، که برای دارندگان امتیاز نفت مضر بود. و در عین حال نمودار تحقق آمال و خواسته های ملت باشد. مذاکرات آیرون ساید با رضاخان و سیدضیاء الدین در قزوین سرنوشت ساز بود. رضاخان بر دیگر کاندیداها سبقت گرفت و مجری کودتای سوم اسفند 1299 ه.ش. شد. رضا خان میرپنج فرزند عباسقلی خان سواد کوهی معروف به داداش بیک در 1256 شمسی در قریه آلاشت تولد یافته و در 22 سالگی به نیروی قزاق پیوسته و در طی بیست سال مراحل نظامی را تا فرماندهی هنگ قزاقخانه ( آتریاد ) همدان طی کرده بود و قرار شد براریکه قدرت مستقر گردد. به احمد شاه جوان آخرین شاه از سلسله قاجار هم اطمینان داده شد که از جانب کودتا خطری او را تهدید نمی کند و در عین حال وادار گردید که فرمان ریاست وزرایی سید صیاء الدین را امضاء کند و عنوان سردار سپه را به رضاخان اعطا نماید .

به دنبال کودتا که در روز دوشنبه سوم اسفند ماه ( حوت ) نیمه شب انجام شد، پایتخت را تسخیر کردند و با ایجاد سروصدا و تیر اندازی بی مورد و زد و خوردهایی نه چندان جدی، کودتاگران توانستند در مردم وحشت و اضطراب ایجاد کنند و فردای آن روز جمع زیادی از رجال و دولتمرادن گذشته بازداشت شدند و اقداماتی در جلب نظر مردم صورت گرفت .

سیدضیاءالدین طباطبایی به منظور عوام فریبی و کسب و جاهت سیاسی، قرارداد 1919 م. را که به همت دلیر مردانی همچون آیت الله مدرس عملا کارایی خود را از دست داده بود لغو کرد و انگلستان نیز برای اغفال مردم ایران، لغو این قرارداد را با خشنودی پذیرفت تا کابینه مورد نظر کابینه ای ملی و ضد انگلیسی معرفی شود .

عهد نامه مودت ایران و شوروی که متضمن انصراف از امتیازات تزارها بود، امضاء گردید (7 اسفند 1299 ه.ش.). اندکی بعد سردار سپه به جای مسعود کیهان وزیر جنگ شد و همکار خود سید ضیاء را در مبارزه قدرت تبعید فرستاد. رضا خان تا 26 خرداد 1302 ه.ش. با حضور در کابینه های قوام، مشیر الدوله و مستوفی الممالک با عنوان وزیر جنگ تصمیم گیرنده اصلی بود .

وی با ادغام دیویزیون قزاق، ژاندارمری دولتی، بریگاد مرکزی و سایر قوای پراکنده نظامی پلیس جنوب (SPR)، ارتش متحدالشکلی را پایه گذاشت که فقط مجری دستورهای وزیر جنگ بود و در همین زمان به پاره ای از نهضت ها از جمله نهضت جنگل و قیام کلنل پسیان پایان داده شد .

نهضت جنگل بر پایه ظلم ستیزی و آرمان خواهی و تفکر دینی توسط میرزا کوچک جنگلی در شمال کشور شکل گرفت و در مقطع کوتاهی توانست در مقابل قوای بیگانه ( روس و انگلیس ) ایستادگی کند . پس از پیروزی بلشویکها و سرنگونی حکومت روسیه تزاری،‌ گر چه این نهضت در مقطع بسیار کوتاهی مورد حمایت بلشویکها قرار گرفت، ولی با چرخش سیاست خارجی شوروی مبنی بر اعلام سیاست سازش با دولتها و انصراف از سیاست حمایت انقلاب جهانی (در هشتمین کنگره حزب کمونیست) میرزا کوچک جنگلی قربانی توافقات بین المللی شد و قوای رضا خان توانست باقیمانده نیروهای او را هم متلاشی کند. رضا خان سردار سپه در خرداد 1302 ه.ش. فرمان نخست وزیری را از احمد شاه گرفت و موجبات سفر سوم او را به اروپا فراهم ساخت ( 10 آبان 1302 ه.ش. ).

قتل ماژورایمبری، کنسول ایالات متحده آمریکا در تهران، علاقه این کشور را به حضور در منطقه  تا مدتی به تاخیر انداخت و بهانه ای به دست سردار سپه داد تا حکومت نظامی برقرار سازد ( تیر 1303 ه.ش. ).

استیضاح اقلیت مجلس که روند فعالیت رئیس الوزراء را بر خلاف اصول قانون مشروطیت می دانست، به جای برکناری رضاخان، به تضعیف مجلس منجر شد و رضاخان فرماندهی کل قوا را هم به عهده گرفت (14 بهمن 1303 ه.ش.) و متعاقب سرکوب سرکشانی چون سمیتقو و بر کنار کردن شیخ خزعل از مستند قدرت در خوزستان نفت خیز، قهرمان ملی شد. چرا که در آن ایام پاشیدگی ایران توانست دوباره ایرانی یکپارچه سازد. رضا خان برای تصاحب قدرت بیشتر، به فکر تغییر رژیم و احراز مقام ریاست وزرایی ارضاء می شد و نه استعمار انگلستان این هدف محدود را در ایران دنبال می کرد. اما چون طرح تغییر سلطنت از قاجاریه به پهلوی در ابتدای نخست وزیری رضاخان ممکن نبود و مقاومت جدی جامعه را در پی داشت، لذا برای آماده کردن افکار عمومی جامعه برای این تغییر، ‌شعار جمهوری مطرح شد زیرا مقارن همین ایام در ترکیه هم رژیم امپراتوری منحل و نظام جمهوری مستقر شده بود. این امر بهانه خوبی برای طرفداران رضاخان بود که تبلیغات وسیعی به راه بیندازند و خواهان استقرار نظام مشابهی در ایران شوند. برای تغییر، بهترین راه وجود مجلس بود که می توانست چنین اقدامی را قانونی جلوه دهد. این جریان در آغاز انتخابات مجلس پنجم که سردار سپه با قدرت قشون و وزارت داخله، مجلس شورایی آراسته ترتیب داده بود، به وقوع  پیوست.

طرفداران رضاخان (با نام فراکسیون تجدد)‌ و مخالفان به رهبری مدرس (با نام اقلیت) مدتی در کشمکشهای پارلمانی قرار گرفتند و در این گفتگوها، ارتباط کودتا با قرارداد 1919 میلادی و رابطه غوغای جدید جمهوری خواهی با کودتا و نقش افراد دست اندرکار به خوبی آشکار گردید که در مجلس و جامعه واکنشهایی پدید آورد. مدرس چون میدانست رضاخان با اعمال نفوذ در انتخابات موفق شده است عده ای از طرفداران خود را به عنوان نماینده به مجلس بفرستد، تصمیم گرفت تا با اعتراض به اعتبارنامه آنان، با حضورشان در مجلس مخالفت کند .

پس از واقعه دوم حمل 1303 خورشیدی و تظاهرات مردم در بهارستان به حمایت از مدرس و قشون کشیهای رضاخان و کشته و مجروح و مصدوم شدن تظاهر کنندگان، ورودی رضا خان به تالار مجلس و رویارویی با نمایندگان برجسته، خاصه مرحوم موتمن الملک رئیس مجلس، هیاهوی "جمهوری خواهان" فروکش کرد. رضاخان پس از معذرت خواهی و دستور آزادی محبوسان روزهای اخیر، خود به عموم مردم توصیه کرد که "‌عنوان جمهوری " را موقوف نمایند. رضا خان چون به دلیل مخالفت روحانیان کاری از پیش نبرد، بر آن شد که به عنوان سلطنت یکه تاز عرصه سیاست شود. او پس از یک دوره قهر و آشتی، با رسیدن به " مقام فرماندهی کل قوا " و اجرای برنامه ارسال تلگرامها و طومارها و نامه ها از ولایات به تحکیم ارتش و حاکمان و والیان، در مخالفت با سلطنت قاجاریه و احمد شاه که به تحقیق پایگاه مردمی و تاریخی و سیاسی خود را از دست داده بود، شرایطی پدید آورد که مـجـلـس دوره پـنـجـم در جلسه 9 آبانماه 1304 ه.ش. ماده واحده ای را با مضمون " مجلس شورای ملی به نام سعادت ملت ، انقراض سلطنت قاجاریه را اعلام نموده و حکومت موقتی را حدود قانون اساسی و قوانین موضوعه مملکتی به شخص آقای رضاخان پهلوی واگذار می نماید، تعیین تکلیف حکومت قطعی موکول به نظر مجلس موسسان است که به تغییر مواد 36، 37، 38، 40 متمم قانون اساسی تشکیل می شود، با اکثریت 80 رای از 85 نفر نمایندگان حاضر تصویب نمود. ده روز پس از خلع احمدشاه از سلطنت، سفیر انگلستان نزد رضاخان رفت و طی یادشتی از سوی دولت انگلستان، حکومت وی را به رسمیت شناخت و فردای همان روز نیز سفیر شوروی به رسمیت شناختن حکومت او را توسط دولت متبوعش اعلام کرد. مجلس موسسان در 5 آذر 1304 ه.ش. با تعداد نمایندگانی سه برابر مجلس شورا با ریاست میرزا صادق خان مستشار الدوله تشکیل شد و طی پنج جلسه با تغییر اصول یاد شده، رضاخان را به سلطنت برگزید و سلطنت را در خاندان او موروثی نمود. شاه جدید در 4 اردیبهشت 1305 ه.ش. تاجگذاری کرد.

برخورد زمامدای روسیه با رضاخان ، براساس تحلیل مارکسیستی آنان از پایگاه اجتماعی وی استوار بود . آنان رضا خان را به عنوان عامل توانمند "بورژوازی ملی"‌در برابر "فئودالیسم پوسیده سنتی" تلقی می کردند و معتقد بودند که وی ایران را از حالت نیمه فئودالی خارج و با ملاکین و زمینداران بزرگ و روحانیان مبارزه خواهد کرد، لذا به حمایت از او برخاستند .

بر اساس همین تحلیل نمایندگان سوسیالیست که در مجلس پنجم شرکت داشتند و همواره از روسها تبعیت می کردند. سلیمان میرزا و پانزده نفر از نمایندگان چپ به هنگام طرح تغییر سلطنت، به پادشاهی رضاخان رای مثبت دادند و به این ترتیب در ایجاد حکومت پهلوی سهیم شدند. رضا خان که با تظاهر به رعایت مذهب و پذیرش نظرات روحانیان و اظهار علاقه مندی به احکام دین و حمایت بخشی از روحانیان که سقوط سلطنت قاجار و استقرار نظم جدید را به نفع جامعه می دانستند، به قدرت رسیده بود از آغاز سلطنت، سیاستی مخالف در پیش گرفت، چنان که مقارن دوره ششم مجلس در مسئله نظام وظیفه با روحانیان روشی مخالفت آمیز آغاز کرد و این روش اجتماع علما را در قم به عنوان اعتراض پیش آورد .

تبدیل محاضر شرع به محاضر رسمی، روحانیان را از امور جاری بازداشت. تفکیک دین از سیاست به صورت یک اصل در آمد و موقوفات در اختیار دولت قرار گرفت. در مسئله تغییر لباس و کشف حجاب و اسلام زدایی تا آنجا پیش رفت که فاجعه مسجد گوهر شاد و کشتار عمومی پیش آمد (1314 ه.ش.). رضاخان به روحانیان دستور داد که آنان نیز لباسهای مخصوص خود را کنار بگذارند و از دخالت در امور اجتماعی جداً احتراز کنند .

مجلس شورای ملی از دوره ششم تا دوازدهم با نظم خاصی ادامه یافت و تبدیل به مرکز منتخبین رضاخان شد. آخرین اقلیت مجلس مربوط به دوره هفتم است. محمد علی فروغی، ‌میرزا حسن خان مستوفی الممالک، مهدیقلی خان هدایت، محمود جم، ‌احمد متین دفتری، ‌علی (رجبعلی) منصور در دوران سلطنت او ماموریت یافتند تشکیل کابینه دهند .

نظمیه رضاشاه با ریاست سرهنگ محمد در گاهی شروع شد و بعد از محمد صادق خان کوپال، سالها محمد حسین آیرم این سمت را بر عهده گرفت و با خشونت و قساوت بسیار و اختیارات فوق العاده نظارت عمومی را به عهده داشت، و در اجرای سیاست شاه از همین طریق بسیاری از مخالفان و حتی موافقانی که رضا خان را در رسیدن به قدرت یاری کردند مثل نصرت الدوله، تیمورتاش، سردار اسعد، اسدی، و در گاهی نابود شدند.  از سال 1310 ه.ش. با تفسیر قانون اساسی ،‌وزیر دادگستری در نقل و انتقال قضات مجاز گردید.

انگلیس که با امتیاز دارسی (1901 م.) نفت را در اختیار داشت، علاقه مند بود که تمدید قرارداد را  از‌‌ تصویب مجلس بگذراند، لذا در 1310 ه.ش. به یکباره در آمد ناچیز ایران از نفت را به مقدار زیادی کاهش داد. موضوع در جریان مذاکره قرار گرفت اما در 16 آذر 1311 ه.ش. شاه از به نتیجه نرسیدن مذاکرات برآشفت و امتیاز نامه دارسی را در آتش سوزاند و دستور داد مجلس لغو امتیاز دارسی را اعلام نماید. اما شرکت نفت مقابله را تشدید کرد وتبلیغات گسترده ای علیه ایران شروع شد. برای اولین بار در این دوره به زعم مقابله با انگلیس، مردم ابراز خوشوقتی می کردند. انگلیس موضوع را به جامعه ملل ارجاع داد.

با وجود مراقبت دستگاه پلیسی، شورویها عناصر کمونیست را تقویت می کردند تا اینکه در 1308 ه.ش. ژرژ آقاپگف کارمند بازرگانی شوروی در تهران،‌ به سفارت انگلیس پناهنده شد. وی اسرار شبکه جاسوسی شوروی در ایران را فاش ساخت و در این ارتباط اشخاصی دستگیر و روابط با شوروی تیره شد و در قوانین،‌ مجازات سنگینی برای فعالیتهای کمونیستی پیشبینی گردید. در 1316 ه.ش. شبکه کمونیستی دیگری مرکب از 53 ایرانی کشف شد که دکتر ارانی در راس آنان بود که محکومیتهایی پیدا کردند. رضاشاه در 1314 ه.ش. مسافرت یک ماهه ای به ترکیه و ملاقات با مصطفی کمال (آتاترک) رئیس جمهور آن کشور را داشت و تحت تاثیر تحولات ترکیه قرار گرفت. در بازگشت روند حرکت به سوی غرب را تشدید نمود. در اوایل سلطنت رضاخان کاپیتولاسیون لغو گردید و ارتباط با کشورها گسترش یافت و اختلافات مرزی با همسایگان، به طریق مختلف مرتفع شد. بارها بر حق حاکمیت ایران نسبت به بحرین تاکید شد بدون اینکه اقدام جدی و عملی، ‌که مستلزم مقابله با انگلیس باشد، ‌صورت پذیرد. قرارداد تعیین خط سر حدی ایران و ترکیه با انضمام آرارات شرقی به خاک ترکیه منعقد شد (1311 ه.ش.). قانون تعیین حدود آبهای ساحلی و منطقه نظارت دولت در دریا تصویب گردید ( 1313 ه.ش. ). با افغانستان بر اساس نظری که 45 سال قبل از آن ژنرال ماکلین و کلنل ماکماهون انگلیسی داده بودند،‌ که مستلزم چشم پوشی از بخش وسیعی از خراسان و بلوچستان و سیستان بود، ‌با رای حکمیت دولت ترکیه، قرارداد تعیین حدود امضاء شد (1314 ه.ش.) و بالاخره در جهت هماهنگی سیاست در منطقه پیمان دوستی و عدم تجاوز بین ایران و ترکیه و افغانستان و عراق در کاخ سعد آباد به امضاء رسید ( 1316 ه.ش. ). در مورد رود هیرمند هم در 1318 ه.ش. قراردادی با افغانستان به امضاء رسید .

روابط سیاسی و اقتصادی با آلمان که از مدتها قبل شروع شده بود، پس از نمایان شدن آثار جنگ جهانی اول گسترش بیشتری یافت.

احداث بسیاری از ساختمانها و تاسیسات کشور و از جمله راه آهن به وسیله کارشناسان آلمانی انجام می گرفت.  تاسیس دانشگاه تهران و گسترش مراکز آموزشی و اعزام محصل به خارج و تصویب قوانین غالبا مربوط به این دوره است. پس از به قدرت رسیدن حزب ناسیونال سوسیالیست هیتلری (1933 م.) با شروع جنگ، انگلیسیها مانع حمل کالای آلمان از راه دریا به ایران شدند. آلمان راه شوروی را انتخاب کرد. سیاست بریتانیا قطع رابطه با دولت هیتلری بود اما رضاخان تعلل نشان داد .

در اول تیر 1320 ه.ش. آلمان خاک شوروی را مورد حمله قرار داد. چرچیل با وجود تمامی دشمنی، متحد شوروی شد. مسئله رساندن مهمات به جبهه روسیه فقط از طریق راه آهن ایران حل می گردید، اما مشکل اعلام بی طرفی ایران بود. در 27 تیر 1320 ه.ش. انگلیس و روسیه یادداشتهای مشابهی به ایران تسلیم و از فعالیت آلمانها ابراز نگرانی کردند و خواستند که تعداد آلمانیهای مقیم ایران را به یک پنجم کاهش دهد. پیغام خصوصی انگلیس هم واگذاری راه بود اما از طرف ایران به آن توجه نشد. التیماتوم دو کشور و پیام هیلتر، رضاخان را در وضع بغرنجی قرار داد. وی سیاست دفع الوقت را در پیش گرفت . در سحر گاه سوم شهریور 1320 ه.ش. ایران از شمال و جنوب مورد تجاوز قرار گرفت. ارتشی که تمام هم رضاخان صرف آن شده بود،‌ به هنگام ورود قوای بیگانه توان مقاومت نداشت و از جانب ملت هم مورد حمایت قرار نگرفت و از هم پاشید .

رضا خان ناچار به فروغی متوسل شد که سالها او را کنار گذاشته بود. روسها شدیدا با بودن رضاخان مخالف بودند حتی سخن از بازگشت قاجاریه و تغییر رژیم از سلطنت به جمهوری پیش آمد. اما ظاهرا با مهارت و سوابق فراماسونری فروغی این مسئله منتفی شد و قرار شد رضاشاه از سلطنت کناره گیری کند (تنها راه چاره در آن موقعیت استعفاء، به منظور جلوگیری از فرپاشی ایران و تقسیم آن، بود) و پسرش محمدرضا به سلطنت برسد و به این طریق نفوذ سیاست انگلیس در هیئت حاکمه ایران همچنان باقی ماند. رضا شاه با استعفاء از سلطنت به تبعید رفت .

رضا خان در مرداد 1323 ه.ش. در ژوهانسبورگ در گذشت.

محمدرضا شاه

رضا شاه

محمد رضا ولیعهد بیست ساله با استعفای رضاخان بر طبق قولی که متفقین به فروغی داده بودند در اواخر شهریور 1320 ه.ش. در مقام سلطنت قرار گرفت و در شرایط اشغال نظامی کشور توسط بیگانگان در مجلس سوگند یاد نمود. آغاز آزادی پس ازسقوط رضا خان، ‌توام با آثار شوم جنگ و حضور قوای نظامی بیگانه بر ملت بود. فریاد عمومی برای انتقام از فجایع دوره گذشته با قول به جبران و محاکمه جنایتکاران و استرداد املاک و رعایت قانون اساسی ، پاسخ گفته می شد. ایران با پیمان سه جانبه ای که به امضاء اسمیرنوف سفیر شوروی، بولارد وزیر مختار انگلیس و علی سهیلی وزیر خارجه ایران رسید به متفقین پیوست و روس و انگلیس متعهد شدند استقلال و تمامیت ارضی ایران را محترم بشمارند. با استعفای فروغی از نخست وزیری، سهیلی جای او را گرفت (18 اسفند 1320 ه.ش.). دولت اجازه انتشار اسکناس گرفت و آن را در اختیار متفقین گذاشت. شوروی توانست حزب توده را تشکیل و رونق دهد. هیئت حاکمه در اختیار انگلیس بود، مع الوصف احزابی را برای مقابله با توده شکل داد. بار دیگر میلسپوو هیئتهای مستشاری نظامی و مالی وارد ایران شدند. اما انگلیس به این سیاست راضی نبود. سهیلی بار دیگر در صحنه گذاشته شد و او در 17 شهریور 1322 ه.ش. به آلمان اعلان جنگ داد و به اعلامیه ملل متحد پیوست. در آذر 1323 ه.ش. کنفرانس تهران با شرکت استالین و روزولت و چرچیل تصمیمات مهمی در مورد جنگ گرفت، ایران پل پیروزی نامیده شد.

مجلس چهاردهم محل برخورد سیاستهای مختلف و افشاگریها و رد اعتبار نامه ها بود. اعتبار نامه پیشه وری رد شد. دکتر مصدق با مخالفت با اعتبارنامه سیدضیاء در صدد بود وابستگی او را به انگلیسیها نشان دهد. وی به اتفاق جمعی از نمایندگان اختیارات میسلپوم را لغو و او را از ایران اخراج کردند و با اعطای هر نوع امتیاز به خارجیان در دوران اشغال کشور مخالفت نمودند. ساعد در 8 فروردین 1323 ه.ش. جانشین سهیلی شد. رضا خان در مرداد 1323 ه.ش. در ژوهانسبورگ در گذشت.

با شکست آلمان و تسلیم این کشور ، منشور ملل متحد تهیه شد. ایران از امضاء‌کنندگان اولیه آن بود مسئله تخلیه ایران از قوای بیگانه در کنفرانس ( 17 ژوئیه 1945 م. مرداد 1324 ه.ش. ) پتسدام مطرح شد، و استالین و چرچیل موافقت کردند بلافاصله ایران را تخلیه نمایند. بعد از بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی و تسلیم بلاقید و شرط ژاپن، ایران، طی یادداشتی خواهان خروج قوای بیگانه شد. وزرای خـارجـه سـه کـشـور اشـغـالـگر توافق کردند تا 12 اسفند 1324 ه.ش. خاک ایران را تخلیه کنند. در همین زمان پیشه وری که در روزنامه آژیر حملاتی به هیئت حاکمه می نمود، در پناه قوای شوروی و قوای مسلحی که تدارک دیده بود، آذربایجان را اختیار گرفت. دولت مرکزی به ریاست صدرالاشراف که تازه معرفی شده و در مجلس مورد اختلاف بود، در مقابل شورش آذربایجان اقدامی نکرد. دولت بعدی با ریاست حکیمی، اقدام شوروی را در حمایت از فرقه دمکرات مورد اعتراض قرار داد و از انگلیس و آمریکا در خواست حمایت نمود.

ارتش سرخ مانع رسیدن قوای دولت مرکزی به آذربایجان شد ( 30 آبان 1324 ه.ش. ). شهرهای آذربایجان در اشغال فرقه دمکرات قرار گرفت. انگلیس و آمریکا نگران، در مقابل اقدام شوروی، عکس العمل نشان دادند. در همین احوال حزب کومله کردستان، تاسیس دولت جمهوری کردستان به ریاست قاضی محمد را اعلام داشت (بهمن 1324 ه.ش.). سه ماه بعد حکومتهای خود مختار آذربایجان و کردستان در پناه ارتش سرخ، قرارداد موافقت و اتحاد منعقد نمودند (3 اردیبهشت 1325 ه.ش.). اندکی بعد در خوزستان و در فارس هم گروههایی با حمایت انگلیس،‌ سر به شورش برداشتند که نوعی مقابله عملی با سیاست شوروی در آذربایجان و کردستان بود.

در اولین اجلاس مجمع عمومی سازمان ملل اعلام شد که ایران طبق ماده 35 منشور، علیه شوروی به شورای امنیت اعلام شکایت نموده است، ویشینسکی نماینده شوروی، اتهامات وارده از جانب ایران را رد کرد. مسئله آذربایجان اولین موضوع دستور کار سازمان ملل نوبنیاد بود و لذا مورد توجه افکار عمومی مطبوعات و نمایندگان کلیه دول قرار گرفت. قوام السلطنه بار دیگر در 6 بهمن با ظاهری دوستانه با احزاب چب و شوروی، ولی باطنا متکی به سیاست غرب، ‌با عنوان نخست وزیر وارد صحنه شد و خواهان مذاکره مستقیم با استالین و مولوتف  گردید و با هواپیمای روسی به مسکو رفت. پیشنهادهای بدوی استالین سنگین بود. قوام فقط بهره برداری مشترک از نفت شمال را قول داد که به امضای قراردادی انجامید. شورای امنیت طرفین را به مذاکره دعوت کرد. آمریکا، شوروی را به سبب ادامه اشغال ایران تهدید کرد و شوروی به طمع این که نفت شمال را به دست آورد و شکایت ایران در سازمان ملل متوقف بماند و مقابله ای با آمریکا نکرده باشد، قوای خود را خارج کرد (19 اردیبهشت 1325 ه.ش.). در نتیجه با حمله ارتش، آذربایجان از تجریه نجات یافت (21 آذر 1325 ه.ش.) و قدرت مرکزی با حمایت غرب تثبیت شد و کردستان هم در اسفند 1325 ه.ش. با شکست جمهوری کردستان و اعدام سران آن حفظ شد.

مجلس پانزدهم در 29 مهر 1326 ه.ش. موافقتنامه قوام – ساد چیکف را کان لم یکن اعلام، و دولت را مکلف نمود که برای استیفای حقوق ملت از شرکت نفت انگلیس و ایران، اقدام نماید. این تصمیم باعث عصبانیت شوروی و مسرت آمریکا و نگرانی انگلیس گردید و آثاری را به دنبال داشت. قوام بر خلاف انتظار، در اوج قدرت کنار گذاشته شد. سالهای 1326 تا 1330 ه.ش. کابینه های حکیمی، هژیر، ساعد، منصور، رزم آراء و علاء در جهت استحکام دربار و  تامین منافع ملت، تشکیل شدند .

واقعه 15 بهمن 1327 و تیراندزی به شاه در دانشگاه تهران، حکومت نظامی در تهران برقرار و حزب توده غیر قانونی گشت و اعضای فعال و کارگزاران آن تارومال شدند و از سوی دیگر آیت الله کاشانی دستگیر و به کشور لبنان تبعید گردید و با ایجاد پاره ای تغییرات در قانون اساسی با تشکیل مجلس موسسان و تصویب آن مجلس سنا که نیمی از اعضای آن انتصابی بودند شکل گرفت و شاه با شرایطی از قدرت منحل کردن هر دو مجلس برخوردار گردید .

در دوره نخست وزیری ساعد، پس از مذاکرات مفصلی نمایندگان انگلستان و ایران (گس و گلشاییان) قرارداد الحاقی به قرارداد نفتی 1933 ایران و انگلیس را امضاء کردند. ساعد قرارداد الحاقی را در پایان دوره پانزدهم به مجلس برد ولی به لحاظ مقاومت اقلیت برجسته آن روز مجلس، فرصت تصویب پیدا نشد. و مذاکرات انجام شده پیرامون قرارداد الحاقی، باعث آگاهی مردم و افشاشدن ماهیت استعماری قرارداد قبلی گردید. دولت ساعد نتوانست دوام بیاورد واستعفا کرد. پس از او علی منصور به نخست وزیری رسید. او هم پس از رد قرارداد الحاقی از طرف مجلس شانزدهم، جای خود را به رزم آرا،‌ رئیس ستاد ارتش داد. قرارداد الحاقی در مجلس به کمیسیون مخصوص به ریاست دکتر مصدق واگذار شد و او ضمن یک مصاحبه مطبوعاتی صراحتاً قرارداد دارسی و قرارداد  1933و نیز قرارداد الحاقی را بی اعتبار دانست. انگلستان برای مقابله با نهضت ابتدا مسئله دول مستقل عربی جدید در منطقه خلیج فارس را مطرح کرد که خوزستان ایران را هم شامل می شد. سپس برای در مضیقه قرار دادن ایران از لحاظ اقتصادی، دو شعبه بانک انگلیس در ایران را تعطیل و خواستار بازگرداندن ودیعه ( یک میلیون لیره استرلینگ ) به بانک و استرداد وامهای پرداختی به بازرگانان ایران شد و کمپانی نفت هم مبلغ 150 میلیون تومان پول خود را از گردش اقتصادی ایران خارج کرد.

 قرارداد گس – گلشاییان که منافع انگلیس را در نفت حفظ می کرد، مردود اعلام گردید و اصل ملی شدن صنعت نفت در سراسر کشور در آخرین روزهای 1329 ه.ش. تصویب و پس از سقوط کوتاه مدت علاء، دکتر محمد مصدق مامور اجرا آن شد. طی یک سال و نیم دوره اول زمامداری دکتر مصدق به منظور جلوگیری از اجرای ملی شدن صنعت نفت، تهدید نظامی، محاصره اقتصادی،‌ شکایت به شورای امنیت و دیوان لاهه، اعزام هیئتهایی از نوع جاکس و استوکس و وساطت های آمریکا پیش آمد تا اینکه دکتر مصدق با شاه نتوانست در معرفی دولت به توافق برسد و استعفا کرد و قوام السلطنه روی کار آمد ولی حکومت چهار روزه قوام السلطنه ساقط گردید و با انگلیس قطع رابطه صورت گرفت .

با انتخاب مجدد دکتر مصدق به نخست وزیری، دکتر مصدق اختیار قانون گذاری را به دست آورد و مجلس را منحل کرد. شاه توانست از این وضع بهره گیرد ومصدق را عزل نماید. آمریکا و انگلیس و عوامل آنها، ئوطئه شکست نهضت را چیدند و حوادث 25 تا 28 مرداد 1332 ه.ش. شکل گرفت. گر چه آیت کاشانی علی رغم جو موجود، در 27 مرداد طی نامه ای به دکتر مصدق، او را از وقوع کودتایی توسط زاهدی مطلع ساخت ولی متاسفانه آخرین تلاش برای ایجاد اتحاد نقش برآب شد و فردای آن روز ( 28 مرداد ) سرلشکر  زاهدی با حمایت مستقیم دولت آمریکا و سازمان سیا و همراهی انگلیس توسط جمعی که در داخل تدارک دیده بودند به آسانی حکومت را در دست گرفت و نخست وزیری کودتا شد.

در سال 1352 ه.ش. درآمد حاصل از فروش نفت افزایش یافت و اعلام شد که ایران حاکمیت بر نفت را به دست آورده است و در همین زمان در افغانستان با کودتا جمهوری اعلام شد که هشداری دیگری برای شاه بود. به دنبال چهارمین جنگ اعراب و اسرائیل و اعلام تحریم نفتی غرب از جانب اعراب، قیمت هر بشکه نفت ایران چهار برابر افزایش یافت و دریافت آن به چنان میزانی رسید که نظام شاه از هزینه آن عاجز ماند و سخاوتمندانه به بسیاری از کشورها وام یا کمک بلاعوض داد و به خرید تسلیحات انبوه مدرن پرداخت تا عنوان قدرتمند پیدا نماید و ژاندارم منطقه شناخته شود. ارتش ایران در پیروی از سیاست آمریکا در جبهه ظفار به سرکوبی مبارزین علیه سلطان عمان پرداخت. اختلافات مرزی ایران و عراق شدت یافت و تا برخورد مسلحانه پیش رفت و سرانجام در اسفند 1353 ه.ش. با موافقتنامه الجزایر به صلح و آشتی انجامید و مرز ثابت دو کشور به طور دائم مشخص شد.

بالاخره در بهمن ماه سال 1357 رژیم شاه سقوط کرد و جای خود را به جمهوری اسلامی داد.

زنـدیه

ر 1209 - 1163     ه. ق

کریم خان زند ، پایه گذار سلسله زندیه محسوب می شود . اقبال جهانگشایی او ، بیش از هر چیز مدیون اغتشاشاتی بود که پس از قتل نادر در ایران سربرآورد و از سابقه دراز هفتاد یا هشتاد ساله ای برخوردار بود. وی قریب سه سال بعد از در گذشت نادر شهرتی نداشت و در میان قبیله خود ، که به دستور نادر در سال 1144 ه.ق. به خراسان کوچانیده شده بودند ، از حیثیت متعارفی برخوردار بود.

بی کفایتیهای آشکار بازماندگان نادر و نزاعهای برادر کشانه ای که میان آنان رخ داد ،‌ موجب شد که کریم توشمال ( پهلوان ) در کنار دو تن دیگر از بزرگان ، به نامهای علی مردان خان و ابوالفتح خان بختیاری برای آرامش مناطق غربی و مرکزی کشور به میدان آید . او پس از نشان دادن لیاقتهای مکرر ، از سوی قبیله خویش لقب خانی دریافت کرد . ( 1162 ه.ق. ) بدین گونه وی توانست در پرتو تدبیر و حسن عمل و صداقت بی ریای خویش ، بر حریفان مزبور و نیز آزادخان افغان کع در آذربایجان ترکتازی می کرد و محمد حسن خان که در استرآباد به سر می برد غلبه کند . کریم خان از سال 1179 ه.ق. به صورت مستقل بر ایران فرمان راند . روابط او با شاهرخ ( نواده نادر شاه ) نیز بر خراسان فرمان می راند ،‌خوب و مبین نوعی احترام به اولاد ولی نعمت پیشین خود بود .

حادثه مهم سالهای پایانی عمر کریم خان ،‌لسکر کشی به بصره بود که به سرداری برادرش ، صادق خان در سال 1189 ه.ق. انجام پذیرفت که متاسفانه با مرگ شاه به انتها رسید .

دوران چهارده ساله اخیر زندگانی وی را ، باید نعمتی برای مردم ایران شمرد ، چرا که توانست امنیت را در تمامی صفحات داخلی کشور و خلیج فارس برقرار کند و پس از قریب پنجاه سال ناآرامی و جنگهای مستمر ، طعم شیرین آسایش را به هموطنان خود بچشاند .

با مرگ کریم خان در سیزدهم صفر سال 1193 ه.ق. زکی خان ( برادر ناتنی کریم خان ) بیشتر بزرگان زند و زبدگان دربار را کشت یا کور کرد و به بهانه پادشاهی ابوالفتح خان و محمد علی خان ( فرزندان کریم خان ) اختیار امور را در دست گرفت . پس از چندی ، صادق خان بر او شورید و از آنجا که نیز تدبیر درستی نداشت به دستور علی مردان خان کور و بر کنار گردید . وی پس از سه سال حکومت ، در سال 1199 ه.ق. در گذشت. پس از او ،‌ جعفر خان زند ( پسر صادق خان ) فرمانروایی را به دست گرفت و در سال 1203 ه.ق. به دست چندتن از خانهای زندانی در شیراز کشته شد . آخرین بازمانده این دودمان ،‌لطفعلی خان بود که با وجود دلاوری و رشادت بسیار ، در برابر حریف کهنه کار پرتدبیری چون آقا محمد خان قاجار دوام نیاورد و پس از دستگیر شدن ، در ارگ بم به سال 1209 ه.ق. کشته شد و بدین ترتیب سلسله دیگری در ایران قدرت را در دست گرفت .

به طور کلی ، دوران تقریبا" پنجاه ساله زندیه ( 1209 – 1160 ه.ق. ) عصر کشمکشهای داخلی بود و مدعیان خارجی را یارا و اندیشه آن نبود که به ایران تجاوز کنند . سرحدات کشور نیز از هر جهت در اختیار دودمانهای ایرانی قرار داشت . همچنین ، با تحکیم اقتدار احمد خان ابدالی ( در صفحات جدا شد از هند به وسیله نادر شاه ) می توان گفت که نفوذ عنصر ایرانی در شبه قاره هند کماکان برقرار بود .

صـفـویان

شاه اسماعیل صفوی

تشکیل دولت صفوی در اوایل قرن دهم هجری قمری ( ابتدای قرن شانزدهم میلادی ) یکی از رویدادهای مهم ایران محسوب می شود . پیدایش این دولت که باید آن را سرآغاز عصر تازه ای در حیات سیاسی و مذهبی ایران دانست موجب گردید استقلال ایران بر اساس مذهب رسمی تشیع و یک سازمان اداری بالنسبه متمرکز ، تامین گردد . گذشته از آن تاسیس و استقرار این دولت زمینه ای را فراهم ساخت تا خلاقیتهای فرهنگی و هنری معماری ، تداوم و امکان تجلی و رشد یابد و نمونه های بدیعی از این امور (‌ به ویژه در زمینه هنر و معماری ) پدید آید . با آغاز روابط سیاسی با دولتهای اروپایی و سرزمینهای همجوار ، بازرگانی توسعه یافت . لازم به ذکر است که این امر موجب تحول در اقتصاد داخلی گردید و این تحول در تولید و فروش ابریشم و ایجاد مراکز بزرگ بافندگی بسیار موثر افتاد .

در سال 907 ه.ق. شاه اسماعیل اول (‌ فرزند شیخ حیدر صفوی ) با کمک قزلباشان منتسب به خانقاه اردبیل ، پس از شکست فرخ یسار ( پادشاه شروان ) و الوند بیگ آق قویونلو ، شهر تبریز ( پایتخت دولت آق قویونلو ) را به تصرف درآورد . در همین شهر بود که دولت صفوی را بنیان نهاد و مذهب شیعه دوازده امامی را مذهب رسمی ایران اعلام کرد . او در نخستین سالهای سلطنت خود تمامی قدرتهای خود مختار داخلی را برانداخت و زمینه ایجاد حکومت مرکزی را فراهم ساخت .

با اینکه تاسیس دولت صفوی به دست شاه اسماعیل در سال 907 ه.ق. انجام گرفت ولی علل و عوامل تکوین این دولت به دو قرن قبل از آن بازمی گشت. با این نظر اجمالی به تاریخ اجتماعی ایران بعد از اسلام ، باید گفت که ایجاد دولت شیعی صفوی نقطه اوج نهضتهایی بود که به طرفداری از تشیع علیه حکومتهای بنی امیه و بنی عباس و قدرتهای همسوی آنان صورت گرفت . هجوم مغول در اوایل قرن هفتم ه.ق. و سقوط بغداد ( مرکز خلافت عباسی ) در آغاز نیمه دوم این قرن زمینه و شرایط مساعدی را فراهم کرد تا پیروان مذاهب ( به ویژه تشیع و نحله های فکری وابسته به آن )‌ امکان بیشتری برای رشد و توسعه پیدا کنند . در واقع قرن هشتم و نهم هجری ( به خصوص دوران انحطاط حکومت ایلخانان و تیموریان ) تا حد زیادی به رشد تشیع و تصوف کمک کرد . شیخ صفی الدین اسحاق اردبیلی نیای بزرگ صفویان و پیشوای طریقت صفوی در عصر ایلخانان می زیست . تولد او به سال 650 ه.ق. و وفاتش به سال 735 ه.ق. روی داد و با ایلخانانی همچون سلطان محمود غازان خان اولجایتو و سلطان ابوسعید بهادرخان معاصر بود .

بر پایه یکی از قدیمترین متون صفویه ( صفویه الصفاء تالیف این بزاز ) جد اعلای شیخ صفی الدین موسوم به فیروزشاه زرین کلاه در ناحیه مغان و مجاورت غرب گیلان توطن اختیار نمود و فرزندان او در آن نواحی با حسن سلوک و پرهیزگاری و زهد روزگار می گذرانیدند . صفی الدین که هشتمین نسل فیروزشاه بود در آغاز جوانی با شور و اشتیاقی که در کسب عرفان داشت به دنبال مراد از شهری به  شهری می رفت . سرانجام در گیلان به خانقاه شیخ تاج الدین ابراهیم ( معروف به شیخ زاهد گیلانی )‌ رسید و در سلک مریدان او در آمد . شیخ که استعداد ذاتی و صلاحیت او را در سیرو سلوک دریافته بود ، وی را به جانشینی خویش انتخاب کرد و در سال 700 ه.ق. که شیخ زاهد وفات یافت صفی الدین به جای او بر مسند ارشاد نشست و شهر اردبیل را که موطنش بود مرکز فعالیت خود ساخت و خانقاهی در آن بر پا نمود . این خانقا به زودی مرکز تجمع پیروان شیخ صفی شد . ظلم و جور حکام ایلخانی و کارگزاران آنان و مضیقه هایی که برای مردم فراهم می کردند ،خانقاههای آن روزگار را به مراکز تجمع ناراضیان و اندیشه وران تبدیل کرده در این میان خانقاه شیخ صفی از موقعیت ممتازی برخوردار بود . همچنین موقعیت اردبیل بر سر راههای ارتباطی گیلان و اران و آذربایجان و آناتولی و نیز نفوذ معنوی شیخ و احترامی که ایلخانان معاصر او برایش قایل بودند بیش از پیش بر اهمیت این خانقاه افزود .

شیخ صفی الدین در سال 730 ه.ق. در حالی که مریدان بسیاری در حلقه طریقت او فراهم آمده بودند ، زندگی را بدرود گفت و فرزندش ، صدر الدین موسی جانشین او شد . از این زمان تا دوران که شیخ جنید به پیشوایی رسید رهبران خانقاه تنها کوشش خود را صرف تبلیغ و ارشاد مریدان در مناطق دور و نزدیک می کردند و در این دوران که از سال 730 تا 830 ه.ق. به طول انجامید نفوذ طریقت صفوی در میان عشایر محروم و تهیدست آناتولی ( که از ترکان مهاجر آن دیار بودند ) و شیعیان جزیره و شامات و جبل لبنان بالا گرفت . ولی از زمان که شیخ جنید به پیشوای خانقاه رسید به علت انتشار تشیع غالی در سرزمینهای یاد شده – به ویژه در آناتولی – و همبستگی افکار صوفیانه با آرمانهای تشیع ، خانقاه اردبیل به مرکز تبلیغات شیعی تبدیل شد . بروز اختلافات بین حکام سلسله های آق قویونلو و قره قویونلو و موقعیت خانقاه در این کشمکشها سبب گردید تا طریقت صفوی به جریانات سیاسی و نظامی وقت کشانده شود . شیخ جنید ، که توسط جهانشاه قره قویونلو از اردبیل تبعید شده بود ، در دیار بکر مورد حمایت اوزون حسن رقیب جهانشاه قرار گرفت و با کمک او به تجهیز طرفداران خود در میان قبایل ترک و شیعیان پرداخت . وی در جنگهایی که به خواست اوزون حسن برپا شده بود ، شرکت کرد . اما در سال 860 ه.ق. که به عنوان جهاد مذهبی به ناحیه شروان رفت ( در جنگ با شروانشاه ) به قتل رسید . پس از وی حیدر ( فرزندش ) جای او را گرفت . او نیز مانند پدر از حمایت اوزون حسن برخوردار گردید و امیر آق قریونلو ، دختر خود را به ازدواج او در آورد .

شیخ حیدر ( یا به قول مورخان عصر صفوی ، سلطان حیدر ) در اردبیل از صوفیان سرسپرده خود نیرویی منظم و مسلح به وجود آورد که به علت کلاه دوازده ترک و متحدالشکل آنان به تارکی سرخ منتهی می شد ، به " قزلباش " معروف شدند . این نیرو بعدها در شکل گیری دولت صفوی نقش عمده ای ایفا کرد .

سلطان حیدر که بلندپروازیهای پدر را در جهاد مذهبی با شروانشاه دنبال می کرد در راس جنگجویان خود به شروان لشگر کشید . ولی با تمام جلادت و رشادتی که به خرج داد از قوای متحد شروانشاه و یعقوب بیک آق قویونلو شکست خورد و کشته شد ( 893 ه.ق. ) فرزندانش علی ، ابراهیم و اسماعیل به فرمان یعقوب بیک در قلعه استخر فارس زندانی شدند . اما نزاع بر سر جانشینی یعقوب بین بایسنقر میرزا ( فرزندش ) با رستم ( نواده اوزون حسن )‌بار دیگر پای خاندان صفوی را به میان کشید . در این راستا رستم میرزا برای مقابله با رقیب زورمند خود یعنی بایسنقر میرزا تصمیم گرفت پسران حیدر را از زندان آزاد و با نیروی صوفیان رقیب را از میدان به در کند . با رسیدن فرزندان حیدر به اردبیل ، علی ( فرزند ارشد ) در معیت لشگری که از صوفیان فراهم کرده بود به مقابله با بایسنقر شتافت و او را در میان رود کر شکست داد . اما به علت سوء ظن رستم بیک و بیمی که وی از قدرت روز افزون هواداران سلطان علی داشت علی را ضمن توظئه ای در راه بازگشت به آذربایجان به قتل رسانید و حکم دستگیری ابراهیم و اسماعیل را صادر کرد . ولی آن دو به کمک مشاوران نزدیک خود از معرکه گریختند و پس از مدتی اختفا در اردبیل به سوی گیلان رفتند و حاکم لاهیجان ( کارکیا میرزا علی ) که سادات شیعی آن سامان بود مقدم آنان را گرامی داشت . پس از چند ماه که از اقامت فرزندان حیدر در لاهیجان گذشت ابراهیم به هوای دیدار وطن عازم اردیبل شد. اما اسماعیل تا سال 905 ه.ق. کهآغاز نهضت اوست شش سال در لاهیجان باقی ماند . او در این مدت تحت نظر و مراقبت کارکیا میرزا علی با خواندن و نوشتن و تعلیم قرآن و فنون سواری و تیر اندازی آشنا شد.

 سرانجام در نیمه محرم سال 905 ه.ق. که دوازده سال تمام داشت ، با مشورت " اهل اختصاص " به ویژه حسین بیگ الله و ابدال بیگ دده تصمیم به خروج از لاهیجان و عزیمت به سوی اردبیل گرفت . در این جریان هر اندازه میرزا علی کوشید از تصمیم زود رس او ممانعت کند ، فایده ای نبخشید . در راه حرکت به اردبیل و از این شهر به ارزنجان ، و هزاران نفر از مریدان و صوفیان نواحی مختلف و عشایر استاد جلو ،‌شاملو ، ذوالقدر ، افشار ، قاجار و ورساق به اردوی اسماعیل پیوستند . او ابتدا تصمیم داشت به منظور جهاد به گرجستان عزیمت کند ولی در ارزنجان تصمیم او تغییر کرد و آماده جنگ شروان گردید . انگیزه او از این اقدام ، انتقام از شروانشاه بود ( زیرا پدر و جدش در جنگ با او به قتل رسیده بودند ) . اسماعیل همراه سپاه خود پس از عبور جسورانه ای از رود کر ( کورا ) و تصرف شماخی ، شروانشاه را در نزدیک قلعه گلستان شکست داد و به قتل رسانید ( 906 ه.ق ) . پس از آن قلعه شهر نو و باکو و گلستان را تسخیر کرد و در ناحیه شرور بر قوای الوند بیگ آق قویونلو که به کمک فرخ یسار پادشاه شروان شتافته بود غلبه کرد و او را مجبور ساخت به سوی عراق بگریزد و خود پس از عبور از نخجوان پیروزمندانه وارد تبریز گردید ( 907 ه.ق. ) و با فتح تبریز ، دولت صفوی پا به عرصه وجود نهاد .

شاه اسماعیل در نخستنین جمعه پیروزی ، فرمان داد تا خطیب شهر خطبه ائمه اثنی عشر ( ع ) را بخواند و جمله های " اشهدان علیا ولی الله " و " حی علی خیر العمل " را اذان بگوید . همچنین ، مذهب دوازده امامی به عنوان مذهب رسمی کشور اعلام گردد.

نخستین سالهای سلطنت شاه اسماعیل صرف از میان بردن قدرت و نفوذ دولت آق قویونلو و سرکوب حکام محلی شد . وی از سال 907 ه.ق. تا فتح خراسان به سال 916 ه.ق. در جنگ همدان سلطان مراد آق قویونلو را ( که فرمانروای عراقین و فارس و کرمان بود ) شکست داد و مناطق تحت نفوذ آق قویونلوها را تسخیر کرد . همچنین طی جنگهایی با مراد بیگ آق قویونلو رئیس محمد کره ( حاکم ابر قوه ) حسین کیای چلاوی ( حاکم فیروز کوه و سمنان و خوار ) ، ابوالفتح بیگ ( فرمانروای کرمان ) و دیگر قدرتهای محلی ، به عمر این حکومتها پایان داد . در سال 913 ه.ق. ضمن جنگ با علاء الدوله ذوالقدر ، دیار بکر را فتح کرد و در سال 914 ه.ق. حاکمیت خود را بر بغداد و عتبات مسلم گردانید . همچنین خوزستان و هویزه را ( که در تصرف سادات مشعشعی بود ) به تصرف در آورد و به نفوذ باریک بیگ پرناک در عراق عرب پایان داد . در سال 915 ه.ق. برای جنگ با محمد خان شیبانی ( فرمانروای ازبک ) که بر خراسان و شرق ایران تا کرمان تسلط یافته بود تصمیم به تدارک لشکر گرفت . شیبک خان ازبک یا محمد شیبانی پادشاه دولت ومقتدری بود موسوم به " شیبانیان " . اعقاب شیبان ، پسر جوجی خان ، از اواخر قرن هشتم ه.ق. به تدریج بر ماوراء النهر مسلط شدند و محمد خان در سال 900 ه.ق. بر سراسر  این ناحیه تسلط یافت. وی با استفاده از ضعف بازماندگان دولت تیموری ، بر خراسان و نواحی شرقی ایران غلبه کرد . ظهور دولت شیعی صفوی ، دشمنی دولت شیبانی و دولت عثمانی را ( که هر دو از مذهب تسنن حمایت می کردند ) برانگیخت و موجب یک رشته مخاصمات و محاربات بین ایران و دولتین  مذکور شد و طبعا" نوعی اتحاد و همبستگی بین آن دو در راه مبارزه علیه دولت صفوی برقرار گردید . اسناد و مدارک مشعر بر مکاتبات فیمابین دولت عثمانی و ازبک ، این اتحاد را اثبات می کند . تجاوزات ازبکان در خراسان و شرق ایران و ارسال نامه های تهدید آمیز محمد شیبانی به پادشاه صفوی شاه اسماعیل را به تدارک جنگ خراسان مصمم ساخت . وی پس از فراخواندن سپاهیان از مناطق مختلف کشور رهسپار خراسان شد و در شعبان سال 916 ه.ق. در نزدیکی شهر مرو شکست سختی به ازبکان وارد ساخت و محمد خان شیبانی در اثنای این جنگ به قتل رسید. شکست ازبکان را تسخیر تمامی شهرهای خراسان و ماوراءالنهر را بر روی شاه اسماعیل گشود و مرزهای شرقی دولت صفوی ، ازیک سو تا بلخ و از سوی دیگر ، تا آمو دریا گسترده شد . اگر چه شاه اسماعیل علاقه چندانی به امر اداره ماوراءالنهر از خود نشان نداد و تنها به علت تجاوزات امرای ازبک ناگزیر به لشکر کشیهای مجدد به آن ناحیه گردید ، ولی با منصوب کردن حکامی در شهرهای مختلف ، عملا" حاکمیت دولت صفوی را در حوضه جنوبی رود جیحون تثبیت کرد .

شکست ازبکان عکس العمل شدید کارگزاران دولت عثمانی را برانگیخت و سیاست آمیخته با مماشات و تساهل سلطان با یزید در برابر شاه اسماعیل با مخالفت شدید سران ینی چری و علمای اهل تسنن عثمانی روبه رو شد.    

 مخالفان که سلطان را سد راه مبارزه با دولت صفوی می دانستند به دور سلیم ( فرزند او ) گرد آمدند و ضمن توطئه ای که به مرگ با یزید انجامید این مانع را از سرراه برداشتند .

سلطان سلیم پس از فوت پدر ، به قصد جنگ با شاه اسماعیل و براندازی دولت نوپای صفوی سپاه بزرگی از ینی چریها و ممالک دست نشانده فراهم ساخت و پس از قتل عام شیعیان و طرفداران شاه اسماعیل در آناتولی در محرم سال 920 ه.ق. به سوی ایران حرکت کرد. وی در ماه رجب همین سال در دشت چالدران ( نزدیک خوی مستقر شدو در شرایطی که سپاهیان عثمانی از لحاظ کثرت عدد و مجهز بودند به اسلحه گرم از امتیاز بزرگی برخوردار بودند جنگ آغاز گردید. با تمام رشادت و جلادتی که شاه اسماعیل و امرای قزلباش نشان دادند جنگ با پیروزی سلطان سلیم خاتمه یافت و شهر تبریز سقوط کرد . اما سلطان عثمان تنها چند روزی توانست در آذربایجان بماند . بیم از عدم امنیت و تدارکات ، دوری از مرکز حکومت و مهمتر از همه طغیان ینی چریها ( به علت عدم رضایت از جنگ و کشتار مسلمانان ) وی را مجبور به عقب نشینی کرد .

اگر چه جنگ چالدران ضربه سنگینی به دولت صفوی وارد کرد ولی موجب از بین رفتن آن نشد. بعد از واقعه چالدران شاه اسماعیل تا پایان عمر دست به کار مهمی نزد و بیشتر اوقات خود را به آسودگی و فراغت گذراند و جز اعزام لشکریانی به ماوراءالنهر و گرجستان ( برای فرونشاندن پاره ای طغیانها ) حرکت مهمی انجام نداد . سرانجام در 15 رجب سال 930 ه.ق. شاه اسماعیل پس از بازگشت از ییلاق شکی به آذربایجان در ناحیه سراب در 38 سالکی چشم از جهان فروبست در حالی که دولتی با ثبات بنیان نهاده بود که طی دو قرن ادامه یافت و از نظر تشکیلات و نظامات از مهمترین دولتهای بعد از اسلام در ایران شمرده می شود .

تهماسب ، بزرگترین فرزند شاه اسماعیل که در سال 919 ه.ق. به دنیا آمده بود . در یک سالکی به دستور پدرش به هرات انتقال یافت . به دلیل اهمیتی که خراسان داشت حکومت این سرزمین تا رود آمویه ( جیحون ) اصطلاحا" به او تعلق گرفت و دیوسلطان روملو ( حاکم بلخ ) به للگی او انتخاب شد . تهماسب هنگام مرگ پدر ده سال و شش ماه داشت که به سلطنت رسید . وی از سال 930 ه.ق. تا 984 ه.ق. مدت 54 سال سلطنت کرد که بیشترین ایام سلطنت در دوران صفوی محسوب می شود . او شجاعت و صلابت پدررا نداشت ولی از نظر کشور داری و تنظیمات زمان حکمرانی او را باید یکی از مهمترین ادوار صفویه شمرد. شاه اسماعیل در عمر کوتاه خود که بیشتر در جنگهای داخلی و خارجی گذشت ، موفق نشد دولت نوبنیاد صفوی را بر اساس تشکیلات اداری و نظامات مذهبی استوار کند ولی این کار در دوران سلطنت طولانی تهماسب جامه عمل پوشید. نیمه اول سلطنت او بیشتر در رفع نفاق و چند دستگی سران قزلباش و اداره جنگ در سر حدات شرقی و غربی مملکت گذشت . دشمنان سر سخت دولت صفوی یعنی ازبکان و عثمانیان از همان آغاز زمامداری تهماسب حملات خود را به ایران آغاز کردند . عبیدالله خان ازبک و امرای دیگر او به طور مداوم خراسان را مورد تاخت و تاز و نهب و کشتار قرار می دادند . سرانجام در جنگ بزرگ " جام " در سال 935 ه.ق. با شکستی که تهماسب به عبیدالله وارد کرد ، برای مدتی خراسان از حملات ازبکان در امان ماند در جبهه غرب شاه تهماسب با دشمن بزرگی همچون سلطان سلیمان قانونی مواجه بود . سلطان عثمانی وارث سرزمینهای وسیعی بود که پدرش در اروپا و آسیای غربی و شمال آفریقا به دست آورده بود . البته خود او هم مرتبا" بر دامنه این ب متصرفات می افزود . ضعف و پراکندگی سللطین اروپا به او فرصت داد تا سپاهیان عثمانی را به پشت دروازه های وین برساند و بروز اختلاف در بین سران قزلباش در ایران نیز ، امکان حمله به سر حدات غربی صفویه را برای او فراهم آورد .

فرار اولامه سلطان تکلو از سران معتبر قزلباش به عثمانی و پناهنده شدن القاص میرزا برادرشاه تهماسب به سلطان سلیمان و تحریکاتی که در استانبول علیه ایران انجام دادندآتش جنگ میان دولت صفوی و حکومت عثمانی را دامن زد . سپاهیان عثمانی چندین بار به مناطق غربی متصرفات صفوی و آذربایجان حمله کردند . شاه تهماسب نیز هر بار با از میان بردن تدارکات و ویران ساختن آبادیها و امکانات زندگی و حملات ایذایی پیشرفت آنان را مانع می گردید . به نحوی که لشکر کشیها به نتایجی که منظور نظر سلطان عثمانی بود منجر نشد. حتی در بعضی از جبهه ها مانند قفقاز متحمل شکست شدند . اسماعیل میرزا ، فرزند شاه تهماسب در سال 958 ه.ق. با فتح ارزته الروم و کردستان و ارمنستان مناطقی را که به اطاعت سلطان عثمانی در آمده بود مطیع کرد .

شاه تهماسب به علت نزدیکی تبریز به مرزهای عثمانی و آسیب پذیری این شهر و دوری تبریز از خراسان که همواره مورد هجوم ازبکان قرار می گرفت در سال 965 ه.ق. پایتخت خود را به قزوین منتقل کرد . از این تاریخ تا سال 1006 ه.ق. ( که شه عباس اول اصفهان را مورد توجه قرار داد ) شهر قزوین پایتخت صفویه بود . از وقایع عمده دوران شاه تهماسب پناهندگی همایون ( پادشاه هند ) و با یزید ( شاهزاده عثمانی ) بود که هر دو رویداد تاثیر زیادی در رابط ایران و هند و عثمانی داشت . در سال 950  ه.ق. همایون پادشاه هند به علت اختلافاتی که بین او و شیرخان افغانی رخ داده بود بر اثر نفاق برادرانش ناگزیر هند را ترک کرد و با کسان نزدیک خود به شاه تهماسب پناهنده شد . شاه  تهماسب مقدم مهمان خود را گرامی داشت و فرمان داد او را با اعزاز و احترام تا پایتخت همراهی کنند . همایون بعد از مدتی اقامت در ایران با نیرویی که پادشاه صفوی در اختیار او گذاشت به هند بازگشت و سلطنت از دست رفته خود را به دست آورد . این واقعه چنان تاثیر خوبی در روابط دوستان ایران وهند باقی گذاشت که تا انقراض صفویان ( به استثنای مواردی چند که اختلافاتی بین طرفین در مسائل مرزی به ویژه قندهار پیش آمد ) ادامه یافت .

در سال 967 ه.ق. با یزید به علت پاره ای اختلافات که با پدرش ( سلطان سلیمان ) و برادرش ( سلیم ) پیدا کرده بود با ده هزار سرباز مسلح از آناتولی وارد ایران شد و از شاه تهماسب تقاضای پناهندگی کرد . ساه تهماسب نهایت اعزاز و احترام را در حق مهمان خود به عمل آورد و دستور داد او و نزدیکانش را در کاخ مناسبی جاه دهند . سلطان عثمان که از آمدن یزید به ایران اطلاع یافت با ارسال نامه های مکرر که گاه جنبه تحبیب و گاه تهدید داشت استرداد با یزید را از شاه تهماسب تقاضا کرد . وساطتها و تقاضاهای شاه نیز برای عفو شاهزاده عثمانی به هیچ وجه موثر واقع نشد. سرانجام سلطان صفوی برای جلوگیری از تهاجم عثمانی و شعله ور شدن جنگهایی که به موجب صلح آماسیه متوقف شده بود . با یزید و فرزندان او را تسلیم ماموران عثمانی کرد . متعاقب آن در سال 969 ه.ق. صلحی بین طرفین منعقد گردید و جنگهای غرب کشور برای مدتی نسبتا" طولانی خاموش شد .

شاه تهماسب در پنجاه و چهارمین سال سلطنت خود در پانزدهم ماه صفر سال 984 ه.ق در قزوین وفات کرد و پس از چندی جسد او را در مشهد مقدس دفن کردند . شاه تهماسب به ظاهر مردی دیندار و پایبند تکالیف و فرائض دینی بود . اگر چه مذهب شیعه در زمان پدرش مذهب رسمی کشور شد ولی استقرار و گسترش آن در دوره های شاه تهماسب انجام گرفت . در این دوره با آمدن علمای شیعه از لبنان و عراق و بحرین تشکیلات مذهبی بر مبنای منظمی قرار گرفت . دوران صلح و آرامش طولانی بین ایران و عثمانی به شاه تهماسب فرصت داد تا سازمان اداری و نظامی و اقتصادی دولت صفوی را بر پایه مستحکمی بنا کند . در واقع ، استقرار حاکمیت این دولت در دوره او انجام پذیرفت .

بعد از مرگ شاه تهماسب پسر دومش ( اسماعیل میرزا ) که به دستور پدر در قلعه قهقهه زندانی بود با حمایت اکثر امیران قزلباش به پادشاهی رسید . وی یک سال و نیم سلطنت کرد اما در همین مدت کوتا به جنایات دهشت انگیزی دست زد . او اغلب رجال مملکتی را که پس از مرگ پدرش از سلطنت حیدر میرزا ( برادر کهترش ) حمایت کرده بودند از میان برداشت و به این نیز اکتفا نکرد و برای اینکه خیال خود را از رقبای سلطنت آسوده سازد دستور قتل همه شاهزادگان صفوی را صادر کرد و تنها کسانی که در این جریان از چنگ او رهایی یافتند برادر بزرگش ( محمد میرزا ) و پسران وی حمزه میرزا و عباس میرزا بودند که اگر دوران پادشاهی او ادامه می یافت ، آنان را نیز نابود می کرد . اسماعیل دوم در بحبوحه قتل شاهزادگان صوفیان قزوین را هم که سر سپردگان پدرش بودند سرکوب کرد . همچنین ، در اوایل سلطنت به طرفداری از تسنن علمای طراز اول تشیع را از خود دور ساخت .

مرگ او در سیزده رمضان سال 985 ه.ق. روی داد . لازم به ذکر است که در دوران فرمانروایی کوتاه او حادثه ای در مرزهای مملکت اتفاق نیفتاد . بعد از فوت شاه اسماعیل دوم دولتمردان صفوی و امرای قزلباش برای سلطنت محمد میرزا ( پسر بزرگ شاه تهماسب ) با یکدیگر همداستان شدند . او به خدابنده معروف شد از سال 985 تا 996 ه.ق. پادشاهی کرد . از آنجا که وی با صره ای ضعیف و طبعی ملایم داشت قادر به اداره امور نبود و زمان کارها بیشتر در دست زوجه اش " فخر النساء بیگم مهد علیا " قرار گرفت .مهد علیا زنی مقتدربود که در برابر امرای قزلباش که می خواستند از ضعف پادشاه استفاده کنند و اعمال قدرت نمایند ایستادگی می کرد . همین امر مخالفت تعدادی از سرداران را که در پایتخت صفوی مستقر بودند برانگیخت تا جایی که توطئه ای بر ضد او ترتیب دادند و وی را به قتل رساندند. پس از آن آتش اختلاف خانوادگی بالا گرفت و هر امیری در گوشه ای از مملکت بساط خود سری گسترد . امرای خراسان که در راس آنان مرشد قلی خان استاد جلو و علیقلی خان شاملو بودند عباس میرزا را از سلطنت برداشتند و در ایالات دیگر نیز که در تیول سرکردگان نظامی بود نشانی از اقتدار دولت مرکزی نماند . در این میان دولت عثمانی که از این اختلافات داخلی آگاه بود از فرصت استفاده کرد و مرزهای صفوی را در غرب و شمال غرب مورد حمله قرار داد و اراضی وسیعی را تصرف و شهر تبریز ( مهمترین شهر آذربایجان ) را اشغال کرد . ازبکان نیز مقارن همین احوال شهرهای خراسان را در معرض تاخت و تاز قرار دادند . حمزه میرزا ولیعهد سلطان محمد که بارها در برابر سپاهیان عثمانی به عملیات متهورانه ای دست زده بود در شرایطی که میتوانست بر مشکلات داخلی و خارجی غلبه کند به دست چند تن از امیران مورد اعتماد خویش کشته شد. از آن پس بردامنه خودسریها افزوده شد و خلئی در دستگاه حاکمیت به وجود آمد . مرشد قلی خان استاد جلو از این فرصت استفاده کرد و پس از کنار گذاشتن رقیب خود ( علیقلی خان استاد جلو ) و به دست گرفتن اختیار عباس میرزا ناگهان به همراه شاهزاده به قزوین تاخت و پایتخت را متصرف شد و عباس میرزا را به نام " شاه عباس " بر اریکه قدرت نشاند 0 14 ذیقعده سال 996 ه.ق. ) و به این ترتیب سلطنت سلطان محمد عملا" پایان یافت .

دوران پادشاهی شاه عباس اول ( 1038 – 996 ه.ق. ) فصل تازهای در تاریخ دولت صفوی گشود . او را باید پادشاهیزیرک و سیاستمدار و قدرت طلب خواند . او که از نزدیک و دور جریان حوادث را دنبال می کرد به فراست دریافته بود که عامل اصلی آشفتگیها قدرت طلبی امرای قزلباش است . پس قبل از هر کار بر آن شد تا به اعمال این امیران پایان بخشد . نخست با کمک مرشد قلی خان که در راس امور نظامی و اداری قرار گرفته بود سران گردنکش قزلباش را از میان برداشت . سپس او را نیز به قتل رساند و با انتصاب سرکردگان و حکام ولایتها و ایالتها از درجات پایین تر که به صورت کامل از خود او اطاعت داشتند سلطنت مطلقه ای را برقرار نمود . وی برای مقابله با ازبکان و عثمانیان و عقب راندن آنان نخست با دولت عثمانی مصالحه کرد. آن گاه را برای جنگ با ازبکان به خراسان برد و تا سال 1007 ه.ق. نواحی مختلف این ایالت را تصرف آنان خارج کرد . سپس در تجدید نظر در سازمان سپاه و انحلال قزلباش سپاه قوللر و شاهسون را پدید آورد و همکاری متخصصانی که برادران شرلی از انگلستان به ایران آورده بودند ارتش را به سلاح گرم مجهز کرد. وی از سال 1011 ه.ق. به بعد با یک رشته عملیات تهاجمی که تا سال 1034 ه.ق. به طول انجامید مناطقی از قفقاز و آناتولی و عراق و عرب را از تصرف عثمانیها خارج کرد و مرزهای مملکت را به حدود دوران شاه اسماعیل بازگرداند . همچنین با مقابله سیاسی و نظامی با پرتغالیان در خلیج فارس قدرت دولت صفوی را بر جزایر و بنادر خلیج فارس برقرار نمود .

با استقرار مجدد امنیت و ثبات در داخل کشور و علاقه شاه عباس به تقویت بنیه نظامی و اقتصادی کشور فصل تازه ای در مناسبات ایران با کشورهای اروپایی گشوده شد و یکی از نتایج آن رشد بازرگانی داخلی و خارجی به ویژه در زمینه تولید و فروش ابریشم وجلب منافع مالی فراوان بود . تمایل او به عمران و آبادانی موجبات رشد معماری و برپایی بناهای عام المنفعه ،‌راهها ،‌کاروانسراها ،‌پلها ، مساجد ، مدارس و نیز تعالی بخشهای مختلف هنری را فراهم نمود که شاخصترین پدیده در عصر صفوی و حتی در تاریخ ایران محسوب می شود .

این پادشاه در حالی که جانشین لایقی از خود باقی نگذاشته بود در 24 جمادی الاول سال 1038 ه.ق. ( پس از چهل دو سال پادشاهی ) وفات یافت . دولتمردان صفوی ، نواده او ( سام میرزا )‌ را از حرمسرای سلطنتی بیرون آوردند و با نام شاه صفی به سلطنت نشاندند ( 14 جمادی الثانی 1038 ه.ق.).

شاه صفی که دوران کودکی خود را در حرمسرا و بیگانه با مسائل سیاسی و نظامی گذرانده بود لیاقت آن را نداشت که مملکت پهناوری را که جدش برای او باقی گذاشته بود اداره کند . در اوایل سلطنت تحت نفوذ و تاثیر بانوان حرم و رجال فرصت طلب امام قلی خان ( فاتح جزیر هرمز ) و فرزندان او را به سبب سوء ظنی بی مورد به قتل رسانید . همچنین زینل خان شاملو ( سپهسالار)‌ را در زمان جنگ با عثمانی از میان برداشت . سلطان (مراد چهارم ) عثمانی با استفاده از ضعف و ناتوانی و بی لیاقتی جانشین شاه عباس پیمان صلحی را که بین ایران و عثمانی انعقاد یافته بود زیرپا گذاشت و به منظور باز پس گیری مناطقی که در زمان شاه عباس از دست رفته بود به مرزهای ایران حمله کرد . وی در سه جنگ که بین سالهای 1038 تا 1048 ه.ق. رخ داد شهر بغداد را که مهمترین مرکز سوق الجیشی ایران برای حفظ عراق و عرب بود به تصرف خود درآورد. سپس معاهده صلح زهاب ( 1049 ه.ق. / 1639 م. ) برقرار گردید و به موجب آن بغداد و عراق عرب به صورت رسمی جزء متصرفات عثمانی شد و خط مرزی دو مملکت به نواحی مندلی و شهر زور و مریوان منتهی گردید .

همچنین به علت بروز آشفتگیهایی در شرق قندهار به دست گورکانیان هند افتاد . ( 1049 ه.ق. ) شاه صفی در 12 صفر سال 1052 ه.ق. فوت کرد و در همین سال فرزندش عباس میرزا ملقب به " شاه عباس ثانی " به سلطنت رسید . در زمان سلطنت شاه عباس دوم ( 1076 تا 1052 ه.ق. ) به علت رعایت قرارداد صلح زهاب بین دولتین ایران و عثمانی جنگی رخ نداد لکن در ناحیه قندهار که مرز ایران و دولت بابری هند شمرده می شد جنگی بین دو دولت ایران و هند روی داد که به شکست سپاه هند و تصرف قندهار منجر گردید .

روابط ایران و دولت بابری هند از بدو تاسیس دولت صفوی همواره حسنه بود . بین ظهیر الدین بابر و شاه اسماعیل ( به علت همکاریهایی که در جنگ با ازبکان و دیگر مخالفان داشتند ) دوستی و الفتی متقابل برقرار بود . همایون پادشاه مخلوع هند با کمک شاه تهماسب سلطنت از دست رفته خود را باز یافت . مناسبات اکبر شاه با شاه عباس اول با تفاهم و مدارا توام بود . تسامح مذهبی دولت گورکانی هند همراه با رونق بازار تجارت هندوستان سبب شد تا پیروان مذاهب گوناگون از جمله هزاران شیعه و سنی ایرانی ( که غالبا" صاحبان حرفه و بازرگانان و ارباب فضل و هنر بودند )‌به هند کشانده شوند. البته این امر خود موجب رواج آداب و سنن و فرهنگ ایران در هند شد . در زمان شاه جهان به علت توسعه طلبی این پادشاه و ضعف سرحدداران ایران و اختلال در دولت مرکزی شهر قندهار که از نظر موقعیت نظامی حائر اهمیت بود به تصرف دولت هند در آمد . همین مساله شاه عباس دوم را بر آن داشت تا برای باز پس گیری این شهر لشکر کشی کند . در نتیجه این لشکر کشی شهر قندهار در سال 1059 ه.ق. بار دیگر به تصرف ایران درآمد . شاه عباس تلاش سران شورشی گرجستان را که به تحریک تهمورث خان و پشتیبانی روسیه انجام گرفته بود خنثی کرد و مانع تجریه و وابستگی آن به روسیه گردید.

دوران شاه عباس ثانی ( همانند دوران شاه عباس اول ) دوران رونق اقتصادی ،‌عمران و آبادانی ، اعتلای فرهنگی و دوران ظهور رجال دین و دانش بود .

این پادشاه در 23 ربیع الاول سال 1077 ه.ق. وفات یافت و پسرش صفی میرزا با نام " شاه سلیمان " به سلطنت رسید .

شاه سلیمان ( 1106 – 1077 ه.ق. ) پادشاهی نالایق و بی اراده و آلت دست خواجگان و رجال متنفذ دولتی بود . نخستین نشانه های انحطاط و سقوط صفوی از زمان او ظاهر شد . اگر حادثه مهمی در مرزها رخ نداد در درجه اول به سبب آن بود که هنوز آوازه قدرت ایران عصر شاه عباس اول طنین انداز بود و در ثانی در کشورهای مجاور ایران دولتهای نیرومندی مانند گذشته وجود نداشت تا تهدیدی جدی به شمار روند . این آرامش نسبی در روزگار شاه سلیمان با توسعه مناسبات خارجی و روابط بازرگانی به ویژه در زمینه ابریشم همراه بوده است . در این زمان که باید آن را عصر توسعه قدرتهای بزرگ اروپا نامید توجه این دولتها به بازرگانی با مشرق زمین افزایش یافت و ایران خود یکی از کانونهای مهم این بازرگانی بود . از ویژگیهای دیگر این دوران ، ورود بازرگانان و سیاحتگران و میسیونرهای خارجی است که با انگیزه اقتصادی ، بهترین توصیفها را در زمینه اجتماعی ایران ارائه داده اند . شاردن ، تاورنیه ، کمپفر ، سانسون ، کروسینسکی و مبلغان مسیحی را باید از این نمونه ها به شمار آورد .

آخرین سلطان کشور یکپارچه صفوی ( قبل از سقوط نهایی آن به دست نادر شاه افشار ) سلطان حسین بو.د که بعد از شاه سلیمان از سال 1106 تا سال 1135 ه.ق. سلطنت کرد . عوامل پنهان و آشکاری که از قبل زمینه انحطاط و انقراض دولت صفوی را فراهم ساخته بود در دوران پادشاهی این شخصیت ضعیف النفس و با حسن نیت رخ نمود. افزایش مالیاتها ، تعدی حکام خود کامه و تازه به دوران رسیده و فشار زیاد به اقلیتهای مذهبی نفوذ عناصر غیر مسئول و خواجگان حرم در دستگاه دولتی طرد شخصیتهای کاردان از دستگاه اداری و نظامی و بی ارادگی شاه در برخورد با حوادث مقدمات فروپاشی نظام دولت صفوی را فراهم ساخت . شورش طایفه غلزایی ساکن قندهار در سال 1113 ه.ق. که از جانب دولت هند دامن زده می شد و شورش ابدالیان هرات در سال 1118 ه.ق. خود مقدمه ای بود بر سقوط دولتی که شاه و اطرافیان او طی 17 سال نتوانسته بودند با تدبیر و یا قدرت از آن جلوگیری کنند .

شاه اسماعیل صفوی

درباره اتفاقات و حوادث زندگی دو پسری که از شیخ حیدر بجا ماند به ویژه اسماعیل به صورت اساسی فقط کتاب تاریخ اسماعیل که مؤلف آن تا کنون شناخته نشده، اطلاعاتی به ما میدهد. مطابق این مرجع، پس از مرگ سلطان علی سیر حوادث چنین بوده است:

شاهزاده خانم مارتا (عالمشاه بیگم) دو پسر خود را پس از مراسم ورودشان به اردبیل به بقعه فرستاد و خود دست بکار ترتیب مراسم تدفین پسرش سلطان علی شد. روزی پس از آن ایبه سلطان و ترکمن های تحت فرمانش به شهر وارد شدند و به جستجوی شاهزادگان پرداختند، بر اهالی ظلم ها کردند و دار و ندار مردم را به یغما بردند. اسماعیل از بیم آنان از بقعه خارج شد و در خانه قاضی احمد کاکلی که در آن نزدیکی بود پنهان گردید. این قاضی به مهربانی او را پذیرفت و سه روز تمام در خانه خود نگاهداشت. چون ترکمن ها گوشه و کنار خانه ها را جستجو و زیر و رو میکردند، به نظر قاضی چنین آمد که اسماعیل را بخانه زنی موسوم به خانجان ببرد. این زن، اسماعیل را که هفت ساله بود به مدت یکماه تمام در خانه خود نگاهداشت و سرپرستی کرد. فقط عمه اسماعیل موسوم به پاشاخاتون که دختر شیخ جنید بود و با ترکمنی به نام محمدی بیگ ازدواج کرده بود، گاه و بیگاه او را ملاقات میکرد، به استثنای پاشاخاتون احدی از اقامتگاه اسماعیل اطلاع نداشت، حتی مادرش. مادر اسماعیل را تا هنگامی که ایبه سلطان در اردبیل بسر میبرد از روی قصد و عمد از محل او بی خبر گذاشته بودند، زیرا این فرمانده جسور که در راه رسیدن به مقصود خود از توسل به هیچ وسیله ای خودداری نمی کرد از شکنجه دادن شاهزاده خانم مارتا نیز روی نگرداند، اما او چون خود خبری نداشت نتوانست خفاگاه اسماعیل را فاش سازد. پس از سپری شدن چهار هفته، پاشا خاتون ترتیب انتقال اسماعیل را به خانه زن دیگری از طایفه ذوالقدر که پیشه اش زخم بندی و جراحی بود، داد. این خانه در محله روملو یعنی اعقاب کسانی که با وساطت خواجه علی از اسارت تیمور آزاد شده بودند، قرار داشت؛ اما از آنجا که به دلیل اصرار و ابرام بیش از حد رستم در نابود کردن این دو شاهزاده صوفی، این ناحیه شهر نیز توسط ترکمن ها مورد جستجو قرار گرفت؛ او بچه را به مسجد جمعه که در اردبیل در موضع مرتفعی قرار دارد برد. در آنجا این زن در مقبره ای به جراحت اسماعیل پرداخت. در ضمن به مادر اسماعیل نیز پیامی فرستاد و او را از زنده بودن اسماعیل مطلع کرد. در آن مسجد یکی از صوفیان که در جنگ مصدوم و زخمی شده بود خود را مخفی کرده بود؛ هنگامی که او اسماعیل را به صوفی مزبور نشان داد، صوفی به اطلاع اسماعیل رساند که هشتاد تن از صوفیانی که از جنگ ترکمن ها جان سالم به در برده اند در کوهستان بغرو نزدیک اردبیل اقامت دارند و از دل و جان منتظر رسیدن فرمان های "پیشوای کامل" خود هستند. او آن صوفی را راضی کرد که از مسجد خارج شود و یاران خود را از ماجرا آگاه کند، بلافاصله رستم بیگ قره مانلو که بر آن صوفیان سمت ریاست داشت با همراهان خود نیمه شب به مسجد آمد، اسماعیل را همراه خود به کوه بغرو در روستای کرگان به خانه واعظی به نام فرخ زاد برد.

پس از آن چند تن از صوفیان که متنفذتر از دیگران بودند به شور نشستند تا دریابند کدام نقطه برای حفاظت اسماعیل از همه جا مطمئن تر است؛ و سرانجام همه به این نتیجه رسیدند که شاهزاده صوفی باید در اسرع وقت به رشت برود. ابتدا اسماعیل را به گسکر که در ولایت گیلات واقع است بردند؛ که خاندانی در آنجا امارت داشت که تا مقدار زیادی مستقل بود. حاکم گسکر امیره سیاوش خود از اسماعیل استقبال کرد و او را تا هنگامی که توانست به مسافرت خود به رشت ادامه دهد در خانه خود جای داد. امیره سیاوش تا نزدیکی رشت اسماعیل را بدرقه کرد و آنگاه به مقر خود بازگشت. اسماعیل پس از ورود به پایتخت گیلان غربی در "مسجد سفید" آنجا فرود آمد و اقامت گزید. در نزدیک آن مسجد زرگری دکان داشت به نام امیره نجم که از حراست و خدمت اسماعیل هیچ کوتاهی نمیکرد. اقامت اسماعیل در رشت دیری نپائید، زیرا در آن دیار نیز او را به قدر کافی در امن و امان نمی دیدند. حاکم لاهیجان واقع در مشرق گیلان اسماعیل را دعوت کرد که به نزد او برود. اسماعیل این دعوت را پذیرفت و بدین ترتیب کارگیا (یعنی امیر) میرزاعلی برای او در لاهیجان روبروی مدرسه کی افریدون جائی تهیه دید. در این میان ایبه سلطان در اردبیل دستور به توقیف اوبه زخم بند داد. چندان او را شکنجه کردند تا این زن ناگزیر به اعتراف جریان واقعه شد. رستم از این گزارش چنان به خشم آمد که دستور داد آن زن بیچاره را در بازار تبریز به ضرب خنجر بکشند. محمدی بیگ و سایر همدستان او نیز به زندان افتادند و سرانجام در برابر تأدیه جریمه ای نقدی به میزان سی هزار تنگه آزاد گردیدند.

امیر لاهیجان کارگیا میرزاعلی هر چه در قوه داشت، در مراقبت و تربیت اسماعیل بکار برد و استاد شمس الدین را که از اهالی لاهیجان بود به تعلیم او گماشت تا خواندن و نوشتن بدو آموخت و به او درس قرآن داد. حتی در این مدت هم پیروان صفوی از ارسال هدایا برای پیشوا و مرشد طریقت خود فروگذار نمی کردند و خود نیز به خدمت او میرسیدند. اما اینها برای آنکه اسماعیل را در مخاطره نیندازند همواره بدون تأخیر به آسیای صغیر، قره باغ و اهر باز می گشتند و همه این کارها همیشه در حد اختفا بود. نجم زرگر رشتی به دنبال اسماعیل به لاهیجان آمد، برادران امیر نیز خواهان معاشرت با او بودند، و بدین ترتیب کودک خردسال به خود بالید و به جوان برومندی بدل شد. برادر اسماعیل یعنی ابراهیم و همچنین برادر ناتنی دیگر او به نام سلیمان که با او بود پس از مدتی اقامت در گیلان خواستار رفتن به اردبیل شدند. پس ناچار آنها تاج دوازده ترک حیدر را از سر برگرفتند و به جای آن کلاه رایج ترکمنی را که مخصوص آق قویونلو بود بر سر گذاردند و آنگاه به اردبیل رهسپار شدند. پس از رفتن ابراهیم، اسماعیل بیمار شد و یکسال تمام بستری گردید؛ تا سرانجام شفا یافت. هر چند اسماعیل در نقطه دور افتاده ای همچون لاهیجان در سکوت و آرامش تمام رشد میکرد، باز پناه دادن او برای امیران گیلانی خالی از مخاطرات و گرفتاریها نبود. مرتب سفیرانی از دربار آق قویونلو به لاهیجان آمدند و نخست به صورت دوستانه و بعد به طرزی مصرانه و سرانجام به نحوی تهدیدآمیز تحویل اسماعیل را میخواستند. کارگیا میرزاعلی سرانجام به این راه چاره که صوفیان هواخواه اسماعیل بدو پیشنهاد کردند متوسل شد؛ او دستور داد سبدی را که به طنابی بسته بود از درختی بیاویزند؛ شاهزاده صوفی اسماعیل را در این سبد گذارند و طناب را کشیدند. آنگاه او در برابر نمایندگان رستم فرمانروای آق قویونلو ظاهر شد و سوگند یاد کرد اسماعیل در خاک و سرزمین او بسر نمی برد... پس از این کار نمایندگان ناگزیر شدند خواه ناخواه از لاهیجان بروند، اما رستم به این سوگند دلخوش نشد بلکه میخواست به گیلان لشکر بکشد که به دست پسر عمویش گوده (یعنی کوتوله) احمد و ایبه، تاج و سر خود را از دست داد. این واقعه در سال 902 هجری رخ داد.

بعد از رستم زوال حکومت آق قویونلو که به صورت غیر قابل وقفه ای شروع شده بود از نظر تیزبین اسماعیل که شخصیت کامل و زودرس او یکی از جالب توجه ترین و بدیع ترین حوادث تاریخ جهان است پوشیده نماند. هنگامی که در سال 905 هجری او یعنی پسر بچه ای که هنوز سیزده سال تمام نداشت از لاهیجان خارج شد تا میراث جدش اوزون حسن را قبضه کند تاریخ حکومت روحانی اردبیل به پایان آمد و تاریخ دولت واحد ملی ایرانی سلسله صفوی آغاز گردید.

از حکومت مغولان فقط قسمت کوچکی تحت حکومت میرزا حسین بایقرا در هرات باقی مانده بود و در دیگر بخشهای ایران و ترکستان و عراق استیلاگران دیگر فرمان میراندند. با در نظر گرفتن استقبال مردم از دعوت نوربخش و اندیشه ظهور مهدی(عج) و فساد اوضاع که اذهان را انباشته بود. جنبش اسماعیل صفوی، پس از کوششهای گذشتگانش به مثابه حرکت نهایی شیعیان رخ داد و چنان توفیق بارزی یافت که تمامی شرق اسلامی را تکان داد. شاه اسماعیل توانست تمام ایران را زیر پرچم خود در آورد و نزدیک بود حتی آسیای صغیر را ضمیمه متصرفات خود سازد.

این جنبش بیشتر سیاسی بود تا مذهبی و صوفیانه، ولیکن نمونه جالبی بود از بهترین روش دست یافتن به قدرت به شیوه ایرانی، که به عنوان یک نمونه بارز بیانگر کلیه جنبشهای ایرانی بر ضد تازیان و بیگانگان دیگر است و به روشنی نشان میدهد که داعیه داران ایرانی فقط از طریق تصوف و ولایت میتوانستند اذهان مردم را متوجه خود سازند.

مـغـول

موقعیت نا مساعد اقتصادی، ازدیاد نفوس و بدی آب و هوا،‌ آسیای مرکزی را همواره به مهاجرت وامی داشته و این حرکتها در دو جهت صورت می گرفته است: اول، مهاجرت به جنوب که باعث تشکیل دولتهای مختلف در چین گردید. دوم، مهاجرت به غرب که در دو سوی شمال و جنوب دریای خزر انجام می شد .

راه شمال خزر همیشه مورد استفاده اقوام آسیای مرکزی در طول تاریخ بوده است، ولی راه جنوب خزر، ‌به سبب وجود حکومتهای مقتدر ایرانی، تا انقراض ساسانیان به دست عربها، ‌مسدود ماند. با گسترش تدریجی اسلام در این قلمرو و قبول آن به وسیله همین اقوام ،‌راه جنوب خزر نیز برای ورود آنان گشوده شد .

اقتصاد شبانی حاکم بر این نواحی ، ضعیف شدن حاکمیتهای مراکز تمدن ، گسترش کشاورزی و محاصره شدن صحرانشینان ، راهی برای آنان جز حرکت به سوی مراکز تمدن و ثروت باقی نگذاشت . علت سیاسی نیز در حملات صحرانشینان موثر بوده ، ولی نیاز اقتصادی عامل اصلی حرکتها بوده است. این حملات تا قرن شانزدهم میلادی ادامه داشت ، اما بعد از آن دیگر صورت نگرفت . زیرا با پیدایش اسلحه آتشین ، مراکز تمدن قدرت یافتند و تقریبا به عمر حاکمیت صحرانشینان در تاریخ خاتمه دادند .

مشکلات زندگی، صحرانشینان را مجبور می کرد که از راههای دیگری نیز شکل زندگی خود را بهبود بخشند و تجارت، یکی از راههای مهم کسب در آمد برای همین اقوام بوده است . راه ابریشم درآمد قابل توجهی برای صحرانشینان تامین می کرد . این درآمد ،‌ تنها صرف تامین امنیت و راحتی کاروانها نمی شد، بلکه محافظت از کاروانها در طول راهها هم به عهده صحرانشینان بود .

چنگیز در اوایل قرن سیزدهم میلادی (هفتم هجری قمری) اتحاد قبیله ای خود را تکمیل و امنیت راههای تجاری قلمرو خود را تامین نمود. سپس برای تامین اقتصاد قبایل زیر فرمان خود حرکت را آغاز کرد. حملات اولیه چنگیز به کشور چین بود که با سقوط پکن (خانبالیق) پایان یافت. وی ادامه تسخیر چین را به عهده امراء و جانشینان خود گذاشت و متوجه غرب گردید. چنگیز برای گشودن راه ارتباط تجاری غرب که برای اقوام آسیای مرکزی نقش حیاتی داشت با ایجاد روابطه با خوارزمشاهیان در صدد گشودن این راهها برآمد. ولی ، عملکرد نادرست خوارزمشاهیان باعث حملات زود رس مغول به دنیای غرب گردید .

حملات مغول ( همانند سایر اقوام آسیای مرکزی ) در دو سوی شمال و جنوب خزر دنبال شد. در حملات اولیه مغول ، خراسان ویران گردید. حملات بعدی مغول در زمان جانشینان چنگیز دنبال شد. پس از نابودی آخرین مقاومت خوارزمشاهیان و تصرف نواحی قفقاز، ارمنستان و گرجستان، به آناتولی توجه شد. مغولان در نبرد مشهور "کوسه داغ" در 14 محرم سال 641 ه.ق. پس از شکست دادن سلجوقیان آناتولی به استقلال آنان خاتمه دادند . سلجوقیان آناتولی ، از این تاریخ تا متلاشی شدن کامل آنان در اوایل قرن هشتم هجری ، تنها توانستند به صورت یک حکومت تابع به موجودیت خود ادامه دهند .

حمله به روسیه نیز به فرماندهی با تو – فرزند جوجی – از سال 627 تا 640 ه.ق. ادامه یافت . بدین ترتیب ،‌از رودخانه ایرتیش تا کوههای کارپات زیر نفوذ اولوس جوجی در آمد .

امرای مغول در راس قوای نظامی خود ، دشتهای مغان واران را در مسیر سفلای رودخانه ارس وکورا اقامتگاه قرار دادند ، زیرا تامین علوفه در این قلمرو از سایر نقاط مناسبتر بود. به همین سبب ، ایلخانان نیز پس از مستقر شدن در ایران در این منطقه اقامت گزیدند و از همین مرغزاران شمال شرقی آذربایجان بود که مدت یک قرن بر ایران حکمرانی نمودند .

با مرگ اوگتای – جانشین چنگیز – کشور گشایی مغول عملا متوقف شده بود. با برکناری فرزندان اوگتای و قدرت یافتن فرزندان تولی به کمک فرزندان جوجی ، منکو فرزند تولی به مقام خانی برگزیده شد. منکو در قوریلتای ( مجلس مشورتی ) سال 651 ه.ق. در کنار " اونون " تصمیم گرفت که یکی از برادرانش ( موسوم به قوییلای ) را مامور فتح بقیه چین کند و برادر دیگرش ،‌ هولاکو ،‌ را به ایران بفرستد تا پس از فتح مراکز اسماعیلیه و بغداد، که دو کانون سیاسی و مذهبی خطر ساز برای حاکمیت مغولان بودند، به خصوص اسماعیلیه که به علت در دست داشتن قلاع مستحکم در مسیر راههای تجاری، امنیت راهها را مختل کرده بودند، فتوحات مغول را در بین النهرین و سوریه دنبال کند. خانهای آسیای مرکزی – تا استقرار ایلخانان در ایران – مرکزی برای اداره امور خراسان و مازندران دایر نموده بودند ( طوس ) . از این کانون بود که دولتمردان ایرانی نظیر خاندان جوینی با استفاده از عدم آگاهی مغولان به مملکت داری، وارد دستگاه مغولان شدند .

هولاکو با ورود به ایران، در سال 654 ه.ق. (1256 م.) مراکز اسماعیلیه و در سال 656 ه.ق. (1258 م.) بغداد را تصرف نمود و در ادامه پیشروی خود به سوی غرب، وارد سوریه گردید. پس از تصرف شهرهای حلب و دمشق در سال 658 ه.ق. در محلی به نام "عین جالوت" از سلاطین ممالیک مصر، که پس از سقوط بغداد به بزرگترین کانون سیاسی – مذهبی مسلمانان تبدیل شده بودند، شکست خورد. پس از این نبرد، حدود قلمرو هلاکو با ممالیک روشن گردید . سوریه و فلسطین در دست ممالیک باقی ماند و ساحل غربی رود خانه فرات مرز طرفین را تشکیل داد.

مغولان ایران به علت تابعیت خود نسبت به خان بزرگ مغول ، نام ایلخان ( تابع خان ) بر خود گذشتند . به دلیل محصور شدن ایلخانان در مشرق به وسیله اولاد جغتای در مرزهای ماوراء النهر و ترکستان شرقی و غربی که رودخانه جیحون ( آمودریا )‌ همیشه سرحد بین متصرفات این دو خانوادگی بود و از طرف جنوب شرقی به رود سند و پنجاب که در زمان چنگیزخان به تصرف مغولان درآمده بود ، و از سوی شمال غربی به قفقاز و مرزهای در بند که توسط فرزندان جوجی اداره می شد . ادامه پیشروی آنان برای گشودن قلمرو جدید و برقراری راه ارتباطی شرق دور با شرق مدیترانه غیر ممکن گردید . ولی ، مرزهای اولاد چنگیز با هیچ معاهده ای مشخص نشده بود و با وجود تقسیماتی که خود چنگیز انجام داد ، حکومت گسترده او تنها به عنوان دولتی شمرده می شد که از نظر قانون صحرانشینان ، سهم تمام اولادخان بود .

عدم موفقیت مغولان در مقابل ممالیک ، نزدیکی آنان را به دنیای مسیحیت که از قرنها قبل در میان مغولان نفوذ کرده بودند (چنانکه بسیاری از زنان خانها از قبایل مسیحی مغول وترک بودند) مهیا ساخت. دنیای مسیحیت نیز به علت شکست در مقابل ممالیک و از دست دادن شهرهای شرق مدیترانه در جنگهای صلیبی – به علت وجود دشمن مشترک – به مغولان نزدیک شد. مکاتبات دنیای غرب با مغولان و اعزام مداوم سفرا به دربار یکدیگر در ادامه این سیاست بود که در زمان جانشینان هولاکو نیز (حتی پس از قبول اسلام)‌ همواره ادامه یافت . اما به علت نبودن اتحاد میان دول اروپایی و ضعیف شدن ایلخانان همکاری فرزندان جوجی با ممالیک و حملات فرزندان جغتای از شرق (به خصوص پس از اسلام آوردن فرزندان جوجی و جغتای) سیاست ایلخانان با شکست مواجه شد .

احاطه شدن ایلخانان به وسیله دنیای اسلام متوقف شدن حرکت آنان و بروز مشکلات اقتصادی ایشان را مجبور به قبول اسلام و انجام بعضی از اصلاحات اقتصادی ، اجتماعی و تجاری نمود . این دگرگونی باعث برچیده شدن رسوم قبلی مغولان گردید . حتی غازان نیز پس از قبول اسلام نام " محمود را انتخاب کرد و عناوین خانهای بزرگ را از سکه ها حذف و خود را از تابعیت آنان رها ساخت . تسامح دینی مغولان سقوط بغداد وجود دولتمردان بزرگ ایران در دربار مغول وجود دانشمندانی که در کانونهای امن از حملات مغول جان سالم به دربرده بودند ،‌بالاخره ،‌علاقه مغولان به بعضی از علوم نظیر نجوم طب و تاریخ نگاری زمینه رشد این دانشها را در زمان ایلخانان مهیا ساخت .

این امر تا آنجا قوت یافت که بزرگترین رصد خانه عالم اسلامی در زمان هولاکو در مراغه احداث گردید . همچنین ،‌با ارزش ترین کتب تاریخی ،‌در زمان مغول نوشته شده . قبول اسلام و جذب شدن مغولان در فرهنگ برتر ایرانی تمایل آنان را به تشیع بیشتر نمود . قبول تشیع از طرف اولجایتو و احداث بناهای با عظمتی در شهرهای مراغه تبریز و سلطانیه باعث فراموشی تدریجی آداب و رسوم مغولی و شروع پیوستگی ترکان و مغولان و یکی شدن ایشان در ایران گردید .

ضعیف شدن حاکمیت مغول و شورش امرای ترک و مغول در آناتولی و سرکوبی آنان همچنین مهاجرت بی وقفه ترکان به آناتولی که پس از نبرد ملازگرد ( 1071 ه.ق. ) آغاز شده بود و همواره ادامه داشت و زمینه حملات بعدی آنان را به دنیای مسیحیت فراهم ساخت .

حاکمیت نیرومند ایلخانان با آمدن هولاکو به ایران آغاز شد و مرگ ابو سعید ،‌ فرزند اولجایتو در سال 736 ه.ق. به پایان رسید . در زمان آخرین ایلخان ، مملکت با جنگهای داخلی تهدید می شد . جوانی و بی تجربگی ابو سعید و شکل گیری حکومتهای مقتدر محلی که پس از واگذاری اراضی به امرا و حکام قدرت گرفته بودند و عدم نیاز به قدرت مرکزی و همچنین به طریقتهای مختلف امکان فعالیت داد . از این تاریخ دو خاندان خویشاوند امیر چوپان در تبریز و آل جلایر در بغداد قدرت گرفتند و شروع به مبارزه نمودند. همچنین با اینکه بسیاری از شاهزادگان مغول و شاهزاده خانمی هم به عنوان خان از طرف امرای مقتدر به حکومت رسیدند اما حکومت ایلخانان عملا" به پایان خود رسیده بود . قلمروهای دور از مرکز نظیر آسیای صغیر ارمنستان گرجستان و هرات از حکومت مغول جدا شدند .

حکومتهای محلی زیادی در ایران قدرت را به دست گرفتند . آذربایجان مورد حمله آلتین اردو ( اردوی زرین )‌قرار گرفت . ایران نیز در درگیریهای حکومتهای محلی ، با مشکلات زیادی مواجه شد . تمایلات گریز از مرکز زمینداران بزرگ و مبارزه آنان باب یکدیگر به منظور کسب قدرت و گسترش نهضتهای مردمی منجر به سقوط کامل ایلخانان در سال 754 ه.ق. گردید . ارزیابی عواقب و نتایج حملات مغول در سه مرحله به طور اختصار بیان می شود :

مرحله اول ( از سال 617 تا 689 ه.ق. ): انحطاط عظیم اقتصاد ایران تقلیل مساحت اراضی مزروعی، مهاجرت توده ها، سقوط زندگی شهری، تجدید ‌تقسیم اراضی ، رشد دامداری و گرایش به سوی اقتصاد طبیعی .

مرحله دوم ( از سال 694 تا سال 726 ه.ق. ) : رونق کشاورزی بر اثر اصلاحات غازان خان و جانشینانش ،‌تثبیت میزان مالیات ، پذیرفتن سنن ایرانی ، گسترش اراضی خصوصی به زیان اراضی دولتی .

مرحله سوم ( از سال 726 تا 782 ه.ق. ) : از هم پاشیدگی مرکزیت طلبی ، شروع جنگهای خانگی ، باز گشت مجدد هرج و مرج ، و گسترش قیامهای روستاییان و کشاورزان .

در زمینه فرهنگی نیز با شکل گیری دولت ایلخانی روابط بین ممالک اسلامی مرکز و مغرب آسیا با چین رو به افزایش نهاد . با ارتباط ایران و چین ، بسیاری از دانشها و هنرهای طرفین نیز مبادله گردید . به عنوان مثال می توان از نفوذ معماری عهد سلاجقه و بنی عباس در چین و همچنین ،‌تاثیر معماری چینی در ایران ( به خصوص در زمینه شکل گنبد ها ،‌و رنگ آبی شفاف در کاشی کاری ) نام برد .

با تشکیل حکومت گسترده و یکپارچه مغول از اقیانوس کبیر تا مدیترانه و ارتباط نزدیک مغولان با دنیای مسیحیت ، امکان ارتباط شرق به غرب تامین گردید و این امر سبب شد که اروپاییان از دانش و امکانات شرق آگاهی بیابند و در صدد پیدا کردن راهی غیر از قلمرو اسلامی برآیند . در پی این هدف ،‌راه شرق توسط اروپاییان از طریق دریا گشوده شد.

آل زیار

" زیاریان " و " بوییان " دوخانواده ایرانی از نواحی مازندران و گیلان بودند که توانستند به حکومت ایران برسند .

در واقع، بعد از حکومت نیمه مستقل طاهریان و پس از صفاریان و در ایام امارت امری سامانی در ماوراءالنهر، خانواده های از مازندران و سپس گیلان توانستند بر قسمت عمده ایران غربی ، یعنی از خراسان تا بغداد تسلط یابند .

حکومت این خانواده ها به دو نام مشخص و دو دوره پی در پی در تاریخ شهرت یافته : زیاریان (‌آل زیار ) و دیلمیان (بوییان ، آل زیار ) .

آل زیار

سرزمینهای طبرستان و دیلم که در قسمت شمالی البرز و در پناه کوهها و دره های صعب العبور و جنگلهای انبوه قرار دارد ، از قدیم الایام ( حتی پیش از اسلام ) حاکمیت خود را حفظ کرده بود ، چنانکه زمان انوشیروان ( خسرو اول 579 – 531 م. ) تا مدتها این ولایت یک نوع حکومت خود مختار داشت .

بعد از فتوحات مسلمانان در اکناف ایران ( با اینکه تا اقصی نقاط خراسان تحت نفوذ اعراب مسلمان در آمد )‌ باز هم طبرستان و دیلمان از حملات آنان محفوظ ماند. خاندانهای قدیم آن ولایت ، مانند اسپهبدان و قارنیان و خانواده جستان ( حدود رودبار و منجیل ) همچنان به آداب و رسوم خود زندگی می کردند . همچنین ، بسیاری مذهب خود را نیز حفظ کردند ، تا روزگاری که گروههای از عراب طرفدار خاندان حضرت علی ( ع ) و شیعیان زیدیه به آن نواحی پناه بردند و مورد حمایت همان خانواده ها قرار گرفتند . چنانکه وقتی " داعی کبیر " حسن بن زید در آن نواحی سکنی گزید ، جمعی کثیر از مردم طبرستان و گیلان به طرفداری او برخاستند . همچنین در جنگهایی که میان او و یعقوب لیث صفاری رخ داد ، مردم گیلان از او حمایت بی دریغ نمودند .

آل جستان در روزگاری که سامانیان بر طبرستان تسلط یافتند ، اغلب به داعیان زیدیه مانند ناصر کبیر (‌ 287 تا 301 ه.ق) همراهی و یاری می نمودند. بعد از آن، رجال صاحب نفوذ ولایت با زیدیه همراهی داشتند، که از آن جمع میتوان از " ماکان " پسر کاکی و " اسفار " پسر شیرویه و " مرد آویج " پسر زیار نام برد. سامانیان، توسعه قسمت غربی ممالک خود را تا حدود کرمان و گرگان و ری امتداد داده بودند .  با توجه به اینکه در این زمان ، قسمت شمالی را ماکان کاکی و سپهداران او اداره می کردند ، قسمت جنوبی آن که شامل کرمان و سیستان می شد ،‌ به دست ابو علی محمد بن الیاس که خود یکی از سرداران ناراضی سامانی بود ، افتاد ( حدود 321 ه.ق. ) . او و فرزندش نزدیک چهل سال بر کرمان و سیستان و قسمتی از فارس حکمرانی داشتند . نیز همانها بودند که حکومت نشین کرمان را از سیرجان به محل فعلی کرمان منتقل ساختند و قلعه و باروهای شهر را تعمیر کردند .

لازم به ذکراست که حکومت آل الیاس ، توسط امرای آل بویه از میان رفت ( 357 ه.ق. ) و معزالدوله ، آل الیاس را از سیرجان بیرون کرد .

ماکان کاکی ( کاکو = خالو )‌ ابتدا در دربار سامانیان مقام و شغل داشت و حکومت مازندران از جانب آنان به او تعویض شد. اما ، طولی نکشید که مورد خشم نصر بن احمد سامانی قرار گرفت . در جنگی که میان او و ابو علی احمد بن محتاج چغانی – سردار سامانی – در حوالی گرگان روی داد ، ماکان کشته شد ( 329 ه.ق. ) .

مساله طبرستان از همان اوایل طلوع آنها برای سامانیان حل نشده باقی مانده بود . اسفار – پسر شیرویه ، هر چند ابتدا با سامانیان همراه بود ، اما در آخر کار بر آنان شورید و به تدریج گرگان، طبرستان، قزوین، ری، قم و کاشان را در قلمرو خود آورد. اسفار فرماندهی سپاه خود را به یکی از بزرگان ولایت، یعنی مرد آویچ پسر زیار سپرد ، ولی خود با طغیان سربازان رو به رو گردید و در طالقان به قتل رسید ( 316 ه.ق. ) . قلمرو حکومت مردآویچ علاوه بر مازندران و قسمتی از گیلان، به شهرهای ری، قم و کرج و ابهر و بالاخره همدان رسید . حتی سپاه خود را به حدود دینور نیز فرستاد ( 319 ه.ق. ) . مردآویچ، اصفهان را فتح کرد و خیال حمله به بغداد را داشت . وی به زبان آورده بود که من شاهنشاهی ساسانی را بر می گردانم. او پس از آنکه مراسم جشن سده را در اصفهان بر پای داشت . به علت اختلافی که میان غلامان ترک و دیلم او پیش آمده ، به دست غلامان ترک در حمام کشته شد . ( 323 ه.ق. ) .

بعد از مردآویچ ، جمعی از یاران او برادرش " وشمگیر " را از مازندران به اصفهان و ری احضار کردند که حکومت را به بسپارند ، اما ، چنانکه خواهیم دید حکومت ولایتهای عمده دیگر به دست آل بویه افتاد و این خانواده بعضی نواحی قلمرو حکومت خود رابه حوالی مرزهای ایران در عصر ساسانی رساندند . در این مدت ، وشمگیر تنها به حکومت گرگان و قسمتی از مازندران اکتفا کرد ( 323 تا 357 ه.ق.‌)‌. جنگهای او با آل بویه ، به شکست انجامید و تقاضای کمک از نوح بن نصر سامانی نیز بی نتیجه ماند . وشمگیر در حالی که آماده نبرد با آل بویه می شد ، در حین شکار ، مورد حمله گرازی قرار گرفت و کشته شد ( اول محرم 357 ه.ق.) . بهستون ( بیستون ) پسر وشمگیر ، با برادرش قابوس رقابت داشت و حوزه حکومت قابوس – بعد از مرگ برادر – به همان گرگان منحصر شد . در جنگی که میان او و آل بویه در حوالی استرآباد در گرفت ، شکست خورد و به خراسان فرار کرد ( 371 ه.ق.) . بعد از آن ، گرگان در دست آل بویه باقی ماند و قابوس نیز در 403 ه.ق. به قتل رسید . بعد از او ، فرزندش منوچهر که داماد سلطان محمود نیز بود نتوانست بر قلمرو خود بیفزاید و نوشیروان پسرش ، و جستان نوه اش ، تنها به صورت امرای محلی در گرگان تا حدود سالهای 435 ه.ق. حکومت راندند . در تمام مدتی که قابوس و منوچهر و سایر اولاد زیار در گرگان حکومت نیمه مستقلی داشتند ، خاندان بویه که دست پرورده مرد آویچ بودند ،  پی در پی به فتوحات تازه دست می یافتند و قلمرو حکومت خود را توسعه می دادند.

غـزنویان

دولت غزنوی معروف به دولت آل ناصر یا دولت آل ناصرالدین، یک دولت فارسی زبان نظامی اسلامی بود. این دولت خاستگاه نژادی و پایگاه ملی خواست نداشت، اما در مدت اعتلاء – از اواسط قرن چهارم تا اواسط قرن پنجم هجری – غالبا به عنوان مروج و ناشر اسلام  مورد توجه وتایید خلافت بغداد بود. بنیانگذار این دولت ناصر الدین سبکتکین بن قرابجکم، داماد و مملوک البتکین حاجب، معروف به سپهسالار، ‌بود که خود او نیز از غلامان ترک سابق سامانیان محسوب می شد. البته، بعدها نسب نامه ای ظاهرا" مجعول، تبار وی را به پیروز پسریزد گرد سوم ساسانی رساند.  ر

تسخیر غزنه (غزنین ، غزنی)‌ و استخلاص آن از دست امرای محلی به وسیله او انجام شد. بدین گونه، این منطقه اسما به قلمرو سامانیان الحاق یافت. اما، به دنبال رویدادهایی که البتکین را از دربار بخارا و ارتباط با سامانیان دور ساخت، غزنه مرکز حکومت مستقل البتکین واقع شد و ارتباط آن با مرکز حکومت و دیوان سامانیان قطع گشت . سالها بعد، وقتی این تختگاه کوچک تحت فرمانروایی ناصر الدین سبکتکین – داماد البتکین – در آمد، زمانی به عنوان یک مرکز جهاد اسلامی، پایگاه " غزوات " سبکتکین و اولاد او در اراضی سند و هند گشت. با این عنوان، فرمانروایان غزنه یا لااقل تعدادی از آنان که در دوره اعتلای دولت آل ناصر در نشر فتوحات اسلامی در نواحی شرقی آن ولایت توفیق بیشتری به دست آوردند،  و بدین سبب، بسط و توسعه قلمرو آنان در هر دو جانب شرق و غرب، امکان و سرعت بیشتر یافت. این دولت در حاشیه جنوب شرقی قلمرو سامانیان و در نواحی کوهستانی شرق افغانستان کنونی، در اثر مساعی سبکتکین، به تدریج به صورت یک حکومت مستقل و موروثی و پایدار درآمدر(حدود سال 367 ه.ق). این حکومت در اندک زمان و به خصوص در دوران امارت پسر او – محمد بن سبکتکین – وارث تمام بخش ماوراء النهر (در جانب چپ جیحون) از قلمرو سامانیان شد، هم تمام بخش ماوراء النهر (در جانب راست جیحون)‌ به ایلک خانیان ترکستان رسید، با این حال این دولت،  در مجموع بیش از پنچاه سال یا قدری بیشتر ( 432- 382 ه.ق. )‌ در حوادث تاریخ ایران منشاء تاثیر مرئی و بلا واسطه باقی نماند. در پایان این مدت که منجر به ظهور سلاجقه و انتزاع بخش عمده خراسان از غزنویان گردید، فرمانروایی آل ناصر در غزنه در دوره دوم خودر(432 – 552 ه.ق.) تقریبا به افغانستان کنونی و قسمتی از نواحی سند و پنجاب منحصر ماند. از این تاریخ (432 ه.ق.) تا زمانی که فرمانروایی این سلسله در غزنه ( 552 ه.ق. ) رسید، ارتباط آنان با تاریخ ایران تقریبا به نقش ایشان در ترویج شعر و ادب فارسی در قلمرو خویش و در نشر و نقل فرهنگ و رسوم ایرانی اسلامی در آن نواحی محدود شد.  ر

در دوره بالنسبه کوتاه اعتلای این سلسله که در واقع شامل فرمانروایی محمود بن سبکتکین ملقب به یمین الدوله‌ و مسعود بن محمود ملقب به شهاب الدوله ( 421 تا 432 ه.ق.)‌ می شد، غیر از افغانستان کنونی، قلمرو آنان در ایران شامل خراسان، سیستان، گرگان،‌ قومس و حتی ری و نواحی مجاور تا حدود اصفهان و در خارج از ایران و افغانستان کنونی، شامل خوارزم (خیوه، ترکمنستان)، چغانیان (در بخش علیای جیحون)‌ جوزجانان، مرو، بلخ، مروالرود و هرات، و همچنین دره سند و قسمتی از نواحی شرق و شمال شرقی هند ( پنجاب و مولتان ) می شد.  ر

با آنکه تمام آنچه در طول زمان، طی جنگها مکرر محمود و  پسرش مسعود و پدر محمود، سبکتکین ، در سرزمین هند عاید این فرمانروایان گشت، این سرزمین به قلمرو آنان ملحق نشد. ذکر نام تعدادی از نواحی مفتوحه  آنان در ماوراء سند، وسعت حوزه، فعالیت نظامی و جهادی آنان را قابل ملاحظه نشان می دهد، که از آن جمله لاهور (‌پنجاب)، قنوج (‌جنوب غربی دهلی)، ویهند (ساحل چب سند)، ماتوره (شمال غربی اگره)‌، هانسی (شمال غربی هند)، بهاطیه (سند سفلی)‌، کالنجر (جنوب غربی الله آباد)، گوالیار (جنوب اگره)‌، نهرواله (‌گجرات)، سومنات (در گجرات)، باری (ساحل شرقی گنگ)، ناردین (در مغرب رود جیلم) و تانسیر (در شمال دهلی) را می توان یادکرد. از این میان، لااقل فتح پنجاب یک تختگاه تازه در لاهور به آنان داد که چندی، به خصوص در غلبه غوریان بر غزنه، آخرین تختگاه فرمانروایی ایشان گشت. در داخل ایران و افغانستان کنونی هم ذکر تعدادی از شهرهای که با حوادث دوران فرمانروایی آنان مربوط می شد، تصوری از حدود قلمرو ایشان را در مدت اعتلای آنان به دست می دهد. از آن جمله است: غزنه، گردیز، پروان، کابل، بست، قصدار، غور، زمین داور،‌ پوشنگ، هرات، گنج رستاق، بلخ، ترمذ، مروالرود، مرو، طوس، نیشابور، بیهق، سرخس، باورد، نسا، استوار (‌قوچان)‌، دهستان، گرگان، طبرستان، ری و اصفهان.  ر

چنانکه در تاریخ بیهقی از زبان حره ختلی – خواهر محمود – و از زبان مسعود پسر وی نقل شده است، پادشاهان این سلسله از تمام این گستره واقع در داخل و خارج ایران و افغانستان کنونی، " غزنه " را اصل بلاد و دیگر نواحی را فرع می شمردند. سبب اینکه آنان را غزنویان خوانده اند نیز، تا حدی از همین روست. به هر حال، این مساله ارتباط قلبی آنان را با این پایتخت دیرین خود نشان می دهد.  ر

در بین کسانی از این سلسله که در دوره دوم فرمانروایی قوم ،‌در تاریخ ایران به سبب تشویق یا ارتباط با اهل ادب شهرت یافته اند، نام ظهیر الدوله ابراهیم ( 492 –450 ه.ق. )، علاءالدوله مسعود سوم ( 508 – 492 ه.ق. ) و یمین الدوله بهرامشاه (547 – 512 ه.ق.) در خور ذکر است.  شاعران و نویسندگانی هم،  مانند مسعود سعد سلمان ر(فات 515ه.ق.)‌،‌ ابوالفرج رونی( وفات 525 ه.ق.) و ابوالمعالی نصراله منشی (‌وفات 555 ه.ق.) نام آنان را در آثار خود مخلد ساخته اند.  ر

عنوان سلطان که در مورد یمین الدوله محمود مشهور به خلف بن احمد صفاری و از روی تملق در حق وی به کار رفت و جنبه رسمی نداشت، ‌بعد از وی به پسرش شهاب الدوله مسعود اول نیز رسید. از پادشاهان دوره دوم این سلسله که قسمت عمده قلمرو گذشته از آنان انتزاع شده بود، غالبا ظهیر الدوله ابراهیم و یمین الدوله بهرامشاه در استعمال این عنوان اصرار بیشتر داشته اند.  ر

غزنویان قدرت و حیثیت خود را در دوره اعتلاء ، مدیون سرعت تعرض در جنگهای نظامی و قدرت تحرک فوق العاده ارتش خویش بودند. غنایمی هم که از این جنگها عاید سلطان و سردارانش می شد، مایه اصلی حیات این ارتش بودند از این رو ، به مجرد آنکه این جنگها متوقف شد، ارتش متزلزل، و دولت دچار انحطاط گشت . البته ، این جنگها که سلطان را به عنوان " غازی " مورد تقدیر خلیفه بغداد می ساخت، تقریبا هرگز در قلمرو خود وی موجب بسط رفاه و آسایش خلق نمی شد. استمرار این جنگها را – که تنها در عهد سلطان محمود بیش از هفده بار لشکر کشی به دیار هند انجام شد – مایه ناخر سندی عامه و ضعف بنیه مالی دولت می ساخت. از جمله تحمیل مالیاتهای سنگین و بی هنگام که برای تجهیز ارتش در نزد سلطان لازم می نمود و خالی شدن روستاها به سبب گردآوردن سپاه که بالمآل منجر به خرابی مزارع و بروز قحطیها و گرانیهای اجتناب ناپذیر می شد. اما، خلیفه که این اقدامات را می ستود و شاعران دربار که با تملق و تحسین مبالغه آمیز از آنها یاد می کردند، البته نتایج و تبعات نهایی آنها را ، که در هنگام اغتشاش ترکمانان سلجوقی در خراسان به تسلیم و رضای بیشترینه مردم به ورود این قوای مهاجم منجر شد ، نمی توانستند پیش بینی کنند.   ر

تشکلیلات اداری وسازمان دیوان و درگاه غزنویان که پاد شاهان نخستین و وزیران و دبیران آنان غالبا" پرورش یافته نظام دولت سامانیان بودند ، در واقع ادامه سازمانهای دیوان ودرگاه آل سامان در بخارا بود . علاقه به ترویج زبان فارس و تشویق و حمایت شعرا و نویسندگان عصر هم ،‌هر چند در عهد محمود و مسعود اول خالی از اغراض سیاسی و تبلیغاتی نبود ، باز تا حدی ادامه رسم و آیین مشابه در درگاه سامانیان بود . از فتح غزنین به وسیله البتکین (‌344 ه.ق. )‌، که آغاز پیدایش دولت غزنه بود ، تا خاتمه سلطنت خسرو ملک در لاهور ( 583 ه.ق.)‌، که دولت غزنویان پایان یافت ، مدت فرمانروایی این سلسله در ایران و خارج از ایران – روی هم رفته – نزدیک دویست و چهل سال طول کشید . دوره کوتاه فرمانروایی البتکین و اخلاف او را هم که در نهایت به فرمانروایی مستقل سبکتکین در غزنه منجر گشت ، با آنکه به آل ناصر ارتباط نداشت ، جزو دوره ای که در طی آن غزنین به عنوان یک تختگاه مستقل در عرصه تاریخ خراسان و ایران ظاهر شد ، باید محسوب کرد. 

اسماعـیـلیـه

     473 - 654  

فرقه " اسماعیلیه " از فرق منشعب مذهب شیعه است. ظهور این فرقه، نتیجه اختلاف در امامت اسماعیل با برادرش حضرت موسی بن جعفرالکاظم ( ع )  بوده است. اینان معتقد بودند که بعد از امام جعفر صادق ( ع )‌ چون پسرش اسماعیل پیش از پدر در گذشته امامت محمد بن اسماعیل منتقل شده که سابع تام بوده و دور هفت به او خاتمه یافته است .

در اعتقاد آنان، تاریخ بشر به چند دور تقسیم می گردد و هر دور با پیامبری "ناطق" و  امامی "اساس"‌ آغاز می شود. ناطقان، ‌همان پیامبران اولوالعزم اند که تعداد آنان هفت نفر است و پس از هر ناطقی، هفت امام روی کار می آیند. دوره هر پیامبری هزار سال است و چون دور او به سر رسد، پیامبر دیگری با شریعتی نو ظهور می کند. این پیامیر شریعت پیشین را نسخ می نماید. امام ( یا اساس یا وصی ) عالم به علم تاویل شریعت است .

از دیدگاه اسماعیلیان، افراد بشر به دو گروه تقسیم می شوند: ویژگان یا نخبگانی که با طی مراحل مختلف به باطن شریعت دست می یابند و دیگر،‌ عالم یا اکثریت غیر اسماعیلی که فقط قادر به درک مفاهیم ظاهری مذهب هستند. همچنین، ‌سازمان مذهبی اسماعیلیان بر مراتب و درجات منظمی استوار بود که از پایین به بالا،‌ عبارت بودند از: مستجیب (تازه وارد به گروه)، ماذون، داعی، حجت، باب و امام .

امامان در بعضی از دوره ها مستور و در بعضی دیگر آشکار هستند. به اعتقاد اسماعیلیان، در دوره ستر (یاغیبت امام) دعات موظف اند که ابلاغ امر کنند. در این دوره، فقط باب و نخبگان قادر به رویت امام هستند. آنان دوره ستر را از دوره محمد اسماعیل تا قیام عبیدالله المهدی در قیروان می دانند. معروفترین داعیان اسماعیلی در این دوره، ابو عبدالله  حسن بن احمد زکرویه (معروف به ابوعبدالله شیعی)‌ و  قداح بودند که خود اصل ایرانی داشتند .

در سال 297 ه.ق. ابوعبدالله الشیعی بذر دعوت اسماعیلی را در میان قبایل کتامه (در شمال آفریقا) پراکند. وی عبید الله المهدی را که در سجلماسه محبوس بود، آزاد کرد و بر تخت دعوت اسماعیلیان نشاند. عبیدالله پس از استقرار در قیروان، مدعی خلافت و امامت اسلام شد. نام دعوت اسماعیلیان به دلیل انتساب به حضرت فاطمه ( س )، دخت گرامی پیامبر اسلام ( ص ) ،‌" فاطمی " خوانده شد. این دعوت، به سرعت در سراسر شمال آفریقا، یمن، بحرین، شام، فلسطین،‌ و ایران انتشار یافت .

در اندک مدتی خلافت شیعی اسماعیلی توانست با خلافت عباسیان بغداد همپایی کند. حتی دریای مدیترانه را برای اروپاییان ناامن سازد و بنادر فرانسه را غارت کند. همچنین، بندر " جنوا " را هم به تصرف خود درآورد. جوهر سیسیلی در دوران المعزلدین الله ( 365 –341  ه.ق.) مصر را از تصرف اخشیریان در آورد و " جامع الازهر " را که نامش از نام حضرت زهرای ازهر – علیها السلام – گرفته شده است ، تاسیس کرد.

در دوران عزیز پنجمین خلیفه (‌385- 365 ه.ق. ) دولت فاطمی به اوج قدرت رسید و از اقیانوس اطلس تا دریای سرخ، یمن، مکه و دمشق گسترش یافت. حتی، یکبار در موصل نام خلیفه فاطمی در خطبه ذکر شد و قدرت بغداد در مقابل آن تحقیر گردید. داعیان اسماعیلی که از آغاز دعوت در ایران بودند، ‌در دیلمان و الموت و قهستان و دامغان و سیستان (که هنوز سنتهای باستانی و سنن و شعایر شیعی مذهبان یا سابقه دارالهجره های خوارج را در اذهان داشت) مورد پذیرش قرار گرفتند. معروفترین آنان، ابوحاتم رازی (متوفی به سال 322 ه.ق.) در منطقه دیلم و عبدالملک کوکبی در گردکوه دامغان و اسحاق (ابو یعقوب سگزی) در ری و حسین بن مرورودی در خراسان بودند .

ابوحاتم رازی گروهی از دیلمیان را از جمله اسفار شیرویه،‌ مردآویچ زیاری،‌ یوسف ابی الساج (عامل ری) را به کیش خود آورد. محمد نخشبی کار مرورودی را در خراسان دنبال کرد و بسیاری از رجال دولت سامانی دعوت او را پذیرفتند. ولی در نتیجه دخالت سران نظامی، و لشکریان ترک تبار سامانی، بسیاری از اسماعیلیان و از جمله محمد نخشبی به قتل رسیدند و همچنین، ‌ابو یعقوب سگزی هم به دست خلف ابن احمد صفاری (متوفی به سال 399 ه.ق.) کشته شد .

پس از سامانیان، قتل و تعقیب اسماعیلیان به دست سلطان محمود غزنوی ادامه یافت و بسیاری از اسماعیلیان طالقان خراسان که از ابو علی سیمجوری در مقابل محمود حمایت می کردند، به قتل رسیدند و اسماعیلیان مولتان هند هم تبعید شدند. ولی، نه نتها این کشتارها و تعقیبها به فعالیت داعیان پرشور اسماعیلی خاتمه نداد، بلکه دعوت آنان در سراسر قرون چهارم و پنجم هجری ادامه یافت .

شاخصترین چهره مبلغان اسماعیلی در قرن پنجم، ‌ناصر خسرو قبادیانی بود. فعالیت او از آغاز عهد سلجوقی شروع شد تبلیغات ناصر خسرو در مازندران و خراسان باعث گردید که فرقه خاصی از اسماعیلیان ، به نام " ناصریه " در این نواحی پدید آید .

در ناحیه جبال نیز (‌در همین اوان ) دعات دیگر فاطمی سرگرم نشر دعوت بودند. نام آورترین آنان، عبدالملک عطاش و پسرش (احمد) بودند. احمد قبل از دستگیری و مرگ دلخراش خود، به حسن بن علی بن محمد صباح (که به وسیله امیر ضراب و بونجم سراج به کیش اسماعیلی در آمده بود) توصیه کرد که به مصر برود. حسن در سال 465 ه.ق. به مصر رفت، ولی با وجود تلاش فراوان نتوانست با المستنصربالله (هشتمین خلیفه فاطمی) ملاقات کند. وی پس از یک سال و نیم توقف در مصر، در سال 473 ه.ق. به ایران بازگشت .

حسن مدت ده سال نواحی شمال و مرکز و شرق و غرب ایران را برای بدست آوردن پایگاهی مناسب زیر پا گذاشت. سرانجام، در سال 483 ه.ق. با کمک قاضی حسین قاینی (‌حاکم سابق ترشیز) و اسماعیلیان دیلم مکان مناسب را به دست آورد. وی قلعه الموت را تصرف کرد. این قلعه در سال 246 ه.ق. به وسیله یکی از ملوک جستانی دیلم ساخته شده بود. حسن بعد از تعمیر قلعه، آن را پایگاه دعوت جدید خود قرارداد 484 ه.ق. قاضی حسین قاینی را به دعوت قهستان و خراسان فرستاد. وی با کمک اسماعیلیان قهستان قلعه باستانی "دره " را، در 150 کیلومتری جنوب شرقی بیرجند و در مجاورت سیستان تصرف نمود .

تصرف "الموت" در دیلم، "دره" در قهستان، دولت سلجوقی را متوجه خطر دعوت اسماعیلیان نمود و آنان را به واکنش شدیدی وادار کرد. امیر یورونتاش در الموت و قزل ساروغ با متحد سیستانی خود (بهاء الدوله) به حملاتی علیه اسماعیلیان دست یازیدند. اما، مقاومت محصوران و مرگ ملکشاه عملیات را ناتمام گذاشت و همزمان با آن ‌ابو طاهر ارانی دیلمی نیز به زندگی وزیر سالخورده خراسان (خواجه نظامی الملک)خاتمه داد .

گویا تقدیر بر این بود که دستار وزارت و تاج شاهی همزاد یکدیگر باشند. اسماعیلیان با استفاده از فترت مرگ سلطان و وزیر دست به‌ تصرف دژهای دیگری  زدند و در سال 486 ه.ق. میان دو فرزند او، یعنی المصطفی لدین الله مشهور به نزار و المستعلی بالله احمد ،‌که هر دو مدعی جانشینی پدر بودند، اختلاف افتاد. در نتیجه اسماعیلیان به دو گروه "نزاری" و "مستعلوی" تقسیم شدند.اسماعیلیان ایران و شام به صورت رسمی طرفدار "نزار" شدند. و اسماعیلیان مصر و بلاد مغرب،‌ به امامت "مستعلی" معتقد شدند. استقلال جنبش اسماعیلیان ایران و جدایی آن از مصر ، به دعوت نزاریان روح و شور جدیدی بخشید . 

نزاریان در سال 489 ه.ق. قلعه " لمسر " را در الموت تصرف و آن را تعمیر و نوسازی نمودند. فساد داخلی دولت سلجوقی و نظام اقطاعی آن، نیروی اسماعیلیان را در الموت و قهستان به مثابه نیرویی نجات بخش ساخته بود تا آنجا که منور سیمجوری (از بازماندگان خاندان کهن سیمجور) قلعه طبس مسینان را به علت دراز دستی حاکم سلجوقی، به اسماعیلیان وگذار نمود و همانند او عمید مسعود زورآبادی (رئیس منطقه تر شیز)‌ از ستم ترکان به اسماعیلیان پناه برد. بعدها، ‌تلاش فرزندان علاءالدین مسعود زورآبادی برای احیای خطبه نه نام عباسیان، نتیجه نبخشید و خطیب ترشیز به وسیله اسماعیلیان و هواخواهان خشمگین ایشان پاره پاره شد .

منطقه قهستان از "دره" در جنوب، ‌تا ترشیز در شمال، و از طبس مسینان در شرق، تا طبس گیلکی در غرب، به تصرف اسماعیلیان درآمد. اسماعیلیان طبس گیلکی در پشت سر امیری از یک خانواده قدیمی با سنتهای کهن مذهبی اسماعیلی قرار گرفتند و در جدال فرزندان ملکشاه (بر کیارق و سنجر) به نفع برکیارق وارد کارزار شدند، که چندان هم موفق نبود. با محکم شدن جای پای اسماعیلیان در الموت و قهستان، آنان آماده پیشروی در نقاط دیگر و گسترش متصرفات خود شدند. در سال 493 ه.ق. قلعه "‌گردکوه "‌یا "گنبدان دژ " در 15 کیلومتری ارتفاعات شمالی دامغان ،‌ به وسیله رئیس مظفر مستوفی اصفهانی (حامی قدیمی اسماعیلیان)‌ فتح شد. در همین سال،‌ قلعه شاه در اصفهان به وسیله احمد بن عبدالملک عطاش تصرف شد .

اسماعیلیان قومس با تصرف قلاع " استوناوند " و " اردهن " و " لاجوردی " ، در مسیر راه ری به خراسان ، این راه را به دست خود گرفتند و از کاروانیان باج و خراج طلب کردند .

هجومهای پیاپی سلجوقیان از ری، و آل باوند از طبرستان، بی نتیجه ماند و اسماعیلیان سرگرم پیشروی در مناطق همجوار بودند. در اواخر قرن پنجم ه.ق. نفوذ اسماعیلیان قهستان به روستاهای جنوبی منطقه بیهق رسید و از آنجا با تصرف دژهای نواحی دیگر در جنوب قومس، پیوستگی بیشتری با قلاع خود در کناره راه ری به خراسان به دست آوردند. همچنین در خوزستان و ارجان و شمنکوه ابهر ، دژهای دیگری به دست اسماعیلیان افتاد .

هوا خواهان اسماعیلیان بیشتر صاحبان حرف و فقرای شهرها و رانده شدگان از روستاها بودند. صاحبان حرف قبلا به وسیله اخوان الصفا (اسلاف فکری اسماعیلیان) ‌سازمان  داده شده بودند، اما اسماعیلیان روحی تازه در آن دمیدند. اوضاع بعد اقتصادی روستاییان و مردم عادی (چنانکه از لابه لای آثار مورخان و علما و ادبا مانند غزالی و سنایی مشهود است)‌ در این گرایش بسیار موثر بود. نفوذ اسماعیلیان تا جایی رسید که به خوابگاه سنجر نیز راه یافتند و خنجری بر بستر او فرو کردند. شهرت جانبازی اسماعیلیان و وفاداری آنان به حسن صباح، هاله ای افسانه ای در پیرامون آن ایجاد کرده بود. قلمرو اسماعیلیان در قهستان، وسیعتر از قلمروشان در رود بار و آنان دارای رئیس واحدی بودند که بعدها "محتشم" خوانده می شد. قلاع اسماعیلی در عین استقلال داخلی همگی از الموت اطاعت می کردند .

در اواخر سال 518 ه.ق. حسن صباح، کیا بزرگ امید رودباری را جانشین خود ساخت و او را به مشاوره با چند نفر از بزرگان اسماعیلی وصیت کرد و خود در گذشت. مرگ حسن صباح دشمنان اسماعیلیان را برانگیخت و الموت و قهستان بار دیگر مورد هجوم سلجوقیان و طبرستانیها و سیستانیها قرار گرفت. در این راستا تب اسماعیلی کشی بسیاری از مردم عادی شهرها را نابود ساخت. لیاقت وکاردانی کیابزرگ امید، آرزوی برانداختن اسماعیلیان را نقش بر آب کرد و به زودی اسماعیلیان نزاری بر "بانیاس" و "قدموس" و "مصیاف" در شام مسلط شدند. آنان در ناحیه دیلم،‌ ابو هاشم زیدی را آتش زدند و شورش شیعیان زیدی را سرکوب کردند. همچنین قلاع "تکام جان" و "مرکلیم" و "جاکل" را در اشکور دیلم تصرف کردند. قدرت اسماعیلیان در انجام کشتارهای  فردی به جایی رسید که "المسترشد" خلیفه عباسی نیز از کارد آنان جان سالم به در نبرد. کیا بزرگ امید در سال 521 ه.ق. در گذشت و محمد (فرزند او) جانشین وی شد. در دوران محمد نیز، حملات سلجوقیان ادامه یافت. در این راستا،‌ حاکم ری اسپهبد علی بن شهریار باوندی حملات متعددی به رودبار الموت نمودند، تا آنجا که از سر انسانها مناره ساختند و در قهستان برادران سنجر بسیاری از روستاها را به خرابه تبدیل کردند. در پی آن،‌ اسماعیلیان هم حاکم ری و فرزند اسپهبد باوندی را به قتل رساندند.

وقایع نگاران از گذشت و جوانمردی محمد در پناه دادن به دشمن یاد کرده و آن را ستوده اند . وی در سال 557 ه.ق. در گذشت و حسن فرزند وی به جای او نشست. منابع اسماعیلی حسن را فرزندزاده امام اسماعیلی،‌ نزار مستنصر، دانسته اند که در خانه محمد و در لباس فرزند و بر سر میراث امامت نشسته است. در سالهای آخر حکومت محمد کیا بزرگ امید در میان جوانان جنبشی برای بازگشت به دوران ساده زیستی حسن صباح و احیای شکوه و عظمت آن زمان پدید آمد. بسیاری از آنان بر اساس اندیشه های عرفانی و التقاطی خواهان آن بودند که کسانی که باطن شریعت را درک نکرده اند، ‌از تحمل رنج ظاهر شریعت راحت گردند و قیدوبندهای آن برداشته شود. البته این خواسته ها و ابراز آنها، ‌به وسیله محمد سرکوب شد. اما با مرگ وی بسیاری از فراریان و تبعیدیان به الموت بازگشتند و دو سال بعد، یعنی در رمضان سال 559 ه.ق. در الموت و قهستان در معنای نمادی و به شیوه اسماعیلی "عید قیامت" بر پا شد. همچنین، ‌به فرمان وی بندهای شریعت از گردن مومنین اسماعیلی برداشته شد و آنان در اعمال خود آزاد شدند .

لیکن این امر مشکلات بسیاری برای حسن برانگیخت و بسیاری از معتقدان به شریعت اسماعیلی راه هجرت در پیش گرفتند. حسن نیز ، یک سال و نیم بعد به دست برادرزنش  که از هواداران شریعت بود . به قتل رسید .

پس از وی محمد ( فرزند او )‌ که مردی فاضل و درس خوانده بود و از حکمت و فلسفه اطلاعات کافی داشت ، به فرمانروایی رسید . از معاصران معروف وی ، امام فخر رازی بوده است .

اسماعیلیان برای جذب امام فخررازی، یکی از فداییان را به ری فرستادند که بعد از آن روابط امام و اسماعیلیان حسنه شد. بنابر قولی، او برهان قاطع ( کارد )‌ را در آستین اسماعیلیان دیده بود. در دوران وی، حملات انر (‌یکی از امرای سلجوقی) ادامه یافت و اسماعیلیان با ساختن دژی در مقابل شهر قزوین، این شهر را بیش از پیش مورد تهدید قرار دادند. در شام، نزاریان از مبارزه صلاح الدین ایوبی با صلیبیان سود جستند و به تحکیم  مواضع خود پرداختند. در اواخر دوره حکومت محمد ( 586 ه.ق. به بعد )‌ دولت غوریان، که در خراسان جانشین دوات سلجوقی می دانست،‌ قهستان را مورد حملات مکرر قرار داد. دراین حملات، قهستان به طوری ویران شد که در خراسان و کرمان ضرب المثل گردید. در شمال و مرکز ایران دولت خوارزمشاهی به جای دولت سلجوقی وارد عمل شد و خود را مدافع مردم می پنداشت. ولی، هنوز شهرت موحش  اسماعیلیان در کشتن افراد در اذهان وجود داشت و اسماعیلیان از حربه قتل فردی استفاده می کردند. مشهورترین فردی که در این دوره به قتل رسید، اتابک محمد قزل ارسلان ایلد گز بود که در سال 587 ه.ق. در حوالی همدان به دست سه فدایی قهستان، به تلافی حملات او به اسماعیلیان کشته شد .

با مرگ محمد در سال 607 ه.ق. فرزند وی جلال الدین حسن "نومسلمان" جانشین او شد. دوران جلال الدین حسن دوره توقف آرمانگرایی اسماعیلیان بود. ساده زیستی اولیه جای خود را به اشرافیتی جدید داده بود. او می خواست از مواهب به دست آمده سود جوید و در کنار همسایگان خود با آرامش زندگی کند .

 وی بر خلاف اسلافش، از عقاید خود دست برداشت و این موضوع را به سلاطین و خلیفه بغداد (الناصرالدین الله) اعلام کرد. قدرتمندان و سلاطینی که هیچ گاه نتوانسته بودند اسماعیلیان را به زور شمشیر رام سازند، با شادمانی از این سیاست درهای باز استقلال کردند و حقوق وی را بر قلمروش به رسمیت شناختند و موکب مادر حسن در سفر حج، با استقبال رسمی بغداد بدرقه شد. در الموت، حسن به علمای سختیگر اهل سنت اجازه داد که کتابخانه الموت را مورد بررسی قرار دهند و تمامی کتابهایی را که نمی پسندند، نابود سازند. اصلاحات و تغییرات وی در تمام مناطق اسماعیلی، با مخالفتی رو به رو نشد، زیرا در تعالیم اسماعیلی قدرت و علم امام محور تمام امور به شمار می رفت. حسن در غرب ایران محور حل و فصل امور گردید و در کشاکش اتابک از بک با منگلی، نقش موثری ایفا کرد. پس از شکست منگلی ، ابهر و زنجان سهم حسن شد .

سرانجام وی در سال 618 ه.ق. در گذشت و محمد سوم یا علاء الدین محمد فرمانروا و امام اسماعیلی الموت شد . فرمانروایی وی مصادف با حمله مغول و برافتادن دولت خوارزمشاهی بود. پس از قتل عام مردم شهرهای خراسان به دست مغولها بازماندگان این توفان بنیاد بر افکن به مناطق امن اسماعیلی نشین به ویژه قهستان روی آوردند. اسماعیلیان در این زمان عاقلانه با مغول از در مسالمت وارد شدند. معروفترین این مهمانان، خواجه نصیر الدین طوسی بود که در محیط امن قهستان فرصت تالیفات زیادی یافت. وی از جمله کتاب " اخلاق ناصری " و کتاب "رساله معینیه " را به نام محتشم قهستان (ناصرالدین محتشم قهستان)‌ تالیف کرد. محتشمان قهستان، به ویژه محتشم شهاب الدین ابومنصور قهستان، به طوری در پذیرائی از مهمانان بدون تبعیض پیش رفتند که از الموت آنان را متهم به اسراف کردند و جانشینی برای محتشم شهاب فرستادند .

در منازعه خلافت بغداد با خوارزمشاهیان،‌ فرمانروای اسماعیلی الموت،‌ جانب خلافت بغداد را گرفت و با استفاده از ضعف آن،‌ دامغان و نواحی غرب را هم تصرف کرد. سپس،‌ ماموران وی در دستگاه باقیمانده خوارزمشاهیان نفوذ کردند و گروهی فدایی به خدمت وزیر جلال الدین خوارزمشاه – شرف الدین فخر الدین علی – گماشته شدند. بعدها،‌ حضور این عده آشکار شد و زنده زنده در آتش سوزانده شدند در حالی که تا لحظه آخر فریاد "زنده باد علاء الدین" بر می کشیدند .

مرگ جلال الدین خوارزمشاه به اسماعیلیان این امید تازه را داد که شاید بتوانند از یاس مردم برای گرایش به خود استفاده کنند. همچنین پیشبینی های اسماعیلیان نیز برای تصرف تمام مناطق جنوب دریای مازندران و چین و هند ‌به حقیقت نپیوست و هلاکو به تشویق قاضی القضات شمس الدین قزوینی برای نابودی اسماعیلیان عازم ایران شد. علاء الدین به خلیفه بغداد پیغام داد : "اولین آماج من هستم، چون از من بگذرد تو دانی و او. در این بین، علاء الدین در توطئه ای به قتل رسید که فرزند وی یعنی رکن الدین به دست داشتن در آن متهم شد.

در سال 653 ه.ق. رکن الدین خورشاه فرمانروای الموت شد. وی نمایندگانی به نزد مغولان و همسایگان فرستاد ولی هولاکو به کمتر از تسلیم محض قانع نبود. اشراف اسماعیلی هم خواهان تسلیم بودند. اما، جامعه اسماعیلی و به ویژه جوانان،‌ آرزوی جانبازی داشتند. سرانجام، روسای گرد کوه و قهستان تسلیم مغول شدند. ولی در داخل دژها (از جمله گرد کوه و تون و طبس مسینان) وضع به گونه دیگر بود. ساکنان دژ قهرمانانه دفاع کردند. مقاومت گرد کوه را بیماری  وبا در هم شکست و بقیه افراد پس از آخرین نبرد، تا پای جان مقاومت کردند. سرانجام، شکست خوردند و دژ متصرف و با خاک یکسان گردید. همچنین ، بقیه ساکنان آن قتل عام یا تبعید شدند .

تلاش اسماعیلیان نیز بعد از آرامش حملات مغول برای تسلط دوباره بر الموت و قهستان بی نتیجه ماند و حکومت خداوند محمد نو دولت ،‌سرانجام نیافت .

بقایای اسماعیلیان به طور گمنام در لفافه تصوف به زندگی ادامه دادند ، تا آنکه در اواخر دوره زندیه و اوایل دوره قاجاریه ، دوباره ظاهر شدند.

آل بویه

320 - 440

سه تن از فرزندان بویه که گویا شغل ماهیگیری در گیلان داشتند، به خدمت امرای آل زیار در آمدند. البته، ماکان کاکی هم از آنان حمایت می کرد. همچنین، " علی "، " احمد " و " حسن " مورد حمایت مردآویچ نیز قرار گرفتند. فتح اصفهان برای مرد آویچ، ظاهرا توسط علی که برادر بزرگتر بود صورت گرفت. پس از قتل مرد آویچ، غلامان ترک از ترس غلامان دیلمی، به خصوص ابوالحسن علی بن بویه به اطراف گریختند و میدان تنها برای دیلمیان خالی ماند. علی بن بویه به همراه برادر خود، احمد که کنیه ابوالحسین داشت به فتح اهواز توفیق یافت (‌326 ه.ق.). وی غلامان ترک را که به سرداری "بجکم " در آنجا پناه گرفته بودند متواری ساخت.

علی بن بویه پس از فتح خوزستان عازم فارس شد و احمد نیز به کرمان روی آورد و به فتح آن ولایت نایل آمد (334-ه.ق)‌. سپس، به بغداد رفت و المستکفی بالله – خلیفه عباسی – را مطیع خود ساخت. خلافت بغداد که پیشرفتهای برادران بویه را برای العین می دید، به صلاحدید بعضی وزرای خود،‌ از جمله " ابن مقله " با آنان از در مماشات در آمد و لقب خاص برای آنان فرستاد که علی را " عماد الدوله " و حسن را " رکن الدوله " و احمد را " معزالدوله " نامید .

همان معزالدوله بود که در بغداد دستور داد سب آل علی (‌ع‌) موقوف شود و مراسم عزاداری ماه محرم را برپاداشت. به خصوص، در ایام عاشورای سال 352 ه.ق. که جمع کثیری در بغداد گرد آمدند و بازارها بسته شد،‌ مردم آن روز آب ننوشیدند و در بازارها خیمه پر پا کردند و بر آن خیمه ها پلاس آویختند و زنان بر سر وروی خود می کوفتند.

از این زمان رسم زیارت قبور ائمه – علیهم اسلام – رایج گردید و بغداد به دو قسمت مهم شیعه نشین (کرخ)‌ و سنی نشین تقسیم شد ( 363 ه.ق.). همچنین، مقام نقابت علویان هم در زمان آل بویه تاسیس شد .

امرای حمدانی که به حمایت خلیفه به بغداد تاختند، از معزالدوله شکست خوردند. معزالدوله در سال 336 ه.ق. بصره را تصرف کرد. همچنین در سال 337 ه.ق. به موصل تاخت و ناصر الدوله حمدانی را فراری ساخت. اقامت معزالدوله در سال 356 ه.ق. در بغداد ادامه داشت.

عمادالدوله، برادر بزرگتر، (متوفی به سال 338 ه.ق.) از آنجا که وی پسری نداشت، از رکن الدوله برادرش که در عراق و ری بود در خواست کرد تا "پناه خسرو " پسرش را به شیراز بفرستد که جانشین او شود. این پناه خسرو، لقب "عضد الدوله" یافت و در شیراز به حکمرانی فارس و بنادر و سواحل خلیج فارس پرداخت. رکن الدوله، مردی با تدبیر بود، او در 359 ه.ق. به کردستان لشکر کشید و حسنویه،‌ پسر " حسین کرد "، ‌را که حاکم آن ولایت بود، وادار به مصالحه کرد. وزیر او ،‌ ابوالفتح  که فرزند این عمید بود ، قرارداد مصالحه را امضاء کرد.

رکن الدوله با امرای سامانی، به خصوص ابوالحسن سیمجور که از جانب سامانیان حکومت خراسان را داشت، اغلب در کشمکش بود. تنها وقتی صلح میان این دو خانواده رخ داد که امیر نوح سامانی از دختر عضدالدوله خواستگاری کرد و این ازدواج هم صورت گرفت ( 361 ه.ق.) تا وقتی معزالدوله زنده بود، میان برادران و خانواده بویه اختلافی نبود. پس از مرگ معزالدله ( 356 ه.ق.) که عزالدوله بختیار، پسر معزالدوله جانشین پدر شد اختلافها بالا گرفت. این مرد بیشتر نواحی شرق کرمان را در تصرف داشت و به همین دلیل هم، عضدالدوله در 357 ه.ق. یک لشکر کشی به کرمان انجام داده بود. عضدالدوله پسر رکن الدوله با عزالدوله پسر معزالدوله چندین بار به جنگ پرداخت. یکی از آن جنگها در حوالی بغداد بود که طی آن، عزالدله شکست خورد و به موصل فرار کرد. معروف است وقتی این خبر را به رکن الدوله رساندند، از شدت خشم خود را از تخت به زیر انداخت و چند روز از خوردن باز ماند .

بعدها، عزالدوله بختیار مورد بخشش امرای آل بویه قرار گرفت. این امر به تدبیر ابوالفتح وزیر انجام یافت .

همچنین، در زمان رکن الدوله بود که مذهب شیعه رسمیت کامل یافت و شیخ صدوق – ابن بابویه – که از کتب معروف خود، یعنی " من لایحضره الفقیه " را که جزء کتب اربعه است، در فقه شیعه تألیف کرد. همچنین، وی مجالس مباحثه با شیخ صدوق در ری داشت.

رکن الدوله به سال 365 ه.ق. که به بیماری شدیدی دچار شده بود، امرای آل بویه را احضار کرد و از آنان خواست که پس از مرگ او با یکدیگر مخالفت نکنند. سپس ضیافتی در اصفهان فراهم آمد که سه پسر رکن الدوله و سران دیلم در این مجلس بودند. رکن الدوله، در این مجلس عضدالدوله را به عنوان ولیعهد خود انتخاب کرد، ولی مملکت را بین پسران تقسیم نمود. تقسیم به این صورت بود که همدان و ری و قزوین را به فخرالدوله، اصفهان را به مویدالدوله داد و توصیه کرد که از فرمان برادر بزرگ خود (عضدالدوله که حاکم فارس و خوزستان بود)‌ سرنپیچند. آن گاه از اصفهان به ری آمد و در محرم 366 ه.ق. وفات کرد .

عضدوالدوله در این زمان 42 سال داشت و تحت تربیت ابن عمید، مراتب کمالیه را آموخته بود. وی که کنیه ابو شجاع و عنوان شاهنشاه داشت، در سال 364 ه.ق. وارد بغداد شد و در شوال 367 ه.ق. به عنوان تعقیب عزالدوله، به موصل تاخت و آن شهر را تسخیر کرد. همچنین، عزالدوله را به قتل رساند و پسر ناصرالدوله حمدانی را نیز مقلوب کرد. همچنین بر دیار بکر و حوضه علیایفرات هم تسلط یافت. در این زمان خلیفه عنوان " تاج المله " را هم به او داد. خلیفه وقت که الطائع لله عباسی بود، اجازه داده بود برای عضدالدوله سه نوبت طبل بزنند. همچنین، الطائع دختر عضدالدوله را نیز به زنی گرفت .

عضدالدوله در سال 371ه.ق. به بهانه تعقیب فخرالدوله، به گرگان روی آورد و آن شهر را تسخیر کرد. در این حین، قابوس و فخرالدوله به خراسان پناه بردند. عضدالدوله در شوال سال 372 ه.ق. در بغداد به بیماری صرع دچار شد و در همان جا در گذشت. او را در نجف به خاک سپردند. تاسیس بیمارستان عضدی بغداد در سال 371 ه.ق. به توصیه محمد زکریای رازی، فیلخانه عضدی، کتابخانه عضدی شیراز و بند امیر بر رود کر، از بناهای عضدالدوله است (365ه.ق ). مزار سلمان فارسی را نیز او بنا نهاد. در این سالها، مویدالدوله – برادر وی – از جانب او در ری حکومت می کرد که صاحب بن عباد، وزیر او شهرتی دارد. بعد از مرگ عضدالدوله، پسرش ابوالفوارس شیر ذیل که لقب "شرف الدوله" داشت به امارت کرمان و فارس رسید. اما، چهار پسر دیگر عضدالدوله به جان یکدیگر افتادند و فخرالدوله عم ایشان، ‌هر چند خواست اختلافات را رفع کند توفیق نیافت. صمصام الدوله و بهاء الدوله همچنان در زد و خورد بودند و نتیجه آن شد که به سال 377.ه.ق. در جنگی که شرف الدوله با " بدربن حسنویه " کرد،‌ در کرمانشاه شکست خورد. پس از آن، دولت حسنویه در نواحی غرب ایران دوباره جان گرفت .

بهاءالدوله در سال 380 ه.ق. خوزستان را فتح کرد و فارس و بهبهان را به صمصام الدوله سپرد و خود به بغداد آمد . در سال 381 ه.ق. امیر خلف ابن احمد صفاری ، در کرمان بر آل بویه پیروز شد و آنان را از کرمان بیرون راند .

جنگهای متوالی میان برادران و همچنین با عزالدوله بختیار ، دولت بویه را سخت تضعیف کرد . بهاءالدوله در سال 403 ه.ق. در بغداد در گذشت. پس از او، سلطان الدوله پسرش تا سال 415 ه.ق. و ابوکالیجار مرزبان پسر او تا سال 440 ه.ق. بر کرمان و نواحی شرقی تسلط داشتند . هم در زمان اوست که ملک " قاورد " سلجوقی بر کرمان تسلط یافت و کرمان را از چنگ آنان خارج ساخت و سلسله سلجوقیان کرمان را تاسیس کرد .

اما دیلمیان مقیم فارس و خوزستان، ملک رحیم پسر ابوکالیجار را به حکومت برداشتند. او در سال 443ه.ق. اصطخر و شیراز را دوباره به تصرف آورد. ولی سرانجام در سال 447 ه.ق. به دست طغرل سلجوقی که برای کمک به خلیفه "القائم بامرلله" به بغداد آمده بود اسیر شد و درین زمان، دولت آل بویه عملا پایان یافت. به طور کلی،‌ می توان کیفیت حکومت آل بویه را در نواحی ایران ،‌به سه شعبه بالنسبه مستقل تقسیم کرد :

1.     گروهی که در عراق و اهواز و کرمان حکومت راندند.

2.     آنانی که در عراق و فارس بوده اند .

3.     کسانی که در کرمان و فارس حکومت کردند .

امرای ال بویه فارس ، عبارت بودند از: عمادالدوله ، عضدالدوله پسر رکن الدوله ، شرف الدوله ، صمصام الدوله ، بهاء الدوله ، سلطان الدوله ، ابوکالیجار مرزبان و ملک رحیم.

امرای آل بویه عراق و خوزستان و کرمان ،‌ عبارت بودند از : معزالدوله ابو الحسین احمدبن بویه ، عزالدوله بختیاری ، عضدالدوله ، شرف الدوله ،بهاء الدوله ، سلطان الدوله ، مشرف الدوله ، جلال الدوله، ابوکالیجار مرزبان ، ملک رحیم پسر ابوکالیجار ، قوام الدوله و ابو منصور فولادستون پسر ابوکالیجار .

امرای آل بویه ری و اصفهان و همدان نیز ، عبارت بودند از : رکن الدوله ، موید الدوله ، فخر الدوله ،‌مجد الدوله ، شمس الدوله ، سماء الدوله، ابو الحسین پسر شمس الدوله ‌( حدود 414 ه.ق.)‌ .

آنان که در کرمان حکومت راندند ، عبارت بودند از : قوام الدوله ، ابوکالیجار و ابومنصور فولادستون.

لازم به ذکر است که تکرار نام بسیاری از امراء به سبب جنگهای خانوادگی بود که میان آنان رخ می داد. البته نتیجه این جنگها هم به طور طبیعی تصاحب ولایت یکی توسط دیگری بود .

برادر مجدالدوله که لقب شمس الدوله داشت، مدتی با امرای گرد ائتلاف کرد. از آنجا که خود میخواست بر مجدالدوله پیروزی یابد، جنگهای میان دو برادر در اصفهان رخ داد. یک بار نیز ری را تسخیر کرد. در این جریان، ‌سیده خاتون به دماوند گریخت و مدتها بعد از آن توانست مجددا به ری بازگردد. وقتی امیر کرد بدربن حسنویه – در اثر شورشی به قتل رسید، شمس الدوله توانست نقاط مورد تصرف او را به چنگ آورد.  بدین ترتیب، مدتها همدان را پایتخت خود ساخت. او در این ایام، ابو علی سینا را برای مدت کوتاهی در همدان به وزارت خود برگماشت .

از کسانی که در ری و همدان حکومت کردند، ابتدا می توان رکن الدوله را نام برد. پس از او موید الدوله که تا سال 373 ه.ق . حکومت ری را داشت. هم او بود که با قابوس در گرگان نیز جنگید. حوزه حکومت او شامل عراق عجم و گرگان و طبرستان بود. وزیر وی نیز، صاحب بن عباد نام داشت. بعد از او، فخر الدوله به حکومت رسید که تاسال 387 ه.ق. حکومت کرد. وی مدتها با سامانیان و امرای آنان در خراسان کشمکش داشت. همچنین، یک لشکر کشی نیز به اهواز کرد که بی نتیجه بازگشت. فخر الدوله در قلعه طبرک در گذشت. پس از وی، همسرش سیده خاتون جانشین او شد و فرزند خردسالش – ابوطالب رستم – را که لقب مجدالدوله یافت، سرپرستی می کرد. هم اوست که پس از بلوغ، با رقیبی نیرومند مانند سلطان محمود غزنوی پنجه افکند و بالاخره شکست خورد و اسیر شد (ربیع الثانی 420 ه.ق.) . مجدالدوله را تبعید گونه به غزنین فرستادند ، ولی او بین راه در گذشت . وی آخرین امیر خاندان بویه بود .

 

فتح ایران به دست مسلمانان در زمان خلفای راشدین

پس از آنکه حضرت رسول اکرم ( ص ) از مکه به مدینه هجرت کرد و در سرتاسر شبه جزیره عربستان اکثر قبایل عرب را به دین اسلام در آورد، بر آن شد تا مردم ممالک مجاور عربستان را نیز به دین اسلام دعوت کند. برای این منظور، نامه هایی به پادشاهان اطراف فرستادند، از جمله برای خسرو پرویز شاهنشاه  ساسانی. چنانکه معروف است خسرو از نامه خشمگین شد و آن را پاره کرد. البته، لازم به ذکر است که هدف حضرت رسول صرفا" دعوت به اسلام بود نه تصرف اراضی و بلاد، همان هدف و مقصدی که خداوند او را برای اجرای آن مبعوث کرده بود .
حضرت رسول اکرم ( ص ) پیش از وفات خود در سال یازدهم هجری، سپاهیانی برای این منظور به سر حدات شام گسیل داشتند. اما، وفات آن حضرت، به طور موقت این عملیات را متوقف ساخت. ابوبکر که همان روز وفات حضرت رسول اکرم (ص ) به خلافت رسیده بود، تصمیم گرفت این برنامه را دنبال کند .

پس از آنکه ابوبکر به خلافت رسید، عده ای از قبایل عرب از دین اسلامی برگشتند و از دادن صدقه و زکات ( مالیات اسلامی) سرباز زدند. ابوبکر این قبایل را با زور مطیع ساخت و در جنگ مهمی با قبیله بنوحنیفه که پیروان "مسیلمه" ( معروف به کذاب ) بودند، آنان را شکست سختی داد. این جنگ ، به جنگ با اهل رده ( مرتدان ) معروف است و سردار مسلمانان " خالدبن ولید " بود.

ابوبکر پس از فراغت از کار اهل رده، به پیروی از نیات حضرت رسول اکرم ( ص ) حمله به دو دولت بزرگ ساسانی و بیزانس را آغاز کرد. سپاهیان اسلام در جبهه روم سپاهیان بیزانس را شکست دادند. درجبهه شرق، یعنی کشور ایران، نخستین کسی که ابوبکر را به حمله به خاک ایران تشویق کرد، "مثنی بن حارثه شیبانی" بود. این شخص، پیوسته با قبیله و دار و دسته خود به متصرفات ایران در عراق می تاخت و اموال کشاورزان و دهقانان را غارت می کرد. آنچه که او را برای این تاخت و تازها جرات داده بود. در جریان آن جنگ، قبیله "بنوشیبان" و همپیمانان ایشان، سپاهیانی را که خسرو برای سرکرب آنان فرستاده بود مغلوب کردند. جنگ ذوقار نتیجه سوء تدبیر و غرور خسرو پرویز بود که در سرتاسر سلطنت او دامنگیر ایران شده بود. همچنین وی جنگهای بیهوده ای با بهرام چوبین (سردار معروف خود) و بسطام (دائی خود) و هراکلیوس (امپراتور بیزانس) به راه انداخته بود که به خرابی شهرها و شکستهای سخت و کشته شدن سرداران نامی و ناخشنودی مردم و بزرگان مملکت منجر گشت. سرانجام ، خود نیز به امر پسرش (شیرویه) کشته شد.

پس از او ، بزرگان ایران که از عاقبت اندیشی و حسن سیاست عاری و پیوسته از راه حسادت و کینه با یکدیگر در کشمکش بودند ، نتوانستند بر اطاعت از پادشاهی متفق شوند . چنانکه معروف است ، طی مدت کوتاهی چندین تن از شاهزادگان را به سلطنت برداشتند و سپس از بین بردند . سرانجام ، چون خطر مسلمانان را به گونه ای جدی و مشهود دریافتند ، به سلطنت یزدگرد پسر شهریار رضایت دادند . اما ، این کار ، هم بسیار دیر شده بود ، و هم یزدگرد خود لیاقت و کفایت غلبه بر مشکلات را نداشت.

مثنی که در اراضی مجاور حکومت ساسانی با قبیله خود ( بنوشیبان ) اقامت داشت ، از هرج و مرجی که در داخل ایران و در دربار ساسانی روی داده بود نیک آگاه بود و از آن موقعیت استفاده می کرد . چنانکه ذکرشد ، اراضی کشاورزان و حتی شهرهای سواد ( عراق ) را پی در پی غارت می کرد .

پس از آنکه ابوبکر در خلافت خود مستقر شد، مثنی او را به حمله بر قلب مملکت ساسانی برانگیخت و ایرانیان را در نظر او حقیر و ترسو جلوه داد. ابوبکر که در آغاز از شوکت و قدرت ساسانیان در بیم بود، با سخنان مثنی جرات پیدا کرد و خالدبن ولید را به فتح استانهای عراق مامور نمود. همچنین، به مثنی دستور داد تا از خالد تبعیت کند و از دستورهای او پیروی نماید. خالد نخست نواحی " بانقیاء " و " باروسماء " و " الیس " را، و پس از آن ، " ابله " را ، که در مدخل اروند رود و در محل بصره واقع بود، به دست آورد. در این راستا، طی جنگ معروف به " ذات السلاسل " سپاهیان ایرانی را نیز به سر کردگی هرمز شکست داد .

اردشیر سوم ، که پس از پدرش (‌ شیرویه )‌به سلطنت رسیده بود، ‌دو سردار ایرانی به نامهای "اندرزگو " و " بهمن جادویه " را با سپاهی مرکب از ایرانیان و عربهای تابع ایران که بیشتر مسیحی بودند، ‌به جنگ خالد فرستاد. اما این سپاه هم در صفر سال 12 ه.ق. از عربها شکست خورد. خالدین ولید در ماه ربیع الاول همان سال شهر حیره مرکز پادشاهان حیره (‌آل منذر، ‌لخمی ها)‌ را که تابع دولت ساسانی بودند،‌ تصرف کرد. مسلمانان در مقابله با دشمنان خود،‌ آنان را در برابر یکی از سه امر مخیر می ساختند: پذیرش اسلامی، ‌پرداخت جزیه،‌ جنگ، چنانکه در فتح نخستین حیره، خالد با گرفتن مبلغی در حدود صدو نود یا دویست و نود هزار دینار، با اهل حیره صلح کرد. دهقانان  "سواد عراق"‌ منتظر بودند که نتیجه جنگ حیره به کجا خواهد انجامید. چون حیره به تصرف مسلمانان در آمد، طلب صلح کردند دو هزار هزار دینار ‌جزیه پرداختند. ایرانیان، نواحی میان حیره و دجله را از دست دادند و چون اردشیر سوم در گذشت،  دیگر کاری نتوانستند انجام دهند .
سیاست خالد در فتح شهرهای عراق آن بود که عربهای مسیحی را به جاسوسی از ایرانیان برانگیزد. خالد شهر مهم انبار را که در مغرب بغداد در کنار رود فرات قرار داشت تصرف کرد و شهر عین التمر را که حاکم آن از سوی ایرانیان (‌مهران ، پسر چوبین)
‌بود، تسخیر کرد. سپس اسرای آن شهر را برخلاف تعالیم اسلامی  کشت و فقط چهل جوان نصرانی را که درس انجیل می خواندند باقی گذاشت پس از آن، ابوبکر، خالد بن ولید را مامور حرکت به سوی شام کرد. خالد هم با نیمی از سپاهیان خود عازم جبهه شام گردید. خود ابوبکر نیز پس از دو سال واندی در مدینه وفات کرد و بنا به وصیت او، " عمربن خطاب " به خلافت مسلمانان برگزیده شد .
در شعبان سال 13 ( ه.ق.)‌ ایرانیان به سر کردگی بهمن جادویه، سپاهیان مسلمانان را در موضعی به نام " قس الناطف " شکست دادند. سردار مسلمانان به نام " ابوعبیده ثقفی " نیز در این جنگ کشته شد. این جنگ در تاریخ اسلام به نام جنگ " جسر " معروف است. ولی چون دولت ساسانی به منتهای ضعف خود رسیده بود و اختلاف بزرگان و سرداران ایرانی از حد گذشته بود، ایرانیان نتوانستند از این پیروزی بهره بگیرند و پس از تردید و دودلی، یزدگرد پسر شهریار را به پادشاهی برداشتند و او نیز کسی نبود که بتواند بنای عظیم دولت ساسانی را که پایه های آن سخت و سست و لرزان شده بود از خطر انهدام نجات دهد. بر عکس عمر که رهبری مصمم و توانا بود، در جنگ با ایرانیان مصمم تر گردید. یزدگرد سپاهی بزرگ را به سرکردگی " رستم فرخ زاد " مامور مقابله با مسلمانان و جلوگیری از حمله ایشان کرد عمر نیز " سعدبن ابی وقاص " را با سپاهی که عده آنان به سی و چند هزار می رسیدبه جنگ با ایرانیان گسیل داشت. در "‌ قادسیه" (واقع در پانزده فرسخی کوفه)
‌جنگ شدیدی بین این دوسپاه روی داد. با آنکه ایرانیان مقاومت زیادی از خود دادند، شکست سختی خوردند. با این شکست بود که راه تیسفون (‌ یا مدائن )‌پایتخت شاهنشاهی ساسانی، ‌بر روی مسلمانان باز شد. عربهای مسلمان نخست در صفر سال 13 (‌ ه.ق.) ‌قسمت غربی مدائن را که " وی اردشیر " نام داشت متصرف شدند و آن گاه، ‌از دجله گذشتند و به سمت شرقی مدائن که کاخ معروف پادشاهان ساسانی معروف به " ایوان کسری " در آن قرار داشت رسیدند. در این بین، اموال بیکرانی از غارت کاخهای سلطنتی نیز به دست ایشان افتاد. سپس، مسلمانان  در تعقیب یزدگرد و ایرانیان روی به شرق نهادند و در سال 16 (‌ ه.ق. ) به "‌ جلو لاء " که در کنار نهر جلولاء منشعب از رود دیاله واقع بود رسیدند. در این راستا سپاه ایران را طی جنگ سختی به سرکردگی " مهران راضی " شکست دادند. پس از فتح حلوان و جنوب وشمال عراق به سرتاسر آن مملکت مسلط شدند. بعد از آن، نوبت به خوزستان و لرستان رسید. عمر در ابتدا نمی خواست از حدود خوزستان و ماسبذان و مهرگان کدک (‌ لرستان ) تجاوز کند، اما یکی از مشاورانش او را به تسخیر سرتاسر ایران تشویق کرد. وی به عمر گفت: مادام که پادشاه ایران زنده است، ایرانیان دست از مقاومت بر نخواهند داشت. عمر نصیحت او را پذیرفت و سردارانی را به فتح ایاات فارس (‌ اردشیر خره و شابور و استخر و فسا و دارابگرد )‌ و کرمان و سیستان و مکران مامور کرد .
عمر در سال 17 (‌ ه.ق.)‌ سعدبن ابی وقاص را مامور کرد تا برای اقامت قبایل عرب که به ولایتهای غربی و مرکزی ایران (‌ مادبزرگ ) ‌حمله می کردند، قرار گاهی دائمی پیدا کند. سعد ابتدا شهر انبار را برای این کار در نظر گرفت، ولی هوای آنجا برای مردم عرب ناسازگار بود (به علاوه، سپاهیان از زیادی مگس در زحمت بودند)‌. او پس از بررسی و جستجو، محل شهر کوفه را برای این کار برگزید و زمینهای آن را میان قبایلی که با ایرانیان می جنگیدند تقسیم کرد . سپاهیانی که از آن پس برای فتح غرب و شمال و مرکز ایران اعزام می شدند، از این شهر و زیر نظر حاکم آن بودند .

در زمان بنی امیه سراسر ایران و عراق زیر نظر والیان کوفه بود که از مشهور ترین ایشان، می توان حجاج بن یوسف ثقفی را نام برد. در جنوب عراق هم قرار گاهی برای قبایلی که ایران را از جنوب مورد حمله قرار می دادند درست شد، که همان شهر بصره است. لازم به ذکر است که سپاهیان اعزامی به خوزستان و بهبهان و فارس و کرمان و سیستان و مکران، در این شهر اقامت داشتند. ایشان ولایتهای زیر نظر والی بصره را " ماه بصره " و ولایتهای زیر نظر حاکم کوفه را " ماه کوفه " می خواندند .

در سال 19 یا 21 ( ه.ق .) فتح نهاوند که عربها آن را در تاریخ فتوحات مسلمانان در ایران " فتح الفتوح " می خوانند صورت گرفت یزدگرد سپاه بزرگی از فرماندهان شهرها و ولایتهای ایران به سرکردگی " فیروزان " برای مقابله با مسلمانان فرستاد. " عمر نعمان بن مقرن مزنی " را برای مقابله با آنان تجهیز کرد. مسلمانان در نهاوند ایرانیان را شکست دادند اما سردار مسلمانان،‌ یعنی نعمان بن مقرن،‌ در این جنگ کشته شد. پس از فتح نهاوند،‌ همدان نیز به دست مسلمانان افتاد. فتح همدان و قزوین و ابهر و زنجان به دست قبایل مستقر در کوفه انجام گرفت. امیر کوفه که در آن وقت " مغیره بن شعبه " بود،
‌سپاهی به فرماندهی "براء بن عازب" فرستاد که در سال 22 (ه.ق.)‌ ابهر و قزوین را فتح کردند. در زمان حکومت ولیدبن عقبه بر کوفه، مسلمانان با مردم گیلان و مغان و طالش (‌ طلیسان ) جنگیدند،‌ ولی ظاهرا"‌موفقیتی به دست نیاوردند و فقط زنجان را متصرف شدند .
در سال 21 یا 23 (‌ه.ق.)‌ مسلمانان در نتیجه جنگ سختی که با سیاوخش (پسر مهران ، پسر بهرام چوبین)‌کردند، شهر مهم ری را به تصرف خود در آوردند. به دنیال فتح ری،‌ قومس (‌سمنان و دامغان )‌ و گرگان به دست مسلمانان افتاد. اسپهبد طربستان ناگزیر به پیمان آشتی با مسلمانان شد. فتح آذربایجان و مغان و اران نیز، در اواخر خلافت عمر اتفاق افتاد. مسلمانان از راه دربند (‌باب الابواب)‌ به مملکت خزرها تاختند و تا بلنجر (‌مرکز خزرها)‌ پیش رفتند. مسلمانان نتوانستند در آنجا بمانند و در سالهای بعد از خزرها شکست خوردند و سرداران ایشان کشته شدند . یزدگرد پس از جنگ جلولاء به ری و از آنجا به اصفهان وکرمان و خراسان رفت. وی در این سفر آتش مقدس را به همراه خود داشت تا آنکه در مرو، آتشگاهی برای این آتش مقدس بنا کرد .

عمر ، "‌ احنف بن قیس "‌را مامور فتح خراسان کرد . او از راه طبس به هرات رفت و از آنجا روی به شهرهای دیگر خراسان نهاد . یزدگرد از پادشاه سغد و خاقان ترک و خاقان چین تقاضای کمک کرد و با کمک خاقان ترک و مردم فرغانه و سغد ، وارد بلخ شد. احنف با سپاهیان بصره و کوفه به رویارویی سپاه ترک شتافت . ترکان از یاری با ایرانیان سرباز زدند و خود ایرانیان نیز از کمک جدی به یزدگرد خوداری کردند. یزدگرد ناچار از جیحون گذشت و به فرغانه رفت . پس از آن ، باز به خراسان بازگشت و عاقبت بعد از سالها در سال 31 ( ه.ق.) کشته شد .

پس از کشته شدن عمر در سال 23 (‌ ه.ق.) عثمان به خلافت رسید. او "‌ ابوموسی اشعری " را از حکومت بصره معزول کرد و "‌ عبدالله بن عامربن کریز " را که جوانی بیست و پنج ساله بود والی بصره کرد. عبدالله بن عامر شورش مردم فارس را خوابانید و استخر و اردشیر خوره و دارابگرد را دوباره به دست آورد . همچنین امیرانی را بر شهرهای خراسان و کرمان و مکران و سیستان تعیین کرد و خود برای سرکوب قیام مردم خراسان حرکت نمود . احنف بن قیس را هم مامور فتح ولایتهای جوزجانان و طالقان و فاریاب کرد . احنف این ولایتها را یکی پس از دیگری به تصرف درآورد . عبدالله بن عامر قیام مردم کرمان و سیستان را آرام کرد و عامل وی ، تا زابلستان و کابل پیش رفت .

طاهـریان

205 - 259

دولت طاهریان، اولین دولت اسلامی بود که در دوران خلافت در ایران به وجود آمد و بخش قابل ملاحظه ای از این سرزمین را به صورت نوع حکومت موروثی محلی از نظارت مستقیم خلیفه بغداد خارج کرد. با این حال، این دولت در کسب قدرت و حفظ آن، محتاج به اعمال خشونت در مقابل خلفا نشد. طاهر بن حسین، معروف به " ذوالیمینین " که این دولت به وسیله وی بنیاد شد، از موالی وابسته به قبیله خزاعه از اعراب خراسان بود. طاهر تربیت عربی داشت. خاندانش نیز، ایرانی نژاد و فارسی زبان بودند که از مدتها پیش درپوشنگ ( فوشنج )‌ هرات شهرت و قدرت داشتند.

در اواخر خلافت هارون و دردوره ای که مامون در خراسان اقامت داشت، طاهر و پدرش حسین مورد توجه مامون واقع شدند. چون طاهر چند سالی بعد در کشمکشی که بین مامون و برادرش امین بر سر خلافت در گرفت، موفق به غلبه بر سپاه امین و تامین خلافت مامون گشت ( 198 ه.ق.)، در دستگاه خلافت حیثیت قابل ملاحظه یافت. چندی بعد، از آنجا که رفع اغتشاشهایی که در خراسان به وسیله خوارج روی داده بود ضرورت فوری داشت، و نیز خلیفه هم ترجیح می داد قاتل برادر را از پیش چشم خود دور نماید، ولایت خراسان را به طاهر تفویض کرد البته، این تفویض شامل فرمانروایی سیستان و کرمان نیز می شد و مشتمل بر نظارت بر ماور النهر و احیانا فتوحات اسلامی در آن نواحی بود. بدین گونه، قلمرو حکومت طاهر، به قول طبری، از بغداد تا دورترین سرزمینهای شرق را شامل بود. در خراسان طاهر داعیه استقلال یافت و موجب نگرانی خلیفه گشت. اما بعد از مرگ مشکوک وی که بلافاصله بعد از حذف نام مامون از خطبه نماز جمعه واقع شد (‌ 207 ه.ق.)، خلیفه خود را ناچار دید حکومت خراسان را به پسر وی – طلحه بن طاهر – واگذار کند. البته، حکومت خراسان در آن هنگام در واقع تحت سلطه و تصرف وی بود. بدین سان، حکومت خراسان در خاندان طاهر به صورت موروثی در آمد. خلیفه هم به اصطلاح با قبول حکومت طلحه به صورت دست نشانده، وابستگی آن را به خلافت بغداد اعاده و تامین کرد .

لذا، استقلال حکومت موروثی خاندان طاهر به صورت یک تحول اداری درآمد و شکل یک تجزیه و انفصال سیاسی به خود نگرفت. حکومت طلحه هم در خراسان که به نیابت از برادرش عبدالله بن طاهر منسوب شد، صورت اداری تحول را قابل توجیه ساخت. فرمانروایی طلحه که شش سالی بیش نکشید (وفات ربیع الاول 213 ه.ق.‌) صرف مبارزه با خوارج شد. در عین حال، مانند پدر همچنان خراج مقرر را به خلیفه می پرداخت. با این کار، حکومت خود را از اینکه نوعی طغیان نسبت به فرمانروایی خلافت تلقی شود، حفظ کرد. در دوران  فرمانروایی برادرش، عبدالله بن طاهر (230-213 ه.ق.)، قدرت طاهریان به اوج اعتلای خویش رسید. بعد از وفات مامون (218 ه.ق) خلیفه جدید " المعتصم بالله "هم، با آنکه به ظاهر از عبدلله دل خوشی نداشت، ابقای او را در حکومت خراسان اجتناب ناپذیر یافت. بدین گونه، استقلال طاهریان بعد از مامون نیز، بی تزلزل ماند .
عبدالله در تجهیز غزوه های اسلامی در ماورالنهر اهتمام کرد و در دفع اغتشاش مجدد خوارج کوشید. همچنین، توفیقی که در اطفای شورش مازیار پیدا کرد (225 ه.ق.)‌ حیثیت او را در نزد متشرعه سنی و خلیفه بغداد فزونی داد. در خراسان به توسعه آبادانی و ترویج کشاورزی علاقه نشان داد و به خصوص در حمایت از طبقات کشاورز در مقابل مالکان بزرگ و عمال دولت مساعی قابل ملاحظه ای به جای آورد. حکومت پسرش، طاهرین عبدالله (‌ 248 –230 ه.ق.)، در بسط عدالت و حفظ امنیت گذشت. در پایان عهد او،‌
سیستان دچار اغتشاش شد و با اعتلای یعقوب لیث، این منطقه از قلمرو طاهریان جدا گشت (‌ 248 ه.ق. ). محمد بن طاهر که بعد از او به امارت رسید، ‌طبرستان را هم از دست داد (250 ه.ق.)‌ او چندی بعدبه وسیله یعقوب لیث، مغلوب و اسیرشد (‌259 ه.ق.) سرانجام با غلبه صفاریان بر خراسان، فروانروایی طاهریان پایان یافت .
با آنکه بعدها یک بار دیگر نیز حکومت خراسان چندی به او واگذار شد (271 ه.ق.)
‌ولی قدرت طاهریان دیگر در خراسان هرگز تجدید نشد. امارت طاهریان در خراسان اندکی بیش از نیم قرن طول کشید. مرکز فرمانروایی آنان ابتدا در مرو بود و سپس در نیشابور منتقل شد. از نامه ای که طاهر بن حسین به پسرش عبدالله در باب آیین فروانروایی نوشت، می توان مبنای نظری حکومت آنان را دریافت. این متن در کتاب " بغداد " ابن طیفور وماخذ دیگر نقل شده است. همچنین از دستورالعمل بخشنامه گونه ای که عبد الله بن طاهر به عمال خود در ولایتهای تابع فرستاد، که متن آن نیز در " زین الااخبار "  گردیزی آمده است این امر دریافت می شود .
البته لازم به یادآوری است که در تمام قلمرو آنان با آنکه نام خلیفه در خطبه و سکه آورده می شد، حاکم واقعی امیر طاهری بود و خلیفه بغداد امکان و مجال اعمال قدرت در امور را نداشت .        
    

 

اولین حکام سلسله هایی که بر ایران حکومت کرده اند

 

سال شروع حکومت

 اولین حاکم

نام سلسله

708 قبل از میلاد

دیااکو

مادها

550 قبل از میلاد

کوروش

هخامنشیان

250 قبل از میلاد

اشک

اشکانیان

224 میلادی

اردشیر بابکان

ساسانیان

1 هجری شمسی

معاویه

امویان

92 هجری شمسی

السفاح

عباسیان

165 هجری شمسی

طاهر

طاهریان

219 هجری شمسی

یعقوب لیث

صفاریان

238 هجری شمسی

نصر

سامانیان

276 هجری شمسی

مرداویج

آل زیار

280 هجری شمسی

رکن الدوله (حسن)

آل بویه

358 هجری شمسی

کاکویه

دیالمه

311 هجری شمسی

سبکتکین

غزنویان

329 هجری شمسی

بغراخان

آل افراسیاب

345 هجری شمسی

ابوعلی مأمون

آل مأمون

389 هجری شمسی

طغرل

سلجوقیان

450 هجری شمسی

قطب الدین محمد

خوارزمشاهیان

503 هجری شمسی

محمد بن سوری

غوریان

589 هجری شمسی

اوکتای قاآن

ایلخانیان

676 هجری شمسی

امیر چوپان

چوپانیان

696 هجری شمسی

شیخ حسن

ایلخانیان

689 هجری شمسی

محمود شاه

آل اینجو

696 هجری شمسی

امیر مبارزالدین

مظفریان

612 هجری شمسی

امیر عزالدین عمر

ملکوک کرت

698 هجری شمسی

خواجه عبدالرزاق

سربداران

579 هجری شمسی

یراق حاجب

قراختائیان

550 هجری شمسی

رکن الدین رسام

اتابکان یزد

552 هجری شمسی

ابوطاهر

اتابکان لرستان

503 هجری شمسی

مظفرالدین سنقر

اتابکان فارس

441 هجری شمسی

عمادالدین زنگی

اتابکان شام و دیار بکر

491 هجری شمسی

اتابک ایلدگز

اتابکان آذربایجان و عراق

764 هجری شمسی

امیر تیمور

تیموریان

769 هجری شمسی

قرامحمد

قراقویونلو

769 هجری شمسی

قراعثمان

آق قویونلو

865 هجری شمسی

شاه اسمعیل

صفویه

1108 هجری شمسی

نادر

افشاریه

1123 هجری شمسی

کریم خان

زندیه

1160 هجری شمسی

آغامحمد خان

قاجاریه

1302 هجری شمسی

رضا خان

پهلوی

 

انقلاب مشروطه

انقلاب چگونه آغاز شد؟

کشور خواب آلود ایران از خواب دیرین سر بر آورده بود. اخگری لازم بود تا آتش روشن شود. قند در تهران گران شد و تندی صدراعظم عین الدوله آتش را دامن زد. علاءالدوله حاکم تهران، که مرد بیپروایی بود، به دستور صدراعظم در روز دوشنبه 14 شوال 1323 ه. ق. هفده نفر از بازرگانان و دو نفر از سادات را به جرم گران کردن بهای قند و شکر به چوب بست. این کار بهانه به دست مدعیان داد و کشمکش میان دولت و مردم در گرفت. علاوه بر بازاریان جمعی از روشنفکران و علمای روحانی و اهل منبر، هر یک به جهتی خاص، به گروه مخالفان پیوسته در رأس جنبش قرار گرفتند و در مساجد و منابر و مکتبخانه ها و زیارتگاهها و بازار به تبلیغ و اشاعه اصول اداره جدید برخاستند.  این حادثه مقدمه و پیش درآمد انقلاب بود.

انقلاب بر سر مظالم شاه و درباریان و وابستگی شاه قاجار به دربار روسیه پدید آمد و عنوان برکناری عین الدوله و عزل مسیو نوز بلژیکی و حاکم تهران و تأسیس "عدالتخانه" داشت و به صورت تعطیل عمومی آغاز شد.

 

صدور فرمان مشروطیت

مردم و علما در 16 شوال سال 1323 ه. ق. به زاویه حضرت عبدالعظیم روی آوردند (هجرت صغری) و جنبش به مشهد، کرمان، فارس و جاهای دیگر سرایت کرد.  شاه وعده عزل عین الدوله و تشکیل عدالتخانه را داد و سروصداها خوابید. اما نه تنها به قول خود عمل نکرد، بلکه تظاهر کنندگان را در فشار گذاشت و در نتیجه این عهد شکنی بر دامنه جنبش مردم افزوده شد و کار به زد و خورد کشید.  سال بعد - در 23 جمادی الاول 1324 ه.ق. - بازارها بسته شد و علما به قم مهاجرت کردند (هجرت کبری) و عاقبت سه روز بعد، گروهی از مردم تهران در سفارت انگیس متحصن شدند.

نهضت به تبریز و اصفهان و شیراز هم بسط یافت. عین الدوله استعفا کرد و میرزا نصرالله خان مشیرالدوله "با رویی نرم و دم گرم" به جای او آمد. علما به شهر برگشتند و شاه، که از هیجان مردم به وحشت افتاده و احساس خطر کرده بود، خواهی نخواهی در 14 جمادی الاخر سال 1324 ه.ق. به صدور فرمان مشروطیت و تأسیس مجلس شورای ملی، مرکب از برگزیدگان ملت، تن داد.

حقیقت آنکه مظفرالدین شاه با همه بیکارگی و درماندگی مرد پاکدل و کم آزاری بود و خود از ته دل مشروطه را میخواست و آرزومند استقرار آن بود، اگر چه نه به کنه آن واقف بود و نه تهور اجرای آن را داشت.  هر چه بود مشروطه را داد و از این نام خود را در تاریخ به نیکی مخلد ساخت.

مظفرالدین شاه هنگام افتتاح مجلس شورای ملی

با اعطای مشروطیت، بست نشینی موقوف گردید و روحانیان، که ایران را ترک کرده و عازم خاک عثمانی شده بودند، با استقبال باشکوهی مراجعت کردند.

مجلس یکم در 18 شعبان 1324 هـ. ق. با حضور شاه در کاخ گلستان گشایش یافت و در آخرین روزهای زندگی مظفرالدین شاه (14 ذیقعده 1324 ه. ق.) پنجاه و یک اصل قانون اساسی به امضای شاه رسید.

مظفرالدین شاه روز 24 ذیقعده 1324 ه.ق. درگذشت و محمدعلی میرزا در ماه ذیحجهً همان سال به جای پدر نشست.

 

محمد علی شاه

نسبت به پادشاه جدید سوءظن مردم زیاد بود و هر روز آثار نگرانی و جوشش نمایان می گشت. وکلای آذربایجان، محمد علی شاه را از تبریز می شناختند و به او اطمینان نداشتند. انقلاب و هیجان و کشمکش ملت و مجلس با دربار و عناصر استبداد در تهران و ولایات ادامه داشت. علما و روحانیون تکیه گاه مردم بودند. انجمنهای ایالتی و ولایتی در تهران و شهرستانها پی در پی تشکیل می شد و هر روز تزاید می یافت؛ و وقتی در نیمه دوم سال 1324 ه.ق. شمار آنها به 140 یا بیشتر رسید، هر روز روزنامه ای پیدا می شد ولی غالب آنها مردم را به تندروی و آشوب تشویق می کردند. مجلس جوان و پر آرزو و بی حوصله بود، و دولت بر خود مغرور و اطرافیان بیکاره و نا آشنا و انواع تحریک از طرفین در کار.  مجلس اول، با اینکه بهترین مجالس قانونگذاری ایران بود و قوانین نسبتا خوبی گذراند، چون در میان اعضای آن کسانی از روحانیون و بازرگانان وارد شده و بطور کلی نمایندگان اطلاع کافی از سیاست و اوضاع دنیا نداشتند و به ارزش و اهمیت انقلاب و نتایج آن درست پی نبرده بودند، چنان می پنداشتند که انقلاب وظیفه خود را به پایان داده است. این بود که به تدریج در مبارزه سستی کردند و محمد علی شاه با استفاده از این سستی و اهمال به هوس برانداختن مشروط افتاد.

از اواخر سال 1324 ه.ق. ارتجاع اولین آثار مخالف را نشان داد و شاه آشکارا به گردآوری و تجهیز نیرو پرداخت. اتابک، امین السلطان را، که یک ربع قرن بر ایران حکومت رانده و بعد از مشروطیت معزول شده بود و اکنون در اروپا میزیست، به ایران خواست و به صدارت نشاند و از امضای قانون اساسی سر باز زد.

در 21 ذیحجه 1324 ه.ق. مردم تبریز بازار را بستند و در انجمن و تلگرافخانه گرد آمدند و از بی اعتنایی دولت در امر مشروط شکایت کردند. چند روز بعد دستخط صریح صادر شد که شاه مشروطیت را قبول و به مقتضیات آن عمل خواهد کرد و بدین ترتیب آرامشی حاصل گردید.

با اینهمه شاه و اتابک همچنان با مشروط و آزادیخواهان دشمنی می ورزیدند و مخالفت خود را پنهان نمی داشتند. روز شنبه 21 رجب سال 1325 ه.ق. پاسی از شب گذشته، هنگامی که اتابک به اتفاق بهبهانی از مجلس بیرون می آمد، جوانی بنام عباس آقا از مردم آذربایجان با ششلول سه تیر بر او انداخت که هر سه تیر کارگر افتاد و جوان تیری نیز به خود زد و در دم جان سپرد.

در 29 شعبان متمم قانون اساسی، که مهمترین قسمت اصول قوانین مشروطیت بود، مشتمل بر 107 اصل تدوین و بر پنجاه و یک اصل قانون اساسی اضافه شد و با این اصول اساس مشروطیت تحکیم و حقوق ملت و سلطنت و قوای سه گانه مملکتی تفکیک و اصول مربوط به عدلیه و مالیه تعیین گردید.

 

اصالت نهضت مشروط خواهی

کسانی برآنند که مشروط ایران یک متاع کاملا انگلیسی بود که در بازار ایران رواج یافت. این اشخاص با استدلال به اینکه در جامعه آن روزی ایران موجبات تاریخی به اندازه کافی برای وقوع چنین حادثه شگرفی وجود نداشت، میخواهند سهم مردم ایران را در جنبش مشروط خواهی ناچیز و سران انقلاب را آلت بی اراده ای در دست سیاستمداران انگیسی جلوه دهند. این نظر پاک بیجاست و با فداکاریهای مردم ایران، به خصوص در دوره مشروطیت دوم پس از بمباران مجلس و تصویب مواد بسیار مترقی و مفید متمم قانون اساسی که در واقع "لقمه بیش از حوصله" بود، درست در نمی آید.  این مواد مسلماً به نفع امپریالیسم انگلستان نبود. چنانکه بعدها به دست طبقه حاکمه از اجرای کامل آنها جلوگیری شد و همیشه ملت ایران خواستار استرداد این حقوقق ضایع شده بود.

در دسته بندیهای مذهبی و بست نشینی و تظاهر در مساجد و منابر و مطالبات پیشروان آزادی نشانهایی از کوششهای دیپلماسی انگلیس برای استفاده از نهضت مشروطیت ایران به چشم می خورد، اما به هر حال نمیتوان اراده انگلستان را عامل انقلاب مشروطه ایران دانست.

در آن روزگار مطامع امپریالیستها طوفانی در جهان بر پا کرده بود: روسه تزاری در صدد راه یافتن به خلیج فارس، معبر هند، بود و انگلستان می خواست مانع راه یافتن روسها به جنوب شود. دربار قاجاریه بیشتر تحت تاثیر و نفوذ روسیه بود.  روسها می خواستند وضع موجود را نگه دارند و انگلیسها میل داشتند با تغییر وضع از قدرت آنها در ایران بکاهند و تا می توانند بر نفوذ خود بیفزایند. روسیه استبدادی طبعا نمی توانست با زمزمه آزادی در ایران موافق باشد و دربار استبدادی شرقی قاجاریه را برای اجرای مقاصد خود مناسبتر می دید و از طرف دیگر دیپلماسی انگلیس جنبش آزادیخواهی را دامن می زد. در نتیجه تزاریسم در جناح حمایت از طبقه حاکمه و امپریالیسم انگلستان به ظاهر در جناح حمایت از ناخشنودان قرار می گرفت. بدین قرار دولت انگلیس برای از بین بردن نفوذ روسیه در ایران، که با عهد نامه ترکمن چای آغاز و روز بروز گسترش می یافت، با قشری از آزادیخواهان ایران یک نوع اتحاد پنهانی برقرار کرد.

لیکن در اساس مشروطیت ایران محصول بیداری افکار و رشد بورژوازی ایران بود و به دست رادمردان و دلیران از جان گذشته ای تحصیل شد. اکثر مبارزان مشروط، مردمان شرافتمند و با عقیده و پاکدامنی بودند که می خواستند از وضع مساعد تاریخ برای نجات ملت خود استفاده کنند.  کلمات وطن، آزادی، برادری و برابری ورد زبان انقلابیون بود.

چندی نگذشت که سازش انگلستان با روسیه پرده از روی کریه دیپلماسی انگلیس برگرفت و ملت ایران تا اندازه ای به حقیقت دلسوزیهای این استعمارگر کهنه کار پی برد.

 

کودتای شاه

در دوم شوال سال 1325 شاه به مجلس رفت و سوگند وفاداری یاد کرد. در 9 ذیقعده گروهی از اشرار و الواط و اشخاص وابسته به دربار در اطراف مجلس با مشروط خواهان به زد و خورد پرداختند و چون نتیجه ای حاصل نشد، شاه ناچار قرآن مهر کرد و به مجلس فرستاد.

در اواخر محرم سال 1326 ه.ق. به کالسکه شاه بمب انداختند و وضع به کلی عوض شد و شاه مصمم به ادامه مبارزه شد.

روز چهارم جمادی الاولی سال 1326 ه.ق. شاه با غوغا و جنجال به باغ شاه رفت و شهر را به حالت نظامی درآورد و پس از بسیج نیرو به کار پرداخت. بامداد روز سه شنبه 23 جمادی الاولی سال 1326 ه.ق. قزاقها به فرماندهی سرهنگ لیاخف مجلس و مسجد سپهسالار را محاصره و گلوله باران کردند؛ و فردای آن روز چند تن از آزادیخواهان را در باغشاه کشتند و عده ای را زندانی یا تبعید کردند و جمعی از آنان نیز به سفارت انگلیس پناه بردند و سفارت برای اینکه حیثیت خود را در انظار مردم پاک از دست ندهد، پناهندگان را به خود راه داد.

تاریخنویسان دوره ای را که از روز گلوله باران مجلس تا روز پیروزی ملت و خلع محمد علیشاه، سیزده ماه و چند روز، طول کشید، "استبداد صغیر" نامیده اند. در این مدت اگر چه مشروطیت تعطیل و خودکامگی بر کشور غالب بود، اما کشمکش در میان شاه و مشروطه خواهان همچنان ادامه داشت.

 

قیام آزادیخواهان

تبریز بلافاصله پس از گلوله باران مجلس کانون انقلاب شد و آزادیخواهان آذربایجان به رهبری ستارخان سردار ملی، پرچم انقلاب را برافراشتند.

شورش به سراسر کشور سرایت کرد. اما جنبش آزادیخواهی در آذربایجان به علت نزدیکی به روسیه و بخصوص قفقاز، نسبت به سایر نقاط ایران نیرومندتر و عمیقتر بود.

انقلابیون روس برادرانه و با وسعت قلب به انقلاب ایران کمک می کردند. کمیته حزب نیرومند سوسیال دمکرات قفقاز اصولا از هر گونه تمایلات استقلال طلبانه در مناطق نفوذ خارجی تزاریسم پشتیبانی می کرد. یک دسته داوطلب از انقلابیون قفقاز به سر پرستی "س. اورجو نیکیدزه" گرجی به یاری آزادیخواهان ایران فرستاده شده اینها بودند که ساختن بمب و به کار بردن آن را به ایرانیان آموختند.

از ایرانیان قفقاز کسانی به تبریز آمدند و به نام مجاهدان قفقازی شناخته شدند و آمدن آنان، که مردان ورزیده و آزموده ای بودند، به دلیری آزادیخواهان افزود و به پیروی آنان علی مسیو و همدستان او دسته مجاهدان را در تبریز پدید آوردند.

شاه برای سرکوبی تبریزیان پیاپی نیرو می فرستاد، اما سپاهیان برگزیده تهران در برابر قهرمانان آزادی عاجز و درمانده شده بودند. سرانجام شه به تزار نیکلای دوم، که خود را "پاسبان اروپا" می دانست، پناه برد و به اشغال رسمی آذربایجان تن داد.

محاصره شهر و مدافعه دلیرانه تبریزیان آغاز شد. شورشیان، با وجود قحطی و گرسنگی، قریب ده ماه مبارزه کردند و در نتیجه ایستادگی تبریز، ملیون ایران، که مأیوس و ناامید شده بودند، جرئت یافته به گردآوری نیرو پرداختند.

در ذیحجه سال 1326 ه.ق. عده ای در اصفهان بست نشستند و چند روز بعد دسته ای از بختیاریها به اصفهان وارد شده به بست نشینان پیوستند و به تدریج اردوی عظیم بختیاری و پس از آن صمصام السلطنه ایلخان به اصفهان وارد و استقبال شدند. برادر او علیقلی خان سردار اسعد نیز، که در پاریس بود مراجعت کرد.

روز دهم محرم سال 1327 ه.ق. انقلابیون گیلان به مقر حکومتی حمله ور شده، حاکم شهر را کشتند و شهر را به تصرف درآوردند. گ

اوضاع تهران مشوش شد و مشروطه خواهان به کوشش برخاستند. جمعی از محترمین در سفارت عثمانی متحصن شدند و جمعی از علما در زاویه شاه عبدالعظیم بست نشستند و مشروطه خواهان ایرانی در خارج از کشور دست به کار زدند.

 

ورود نیرهای بیگانه به کشور

در چنین وضعی بود که امپریالیستهای روس و انگلیس دست به مداخلات مسلحانه زدند و سپاه به ایران آوردند. انگلیسیها عده ای در جنوب پیاده کرده، انجمن بوشهر را منحل و اعضای آن را دستگیر کردند. سپس بندرعباس و لنگه و بنادر دیگر خلیج فارس را نیز تصرف کردند و ژنرال کنسول انگلیس در بوشهر قدرت را در دست گرفت. در آذربایجان، در پی بسته شدن راه تبریز - جلفا، و محاصره کامل شهر از طرف قوای شاه، گرسنگی و قحطی هولناکی بر مردم روی آورد و کار بر آزادیخواهان سخت شد. در اوایل ربیع الثانی سال 1327 ه.ق. دولتین روس و انگیس موافقت کردند که قشون روس به بهانه شکستن خط محاصره و حمایت از اتباع بیگانه، و رساندن خواربار به آنان وارد تبریز شود. انجمن تبریز ناچار حاضر شد که از تمام خواسته های مردم دست کشیده "دست توسل به دامان نامهربان بزند"، ولی کار از کار گذشته بود و سپاه روس از مرز گذشته بود.

با ورود سپاهیان روس محاصره تبریز شکست و نیروهای شاه دسته های ارتجاعی از شهر دور شدند. اما خاتمه کار تبریز به معنی پیروزی ارتجاع نبود و کوشش آزادیخواهان ایران همچنان ادامه داشت.

 

فتح تهران

در پیشروی به سوی پایتخت، نخستین قدم را اردوی شمال به فرماندهی سپهدار اعظم برداشت که انقلابیون قفقاز هم در صفوف آن بودند. اردوی شمال و جنوب در بیست و چهار کیلومتری تهران به هم ملحق شدند. در این موقع نیروی روی، از انزلی وارد شده بود، به قزوین رسیده بود و اردوی انقلابی را از پست سر تهدید می کرد.

در 27 جمادی الاخر سال 1327 ه.ق. اردوهای ملیون و مجاهدین گیلان و بختیاری وارد تهران شدند و شاه همان روز به سفارت روس پناهنده گردید.  اما برقرار کردن تخت شاهی برای محمد علی میرزا دیگر از قدرت امپراطور هم خارج بود. شاه به حکم مجلس عالی از سلطنت خلع شد و پسر خردسالش احمد میرزا که بیش از 13 سال نداشت، به جای وی به سلطنت ایران و علیرضاخان عضدالملک رئیس ایل قاجار به نیابت سلطنت او برگزیده شد.

مشروطه دوم

مشروطه و قانون بار دیگر در کشور ایران استقرار یافت، اما پیش از آنکه به ثمر برسد کسانی به نام "رجال" رشته امور را از دست آزادیخواهان در ربودند و قانون و آزادی را در مشیمه خود خفه کردند و وقتی فدائیان و جانبازان واقعی آزادی به مطلب پی بردند که بسیار دیر شده بود.

مجلس دوم در 2 ذیقعده سال 1327 ه.ق. یک سال پس از بسته شدن مجلس اول، با حضور شاه جوان گشایش یافت. در هنگام گشایش مجلس نگرانی از توقف سپاهیان روس در کشور و اینکه وعده صریح داده اند که هر چه زودتر به این تشویش و نگرانی پایان دهند، در بیانات رسمی دولت انعکاس یافت، ولی این نیروها همچنان باقی ماندند و هر روز فساد تازه ای بر پا کردند. مجلس که اکثر اعضای آن اشراف و خوانین بودند، در تمام دوره تشکیل خود کاری انجام نداد. سپهدار، که یکی از اشراف گیلان بود از انقلاب طرف بربسته بود، نه تنها برای بهبود وضع کشور قدمی برنداشت، بلکه با سیاست مرتجعانه خود باعث نفرت و انزجار مردم شد. او با یک دست انقلاب را خفه کرد و با دست دیگر اوضاع را برای نفوذ بیشتر بیگانگان در کشور مساعد ساخت.

خلاصه انقلاب مشروطیت ایران، اگر چه ضربت سنگین خود را بر پیکر استبداد وارد کرد و مجلس و قانون را در کشور برقرار ساخت، ولی از فئودالیزم و امپریالیزم شکست خورد.

دولت مستوفی الممالک، که پس از سپهدار به روی کار آمده بود، در شعبان 1328 ه.ق. به دستیاری قوای بختیاری و یفرم (یپرم) ارمنی، یکی از افراد حزب داشناک که ریاست پلیس را داشت، آخرین دسته فدائیان را خلع سلاح کرد و از "هوارد تافت"، رئیس جمهور آمریکا، خواست که کسی را برای مرمت خرابیهای مالیه به ایران گسیل دارد.  "مرگان شوستر"، که مرد کاردانی بود، در جمادی الاول سال 1329 ه.ق. با هیئت مستشاران مالی آمریکایی وارد ایران شد و با تحصیل اختیارات فوق العاده به کار پرداخت.

تحریکات همچنان ادامه داشت. روسها شاه مخلوع را دوباره به ایران برگرداندند تا مجلس را از کار و کوشش بازداشته و سازمان شوستر را براندازند. شاه مخلوع در ماه رجب ناگهان در گمش تپه (پهلوی دژ کنونی ) پای به خشکی نهاد و با دسته ای از ترکمانان به تهران حمله کرد. اما چون ملت و مجلس و سران آزادی همآواز بودند، این همه تشبثات نقش بر آب شد و در پائیز سال 1329 ه.ق. نیروی محمد علی میرزا درهم شکست و او باز به روسیه گریخت.

در خلال زد و خورد ملیون با اردوی محمد علی میرزا و در هنگامی که به نظر می رسید کار او یکسره شده و چاره ای جز فرار ندارد، روس و انگلیس یکباره پرده از مقاصد نهانی خود برداشته و انگلستان آزادیخواه، واحدهای هندی را برای تصرف نقاط مهم جنوبی ایران در بندر بوشهر پیاده کرد و حتی حکم تصرف اصفهان (در منطقه روسی) و شیراز و بوشهر (در منطقه بیطرف) را به این واحدها داد. روسیه نیز سپاهیان دیگری به ایران آورد و به بهانه عجیب حمایت از املاک شعاع السلطنه نیروی خود را از رشت تا قزوین پیش آورد.

 

اولتیماتوم روس

روسیه تزاری با مشورت انگلستان روز چهارشنبه 7 ذیحجه سال 1329 ه.ق. اولتیماتوم سختی به دولت ایران تسلیم کرد و به موجب آن از دولت ایران خواست که شوستر و همراهان هر چه زودتر ایران را ترک کنند؛ و دولت متعهد شود که در آینده برای استخدام مستشاران خارجی رضایت قبلی دولتین روس و انگلیس را جلب کند و نیز مخارج لشکر کشی روس را به ایران عهده دار گردد.  توسل ایران به انگلستان سودی نداشت و دولت مذکور، ضمن نامه ای به وثوق الدوله وزیر خارجه ایران، توصیه کرد فوراً تقاضای روسها را بپذیرد.  اما مجلس ایران اولتیماتوم را به اکثریت قریب به اتفاق رد کرد و مردم در تبریز و گیلان به ایستادگی خود افزودند.  روسها نیروی جدیدی به ایران آوردند و در تبریز و رشت و مشهد و شهرهای دیگر کشت و کشتار به راه انداختند.  عاقبت در غره ماه محرم سال 1330 ه.ق. دولت ایران اولتیماتوم را پذیرفت و روز دوم محرم ناصرالملک در مجلس را بست و سازمانهای ملی را با اعلان حکومت نظامی ممنوع کرد و به دست او و حسن وثوق الدوله ریشه آزادی کنده و هرگونه فریاد اعتراض نسبت به بیگانگان در امور کشور و سیاست ارتجاعی دولت در گلوی مردم شکسته شد. روز دهم محرم سال 1330 ه.ق. روسها جمعی از بزرگان و پیشروان و در آن میان ثقةالاسلام، مجتهد معروف، را در تبریز به دار کشیدند.  کشتار تبریز ماهها ادامه یافت. روسها صمدخان شجاع الدوله، قصاب و جانی معروف مراغه ای، را به حکمرانی آذربایجان گماردند و به دست او از هیچ گونه شقاوت و وحشیگری درباره مردم آذربایجان فروگذار نکردند.

بدین قرار آن جوش و خروش هفتساله خاموش گشت و اندیشه ها پست و کوتاه شد. مردان نیکوکار و غمخوار به کنار رفتند و گروهی از سررشته داران خودخواه و کهنه کار، که هر چه گفتند و کردند به سود بیگانگان و زیان ایران بود، قدرت و اختیار در دست گرفتند و حتی پس از پیس آمدن جنگ جهانگیر اول و رفع فشار اجانب باز در جلد آزادیخواهی و میهندوستی بر سر کار ماندند و اعمال حقیر و ننگین خود را ادامه دادند.

بعد از برانداختن مجلس و اخراج شوستر دخالت بیگانگان در امور داخلی ایران به حد اعلی رسید. روسها امتیاز راه آهن تبریز - جلفا و انگلیسها امتیاز راه آهن محمره - خرم آباد را گرفتند و دولت ایران را وادار کردند که سیاست خود را با پیمان 1907، که هیچیک از دولتها آن را به رسمیت نشناخته بودند، هماهنگ سازد. روسها در قزوین و تبریز از مردم مالیات می گرفتند و مانع حرکت نمایندگان آذربایجان به تهران می شدند و انگلیسها در ازاء وام مختصری که به ایران پرداخته بودند، گمرک بوشهر را تصرف کرده بودند. ناصرالملک، نایب السلطنه، که به "دیپلمات مکار" معروف بود، بار سنگین سلطنت را بر دوش ناتوان شاه جوان گذارده، رهسپار اروپا شده بود.

سلطان احمد شاه آخرین پادشاه دودمان قاجار در 27 شعبان سال 1332 ه.ق. تاجگذاری کرد. چند ماه از تاجگذاری وی نگذشته بود که جنگ بزرگ اروپا، که از مدتها پیش زمینه آن فراهم می گردید، درگیر شد.  این جنگ که آن همه بدبختی و سیه روزگاری برای دنیا و ایران داشت، به مردم ایران که از مظالم همسایگان به تنگ آمده بودند، نوید نجات داد و شکست روسیه در جنگ و انقلاب اکتبر 1917، کشور ما را که در نتیجه قرارداد 1907 تجزیه شده بود، از چنگ استعمار رهایی بخشید.

 

قاجـاریه

قلمرو حکومتی قاجاریه در ایران زمین

اویماق ( یا قاجار) با شرکت در اتحادیه قزلباش و دستیابی به برخی مقامات سیاسی و نظامی و چند پاره شدن در عهد شاه عباس اول ، با یورش افغانها در راستای سلطنت خواهی قرار گرفت .

طایفه قوانلو با شکل دادن سپاهی منظم ( پس از مرگ کریم خان ) به سرکردگی آقا محمد خان و با از میان برداشتن رقیبان سلطنت " قاجاریه " را بنا نهاد و تهران را به پایتختی برگزید . هنجارهای حکومت ملوک الطوایفی در ایران در این روزگار پایان گرفت . اما ایران در پهنه سیاست جهانی با نفوذ و سلطه طلبی روسیه تزاری و بریتانیای کبیر رو به رو. گردید که طی یک صد سال ، اوضاع جامعه را در تمامی زمینه ها دگرگون کرد و کاستیهایی را در نهاد حکومت و قدرت به بار آورد . کشته شدن آقا محمد خان آشفتگیهایی را در داخل ، و سلطنت فتحعلی شاه مسلط شدن بیگانگان را از خارج ، در پی داشت . حاصل آن ، انعقاد عهد نامه 12 ذیحجه سال 1229 ه.ق. ( 25 نوامبر 1814 م. ) ایران با دولت استعمارگر انگلیس و پیشروی امپراتوری تزاری روس در قفقاز به قصد تسلط بر تمامی ایران زمین تا آبهای خلیج فارس بود . وجود دو رقیب خطرناک در شمال و جنوب ، سیاست اروپایی ناپلئون را با سیاست آسیایی او پیوند زد و ایران کم توان را با دو عهد نامه دیگر ( فین کن اشتاین " Finkenstein  " 1222 ه.ق. / 1807 م. در زمان دشمنی ناپلئون با الکساندر سوم ، تیلسیت " Tilsit " 1222 ه.ق. / 1807 م. پس از آشتی فرانسه و روسیه ) در مسیری قرار داد که با برپایی دو جنگ خانمانسوز و نابرابر ،‌دو قرارداد شوم گلستان ( در 29 شوال 1228 ه.ق. / 12 اکتبر 1813 م. ) و ترکمانچای ( پنجم شعبان 1243 ه.ق. / 22 فوریه 1828 م. ) به ایران تحمیل شد . همچنین ، بخش عمده ای از سرزمینهای ایرانی در ناحیه قفقاز از پیکره حکومتی ایران زمین جدا شد. با جلوس محمد شاه نوه فتحعلی شاه به سلطنت ( به یاری روسها بر پایه معاهد ترکمانچای و همراهی انگلیسیها )‌، با محاصر هرات توسط محمد شاه ، دست اندازی استعماری بریتانیا به ایران شدت یافت ( 1253 ه.ق. / 1838 م. ) . و سفیر انگلیس و همراهان و ایادی آن کشور در کابل در یک هماهنگی با قوای مسلحی از افغانها ، رویاروی قوای ایران قرار گرفتند و ضمن خصومت آمیز شمردن اقدام ایران ، مانع از تصرف هرات شدند و با ارسال کشتی جنگی به خلیج فارس ، محمد شاه را وادار به ترک محاصره کردند . با مرگ محمد شاه و به سلطنت رسیدن ناصر الدین شاه به ابتکار میرزا تقی خان امیر کبیر ، ایران همچنان با معضلات متعددی ، مانند جنگ آق دربند سرخس ( 1271 ه.ق. ) ، تصرف آشوراده ( 1256 ه.ق. ) ،‌تسخیر هرات ( 1273 ه.ق. / 1857 م. ) ، حملاتی چند از جانب عثمانیان و قصد تصرف خرمشهر ( محمره سابق ) ، تصرف خارک یا جنگ بوشهر ( 1273 ه.ق. )، معاهد پاریس و دست اندازیهای دیگر ، مواجه بود که در پی آن بخش شرقی ایران هم از دست رفت . در عصر سلطنت مظفرالدین شاه ، پسر ناصر الدین شاه ، انقلاب مشروطیت با هدف استقلال و آزادی و عدالت که تجلی آرمانهای معنوی و مادی مردم بود ، تحقق یافت . اما سلطه گریهای دول اروپایی و ناهماهنگیهای داخلی و فساد حکومت زیر نظر قدرتهای مجریه وابسته ، آن را از مسیر خود منحرف ساخت . با پیدا شدن نفت در این ایام ، توجه استعمارگران ( به ویژه انگلستان ) به ایران فزونی یافت .

با روی کار آمدن محمد علی شاه ،پسر مظفر الدین شاه ، و خلع او به علت استبداد رای و مخالفت با آزادیخواهان و همچنین ، به سلطنت رسیدن پسر وی ( احمد شاه ) در پی زمامداری دو نایب السلطنه و مهمتر از همه ، مطرح شدن آلمان به عنوان نیرویی کارا در آسیای غربی ، تمامی این تحولات تغییر عمده ای در روند سیاسی ایران پدید نیاورد . همچنین ، در سالهای پایانی سلطنت قاجار، قدرتهای سلطه گر خارجی در نظام موازنه مثبت یا توازن ایجابی ، دو واقعه شوم ( تحمیل معاهده 1907 م. و قرارداد1919 م. ) را قبل و بعد از انقلاب اکتبر در روسیه ، برای ایران تدارک دیده بودند که با بیداری مردم این سرزمین و پاره ای از رجال سیاسی ، مذهبی و ملی ، به مرحله عمل نرسید . ولی ، با نزدیکی قدرت استعماری انگلیس و بلشویکهای روس و تثبیت سیاست استعماری جدید در آسیای غربی و مرکزی ، نخستین پدیده حکومتی در تاریخ ایران در نظام وابستگی با همسازیهای کانونهای قدرت برون مرزی ، شکل گرفت . این شکل گرفتن با انقراض سلسله قاجاریه ( 1304 ه.ش. / 1925 م. ) و واگذاری سلطنت به  رضا خان میر پنج سواد کوهی ، ایران را در عرصه نوینی از حکومت و دیپلماسی قرارداد . که این امر ،‌سرانجام بسیاری از نهادهای جامعه را ( به ظاهر ) دگرگون ساخت .

مرزها و دگرگونیهای آن
در این دوره کم نظیر تاریخی ، مرزهای ایران در چهار سوی کشور ( به دنبال جنگها و آشوبها و تحمیل قراردادها ) تغییرات بسیار یافت .

 

1 . در شمال 

نخست در غرب دریای مازندران ( قفقاز ) که کمابیش در زمان بنیانگذار سلسله قاجار در همان موقعیت عصر صفوی و نادری باقی بود ، پس از فراهم آمدن قدرت نظامی برای کشور روسیه و وابسته شدن بسیاری از شاهزادگان و امیران و خوانین و ملاکهای مسلمان و مسیحی منطقه ( گرجب و ارمنی ) به تزارها و از میان برداشتن آقا محمد خان ، جنگهای سهمگینی که با سیاست تجاوزگرانه بریتانیا بی ارتیاط نبود ، پدید آمد . سرانجام ، مرزهای برای ایران در منطقه یاد شده باقی ماند که همواره بی اعتبار و از لحاظ تاریخی و فرهنگی ، غیر قابل پذیرش بوده است . جنگهای روس با ایران در هفتمین سال سلطنت فتحعلی شاه ( 1228 – 1218 ه.ق. / 1813 – 1804 م. ) آغاز شد و برپایه معاهده ای در یازده فصل و یک مقدمه که در گلستان ( روستایی در قراباغ ) با حضور سفیر انگلستان انعقاد یافت ، بخشهای گرجستان ( مرکز تفلیس ) ، داغستان ( مرکز دربند ) ، شروان ( مرکز باکو ) و ولایتهای دیگر ( شماخی ، شکی ، گنجه ، منطقه قراباغ و جاهایی از مغان و طالش ) از ایران جدا افتادند . در جنگهای دوم که به دنبال اعتراض مردم و روحانیان استقلال خواه به وقوع پیوست ( 1243 – 1241 ه.ق. / 1828 – 1826 م. ) با شکست دوباره ایران و تحمیل معاهده دیگری در شانزده فصل و یک قرارداد الحاقی در سه فصل در ترکمانچای ، فزون بر مناطق پیشگفته ،‌ولایتهای ایروان و نخجوان نیز از قلمرو قاجاریه جدا افتاد . همچنین ، ده کرور ( پنج میلیون تومان ) خسارت جنگی و امتیازات سیاسی و اقتصادی دیگر که ریشه در شیوه های نابخردانه حکومتی و فساد اخلاق پاره ای از قاجاریان داشت، بر ایران تحمیل شد . از آن میان، روایی نوعی ، کاپیتولاسیون ( حق قضاوت کنسولی ) و باز گذاشتن دست دخالت تزارها در امور داخلی ایران به بهانه دفاع از سلطنت اخلاف عباس میرزا بود که تا پایان عمر سلسله حاکم بر ایران و پیروزی انقلاب بلشویکی در روسیه باقی ماند . اما ، از لحاظ مرزی بر پایه فصل چهارم عهد نامه ، یعنی از نقطه تلاقی کشورهای ایران و عثمانی با قفقاز ( نزدیک قله آغری کوچک ) آغاز می شد و پس از عبور از سرچشمه رود قراسوی سفلی ، تا محل التقای آن با رود ارس ادامه می یافت و رود یاد شده به گونه مرز ، تا قلعه عباس آباد پیش می رفت . همچنین از سرچشمه رود آدینه بازار تا قله تپه های جگیر ، تیره های کوه به صورت مرز تعیین گردیده و تا سرچشمه شمال رودخانه آستارا ادامه داشته و از آنجا تا مصب آن در دریاچه خزر ،‌حدود دولتین به شمار رفته است . روسها فقط به برپایی جنگ علیه ایران و تحمیل دو قرارداد شوم و ظالمانه اکتفا نکردند ، بلکه به دفعات در تحدید مرزهای جدید زیاده طلبی نیز نشان دادند و چندین مرتبه نیز ، در این امر اختلافاتی را موجب شدند که از میان ، می توان به این موارد اشاره کرد :

پروتکل سال 1245 ه.ق. ( 1829 م. ) در ارتباط با مرزبندیهای جدید و تغییر اساسی ، کوشش در تحمیل پروتکل سال 1314 ه.ق. ( 1896 م. ) ، تغییر مجدد در رساندن مرز به محل التقای قراسو و ارس به نفع کشور ترکیه و بالاخره ، بی نتیجه گذاردن کوششهای کمیسیون مغان در سال 1304 ه.ش.( 1925 م. ) بر روی هم ، مرزهای دقیق و مشخص تا پایان عصر قاجاریه مشهود نگردید .

محمد امین خان در منطقه خوارزم قدرت بسیاری داشت . با اینکه حسام السلطنه ( والی خراسان ) در سال 1269 ه.ق. عباسقلی خان دره گزی را به سمت " بیگلربیگی " مرو تعیین کرده بود ، اما ، محمد امین خان نیز همچون برخی از خوانین گذشته ، به خراسان حمله کرد و در سرخس به دست فریدون میرزا فرمانفرما کشته شد . در سال 1271 ه.ق. که سر او به تهران گسیل شد ، خان سوار خان هزاره ای از طرف والی خراسان به حکومت مرو انتخاب گردید . لکن ، ترکمنها بار دیگر مجهزتر به میدان آمدند و با برخورداری از اختلافات میان حشمت الدوله ( والی خراسان ) و قوام الدوله ، قشون ایران را شکست دادند و گروه کثیری را به اسارت خود در آوردند . در این مورد، کوششهای سیاسی ایران ( میرزا حسین خان سپهسالار ) به جایی نرسید و روسها که تسخیر آسیای مرکزی را هدف قرار داده بودند ، در سال 1290 ه.ق. ( 1873 م. ) خیوه را توسط کافمان ( Kaufman ) تسخیر کردند . همچنین با سرکوبی ترکمنهای یموت در سال 1295 ه.ق. ( 1878 م. ) توسط سرتیب لازارف ( Lazarov ) و جنگ دیگر با همان قوم در سال 1297 ه.ق. ( 1880 م. ) توسط ژنرال اسکوبلف ( Skobelev ) و سرانجام ، با قتل عام اقوام ترکمن ( با گسیل قشون روس توسط راه آهن به گوگ تپه ) در سرتاسر شمال شرقی ایران هم همان وضع مشابه با قفقاز پیش آمد ، یعنی قرارداد دیگری به سان ترکمانچای ، در 29 محرم سال 1299 ه.ق. ( 9 دسامبر 1881 م. ) بر دولت ناتوان ایران تحمیل گردید . این قرارداد را میرزا سعید خان موتمن الملک ( وزیر امور خارجه ایران ) و ایوان زینوویف ( Ivan Zinoviev ) وزیر مختار و ایلچی مخصوص روسیه امضاء کردند که بر پایه فصل اول آن ، مرزهای تحمیلی از خلیج حسینقلی خان با تعیین رود اترک تا چات و در آنجا ،‌کوههای سنگوداغ و سگوم داغ و رود چندر ،‌و پس از گذر از چند دره و کوه محلی ،‌رود سمبار تا مسجد داریانه ، و با گذر از چند تنگه و دره و روستاهای خیرآباد و گوگ قیتال و دربند و نزدیکیهای فیروزه ادامه یافته و با گذر از قریه کلته چنار و محل اتصال زیرکوه و قزل داغ و دره رود باباگاورس و لطف آباد ، اندک اندک به سمت جنوب شرقی میل کرده و به جایی رسیده که امروز نام سرخس ایران را دارد . بر پایه فصل دوم ، مقرر گردید که طفین معاهدتین کمیسرهایی را برای ترسیم و " نصب علامات " مامور نمایند . به همین منظور ، در ششم جمادی الاول سال 1304 ه.ش. ( فوریه 1886 م. ) سلیمان خان صاحب اختیار از طرف دولت ایران و غرالین شباب پلکونیک نقولا قورمین تاراوایف ( Taravayev ) از طرف روسیه در بخشی از مرزها و به دنبال پروتلکی دیگر ، میرزا علی اشرف خان سرتیب ( مهندس سر کمیسر ایران ) و یک تن از کاردانان روسیه ( به عنوان سر کمیسر آن دولت ) در بخش دیگر آن ، خطوط لازم را ترسیم کنند و حتی ، نقشه ای به مقیاس 84000/1 فراهم آوردند . لکن ، دولت تزاری در مورد فیروزه و حصار ادعای بیشتری نشان داد . سرانجام قرارداد جدیدی به امضای میرزا علی اصغرخان امین السلطان ( صدر اعظم ایران ) وپوتزف ( Potzev ) ( وزیر مختار روسیه ) در 23 ذیقعده سال 1310 ه.ق. ( 27 مه 1893 م. ) ، منعقد شد که بر اساس فصول سه گانه اول قرارداد ، " اعلیحضرت شاهنشاه ایران ( ناصرالدین شاه ) ، از طرف خود و از طرف وارث خود منطقه فیروزه را کلا" به اعلیحضرت امپراتور کل ممالک روسیه واگذار کرده " . و در منطقه حصار نیز ، دگرگونیهایی را به سود روسیه پدید آوردند . در عوض برای رفع پاره ای معضلات در قرارداد ترکمانچای ، قطعه زمینی که در ساحل راست رودخانه ارس و محاذی قلعه قدیم عباس آباد واقع است ، به ایران باز گردانده شد .

بدین ترتیب ، موقعیت سوق الجیشی روسیه و اقتصاد مرزی ( آبیاری ) آن استحکام بیشتری یافت و برپایه همین قرارداد ( فصل چهارم ) مقرر شد که با دادن ماموریت به کمیسرهای دو طرف ، مرزهای جدید از خلیج حسینقلی خان تا بستر تجن در ذولفقار ( اول متصرفات افغانستان ) علامتگذاری شود و همچنین ( فصل ششم ) سکنه فیروزه و حصار را که معاوضه کردند به خاک یکدیگر مهاجرت دهند . در ضمن تعهد کردند که در نقاط معاوضه شده قلاع و استحکامات بنا نکنند و در فیروزه و حصار ، ترکمن ننشانند .

در پی این قرارداد تحمیلی و پروتکلهایی چند ( پروتکل تنظیم شده در 27 رجب سال 1311 ه.ق. ( 23 ژانویه 1894 م.) ، در قریه حصار ،پروتکل تنظیم شده در 21 جمادی الاول 1312 ه.ق. ( 8 نوامبر 1894 م.) در عشق آباد نمایندگان روسیه با اعمال همان روشهای به کار رفته در قفقاز ، مانع تحدید مرزها شدند . پس از شکل گیری نظام بلشویکی ، با اینکه عهدنامه دولتی ایران و اتحاد جمهوریهای شوروی در 7 اسفند ماه سال 1299 ه.ش. ( 26 فوریه 1921 م. ) در شهر مسکو به امضای علیقلی خان مشاور الممالک از طرف ایران و چیچرین و میخائیلوویچ کاراخان ( Mikhailovich Qarakhan ) ( به نمایندگی دولت شوروی ) به امضاء رسید و بر پایه فصل سوم آن ، به سیاست غاصبانه دولت تزاری سابق روسیه اذعان و مقرر گردید که قریه فیروزه و اراضی مجاور آن به ایران مسترد گردد . همچنین با رضایت به اینکه سرخس کهنه در تصرف شوروی بماند ، اما آن دولت از انتفاع از جزایر آشوراده و جزایر دیگری که در سواحل ولایت استرآباد واقع است صرف نظر نماید ، باز حکومت جدید روسیه شوروی هم راه اسلاف خود را در پیش گرفت ، به گونه ای که در روزگار پایانی عصر قاجاریه ( 1301 ه.ش. / 1922 م. ) هیئتی در مدت یازده ماه گفتگو ،‌حتی نتوانستند به خواستهای تعیین شده قراردادهای تحمیلی روسیه بر ایران ، جامه عمل بپوشانند . به همین دلیل ،‌بخشهایی از مرزهای شمالی ایران ( غرب و شرق دریای مازندران ) همچنان نامشخص باقی ماند .

2. در شرق

نخست در منطقه خراسان ( هرات )‌ . پس از نادرشاه ، در این منطقه نیز آشوبهایی پدید آمد . احمدخان درانی ( یکی از سرداران او ) و پس از وی ، زمان شاه ( امیر کابل ) از برجسته ترین صاحبان قدرت در منطقه گردیدند . گردش روزگار نیز به گونه ای بود که رقابتهای بریتانیا و فرانسه ، در ارتباط با تسخیر هند و از سوی دیگر ، هماهنگی بریتانیا و روسیه در تسلط بر آسیای مرکزی ، وضع منطقه را آشفته تر می ساخت . اختلافات قومی  ،‌گویشی ،‌محلی ، مذهبی وگرایشهای حکومت طلبانه سران و شاهزادگان ، در مجموعه دولت استعماری انگلستان را بر آن می داشت که در بر هم زدن شرایط آرامش و دوستی وصلح در منطقه ، مستقیم و غیر مستقیم ، دخالت داشته باشد ، تا آنجا که کامران میرزا ( پسر محمود شاه درانی ) علیه محمد شاه قاجار به منازعه پرداخت و همزمان با محاصره شهر تاریخی هرات ،‌یعنی کلید هندوستان یا دروازه هند توسط قشون مرکزی ایران و به دستور لرد او کلاند ( Lord Aukland ) ( فرمانروای هند ) با سیاستی از پیش تعیین شده ، جزیره خارک توسط قشون مجهز انگلیس تصرف گردید . همچنین بنادر خلیج فارس مورد تهدید جدی قرار گرفت ، به طوری که محمد شاه مجبور شد از محاصره هرات منصرف شود . کشمکشهای امیران و سران افغانی ( کامران میرزا و شجاع الملک ، پسر امیر تیمور درانی ،‌و چند تن دیگر ) همچنان برقرار ماند . سرانجام ، یکی از آنان به نام یار محمد خان با کشتن کامران میرزا در سال 1257 ه.ق. ( 1841 م. ) و گرفتن لقب " ظهیر الدوله " از سوی محمد شاه و ایجاد هماهنگی با کهندل خان ( امیر قندهار ) و برادرش که دوست محمد خان ( امیر کابل و از خاندان بارکزایی ) بود ، با ابراز وفاداری به حکومت مرکزی ایران ، نوعب آرامش در منطقه به وجود آورد . البته، با مخالفت بریتانیا و برپایی جنگ از سال 1255 تا 1258 ه.ق. ( 1839 – 1842 م. ) و گسیل 20000 سپاهی هندی ، افغانی و انگلیسی به سر کردگی ماگناتن ( William Magnaughten Sir )  در یاری رساندن به شاه شجاع ، این آرامش در هم شکسته شد . به رغم اینکه امیر دست نشانده توسط اکبر خان ( برادر دوست محمد خان ) در شوال 1257 ه.ق. (‌نوامبر 1841 م. ) به قتل رسید،‌محمد شاه نیز توانست کمکهای لازم را به جبهه اصلی برساند . در نتیجه ، دوست محمد خان از دولت مرکزی ایران و حتی حمایت خان خوارزم محروم گردید . پس از پایان جنگ ، تا سال 1280 ه.ق ( 1863 م. ) انگلیسیها با وی علیه  ایران به مماشات پرداختند و برای جدا کردن هرات از خراسان و دخالت در امور ایران ، از او در برابر حاکمان آن منطقه ، مانند یار محمدخان ( ظهیر الدوله اول ) ،‌محمد خان (‌ ظهیر الدوله دوم ) ،‌محمد خان درانی ( دشمن ظهیر الدوله دوم )‌ ، با سیاستگریهای سرجان لارنس ( lawrence Sir John ) در کابل سودها بردند . زمانی که دوست محمد خان خود را وابسته به دولت ایران معرفی کرد و از حسام السلطنه فرمانفرمای خراسان مدد گرفت ، قشون ایران هرات را فتح کرد و به نام ناصر الدین شاه خطبه خوانده شد . استعمارگران بریتانیایی باز با اعزام نیروی دریایی و برپایی جنگ در تنگستان بوشهر ، اولتیماتوم شدید اللحنی به دولت ایران ارسال کردند . آنان آشکارا اعلام نمودند که ایران نه تنها باید سپاهیان خود را از هرات بیرون آورد ،‌بلکه خسارات وارده را هم جبران کند و غرامت نیز بپردازد . همچنین ، متعهد شود که از تمامی دعاوی خود نسبت به هرات و سایر نقاط افغانستان ،‌صرف نظر نماید.

میرزا آقا خان نوری ( یکی از دست نشاندگان انگلیس که پس از قتل میرزا تقی خان امیرکبیر در مقام صدارت قرار گرفته بود ) با اعزام فرخ خان غفاری ( سیاستگری از سلک خود ) در مقام وزیر مختاری به پاریس برای انعقاد قرارداد جدایی هرات از ایران ، به وساطت ناپلئون سوم ( امپراتور  فرانسه )‌ و امضای او و سفیر کبیر انگلیس در پاریس ( لردکوولی ) ضربه محکمی بر پیکر حکومت مرکزی ایران وارد آورد .

معاهده "‌پاریس " در یک مقدمه و پانزده فصل تنظیم شده که فصلهای پنجم و ششم آن در ارتباط با مرزهای ایران ،‌بیش از دیگر فصول زیانمندی نشان داده است . در فصل پنجم تعهد شده است که عساکر و ماموران ایران از شهر هرات و تمام مناطق افغانستان ، در ظرف سه ماه خارج شوند ، بر پایه فصل ششم ، ایران از هر نوع سلطنت به شهر و خاک هرات و ممالک افغانستان صرف نظر نماید و اگر اختلافی میان ایران و آن کشور پیش آید ، بدون به کاربردن قوای جبریه به " اهتمامات دوستانه دولت انگلیس " رجوع نمایند .

بدین سان ، دولت استعماری بریتانیا با ایجاد حریم امنیتی ، برای حفظ هندوستان به هدف خود رسید و موجد پدید آمدن مرزهایی شد که از لحاظ جغرافیایی ، اجتماعی و انسانی بیانگر ناهماهنگیهای کامل می باشد .

دوم ،‌در منطقه سیستان و بلوچستان . به دنبال قرارداد تحمیلی یاد شده ، انگلیسیها توجه خود را به بخشهای سیستان و بلوچستان معطوف کردند . این منطقه نیز بعد از قتل نادر در دوره زندیه و اوایل قاجاریه ( به علت عنایت حکومتهای مرکزی به دیگر نقاط کشور ) در آشفتگی قرار داشت .

خوانین منطقه ، همچون محمد علی خان سیستانی نهرویی و دوست محمد خان بلوچ ، گاه مخل آسایش مردم می شدند ، اما اگر دولت مرکزی هشیار می بود ،‌( چون عصر امیر کبیر با نصب شاهزاده تهماسب میرزا موید الدوله به حکومت کرمان ، با کمک عبداله خان صارم الدوله ) ، امنیت نسبی برقرار می شد . در غیر این صورت ، انگلیسیها مترصد فرصت بودند تا از آشوبها و فتنه های محلی بهره برداری نمایند . از آن میان ، با قیام نصیر خان بلوچ علیه انگلیستان و سرانجام ، انعقاد قرارداد وی با دولت بریتانیا در سال 1271 ه.ق. ( 1854 م. ) خود و خاندانش ، تحت الحمایه استعمار در آمدند .

پس از وی برادرش ( میرخدادادخان ) با قرار دو برابر کردن " مقرری " خود ، وضعی پیش آورد که نفوذ انگلستان گسترده تر گردد .

تحدید مرزهای شرقی ایران
از شمال تا جنوب در این دوره با نابسامانیهای فراوانی ، از " دهانه ذوالفقار " ( جایی که ایران و افغانستان و شوروی سابق تلاقی دارند ) آغاز می گردد. تا جنوبی ترین نقطه مرزی مشترک با افغانستان ، " کوه ملک سیاه " است که ایران و افغانستان و پاکستان امروز ( بلوچستان انگلیس ) در آن برخورد می نمایند . این فاصله که حدود 855031 کیلومتر است ، به سه مسافت و سه حکمیت تقسیم شد که دو قسمت آن ، متعلق به دوره قاجاریه است . تعیین حد و مرز ،‌با حکمیت ماکلین (
Maclean ) ( کنسول انگلیس در مشهد ) و با شرکت میرزا محبعلی خان ناظم الملک ( کارگزار خراسان ) و پسرش ( میرزا جهانگیر خان ) ، میرزا محمد علی خان سرتیپ مهندس و پسرش ( میرزا عبدالرحیم خان کاشف الملک )‌ و حاج مهدیقلی میرزا سهام الملک از طرف ایران و ژنرال غوث الدین خان همراه چند تن از قضات و خوانین هرات از جانب افغانستان ،‌از " از دهانه ذوالفقار " تا منتهی الیه جنوبی کوه یال خر ، در سال 1308 ه.ق. ( 1891 م. ) انجام شد . تحدید حدود با حکمیت کلنل ماکماهون ( Col. Sir Henry Mac Mahon ) انگلیسی ، که مربوط به سال 1323 ه.ق. ( 1905 م. ) و در ارتباط با بخش دوم و مربوط به سیستان تاریخی است ،‌از آخرین نقطه تعیین شده توسط کلنل ماکلین شروع می شود و در مسافتی به درازای 282 کیلومتر خاتمه می یابد . سرفردریک گلد اسمیت ( Sir Fradric Godlsmith ) ( نماینده انگلیس و مدیر تلگرافات در ایران ) با کمک ماژورلووت ( Lovett ) مقدمات تصمیم را فراهم آوردند . بخشی در حدود 950 میل مربع با جمعیتی در حدود 45 هزار نفر در ایران تعلق یافت و بخشی دیگر که در ساحل راست رود هیرمند بود ، به کشور جدید التاسیس افغانستان داده شد . پس از پایان سلطنت قاجاریه در متن پروتکلها و تعیین قسمتهایی از مرز نیز دگرگونیهایی پدید آمد . بقیه بخش مرزهای شرقی ایران در دوره قاجاریه ،‌از "‌کوه ملک سیاه " ( یعنی نقط تلاقی سه کشور افغانستان و ایران وبلوچستان انگلیس ) تا خلیج گواتر در دریای عمان که شرقی ترین نقطه مرزی ایران در جنوب کشور به شمار می رود ، تحدید نگردید و با اعمال قدرت سیاسی انگلیس ، در دهه های بعد نیز ( حتی پس از تشکیل دولت پاکستان) مرزهای منطقه به طور دقیق نامشخص باقی ماند .

3. در غرب

در غرب ( عثمانی ، ترکیه و عراق ) از دیر باز به دلایل مذهبی و اجتماعی ( ایلات و عشایر ) و سیاسی ( پناهندگیها ) و اقتصادی ( معضلات دادوستد ) در این منطقه کشمکشهایی مرزی پدید آمده است . در دوره قاجاریه نیز ، با خواستهای گوناگون دو قدرت مسلط استعماری ، یعنی روس و انگلیس و رفابتهای آنها ، مشکلات گذشته مردم وسیعتر گردید .

پس از آشکار شدن ناتوانی ایران در جنگهای ایران و روس ، با اینکه عباس میرزا و برادرش ( محمد علی دولتشاه ) توانستند در جنگهای 1221 تا 1227 ه.ق. ( 1812 – 1806 م. ) بسیاری از شهرهای ارمنی نشین عثمانی را تسخیر کنند و حتی نبرد را به محاصره بغداد بکشانند ، سرانجام سیطره جویی روس و انگلیس ایران را در تنگنا قرار داد.    

نخستین عهد نامه مرزی ایران و عثمانی در عصر فتحعلی شاه ( 1237 ه.ق. / 1822 م. ) در ارزنه الروم ( ارز روم )‌ امضا شد و در این راستا ، به نظر می رسید که مرزهای طرفین از آرارات تا مصب اروند رود روشن و تغییر ناپذیر خواهد ماند ، اما اختلافات ریشه دار گذشته در سراسر مرز ،‌ خاصه در اماکن کردنشین شمالی و عرب نشین جنوبی ( خوزستان ) سامان گرایی لازم را به وجود نیاورد .

پس از مرگ فتحعلی شاه ، روسها و انگلیسیها به انگیزه های سیاسی ( نیاز به آرامش برای قفقاز و خلیج فارس ) کنفرانس دوم ارز روم را به شرح زیر پدید آوردند :

هیئت ایرانی به سرکردگی میرزا تقی خان امیر نظام ، هیئت عثمانی به سرکردگی نوری افندی و پس از وی سعدالله انور افندی ، هیئت انگلیسی کلنل ویلیامز ( Col.Williams ) و هیئت روسی کلنل دینس ( Col . Dainese ) . همزمان ، انگلیسیها عده ای زمین شناس و باستان شناس نیز همراه خود آورده بودند و سراسر مرزهای ایران را مرد شناسایی علمی – فنی – تا ریخی قرار دادند . با پدید آمدن انواع مشکلات برای هیئت ایرانی و کشته شدن چراغعلی خان زنگنه ، سرانجام در شانزدهم جمادی الثانی سال 1263 ه.ق. ( دوم ژوئن 1847 م. ) عهدنامه ای در یک مقدمه و نه ماده انعقاد یافت که میرزا تقی خان امیر نظام و انور افندی ، آن را امضا کردند . برپایه بند دوم این قرارداد ، ارضی ولایت زهاب ( غربی ) به دولت عثمانی و ارضی جبالیه و دره ( شرق زهاب ) به دولت ایران تعلق یافت و در ولایت سلیمانیه ایران از هرگونه ادعایی صرف نظر نمود . دولت عثمانی نیز تعهد کرد که از بندر محمره ( خرمشهر ) و جزیره الخضر و جانب یسار اروند رود چشم بپوشد . بدین سان ، اختلافات به ظاهر پایان یافت و با اینکه سال بعد از امضای قرارداد ، دولت عثمانی نوعی اشکال تراشی به وجود آورد ، اما ،‌" مامورین دولتین واسطه " پاسخ لازم را دادند .

از آن زمان تا فروریختگی دولت عثمانی ( 1332 ه.ق. / 1914 م. ) چندین کمیسیون تحدید مرز به شرح زیر تشکیل گردید : در سال 1266 ه.ق. ( 1850 م. ) در اجرای فقره سوم عهد نامه ارزروم در همان سال به منظور تهیه و ترسیم نقشه های سر حدی در چهار سال ( 1270 – 1265 ه.ق. / 1853 – 1849 م. ) در سال 1293 – 1292 ه.ق. ( 1875 – 1876 م. ) و در سال 1323 ه.ق. ( 1905 م. ) . در رفع پاره ای از مشکلات مرزی در سال ، 1329 ه.ق ( 1911 م. ) در سال 1330 ه.ق. ( 1912 م. ) در تحدید سرحدات و حل وفصل امور فنی ، در سالهای 32 – 1331 ه.ق. ( 1914 م. ) در مقدمات پروتکل استانبول و مقاوله نامه قسطنطنیه و سرانجام در همان سال ( 23 صفر 1331 ه.ق. / 21 ژانویه 1914 م. ) کمیسیونی در محمره ( خرمشهر ) با شرکت نمایندگان ایران ( اعتلاء الملک ، جلیل الملک، منصور السلطنه عدل ) ،‌عثمانی ( عزیز سامح بیک ، عبد الحمید بیک ) ،انگلیس موسیووارا تیسلاو ( Wrattislaw ) و کاپیتن ویلسون ( A.T. Wilson ) روسیه موسیومینورسکی ( V.Minorsky ) ، موسیو بلایف ( D.Beleiew ) برگزار شد .

البته لازم به ذکر است که در تمام جلسه ها و کمیسیونها مسائل مرزی غرب ایران فیصله نیافت و پس از جنگ جهانی اول و سرانجام با ایجاد دو کشور ترکیه و کشور نو ساخته عراق ،‌اختلافات ارضی و کشتیرانی در اروند رود و سواحل غربی خلیج فارس ( مصب اروند رود ) همچنان تداوم یافت .

4 . در جنوب

در بخشهایی جنوبی کشور ( دریای عمان و خلیج فارس ) پس از قتل نادر شاه به خصوص پس از مرگ کریم خان زند ( 1193 ه.ق. / 1779 م. ) آشفتگی خلیج فارس و آبهای ساحلی دریای عمان شدت یافت و با ورود سرجان مالکم ( Sir John Malcolm ) ، نفوذ انگلستان فزونتر شد . با اینکه اندک نظمی در عصر مستعجل میرزا تقی خان ، در امنیت مرزهای جنوبی پدید آمد اما دربرابر دسیسه های استعماری و بهانه مزورانه مبارزه با برده فروشی و برقرار کردن رابطه های آشکار و پنهان با یکایک شیوخ یازده گانه عرب ،ایران قادر نگردید در مقابله با انگلستان ( که مالک الرقاب دریاخای جنوبی شده بود ) استقلال تام نشان دهد . والی ناآگاه فارس ( حسینعلی میرزای فرمانفرما ) با انعقاد پیمانی با کاپیتان بروس ( Bruce ) حفظ امنیت خلیج فارس را برعهده دولت انگلستان نهاد . این کشور هم در همان سال ( 1234 ه.ق. / 1819 م. ) با آوردن ناوگانی مرکب از شش کشتی جنگی و سه هزار ملوان به فرماندهی سرویلیام گرانت کایر ( Grantkair Sir William ) ، حاکمیت عملی بر خلیج فارس را از آن خود کرد . جزایر خلیج فارس ( از آن میان بحرین ) زیر نظر نیروهای نظامی انگلیس قرار گرفت و آن دولت نیز با گسیل اعراب " برالعرب " و جلوگیری از اقامت ایرانیان و انعقاد قراردادهای استعماری با شیخ جدید الورود آل خلیفه ( شیخ محمد بن خلیفه ) توسط فلیکس جونز (‌Felix Jones ) ق حاکمیت ملی ایران را به طور عملی مخدوش گردانید .
در سالهای 1310 – 1297 ه.ق. ( 1892 – 1880 م. ) یعنی دوره ناتوانی ناصرالدین شاه ، انگلستان از شیخ بحرین تعهداتی گرفت که ایران را در تنگنا قرار می داد. در سال 1292 ه.ش. ( 1914 م. ) ،یعنی در آغاز جنگ جهانی اول ، تمامی بحرین تحت الحمایه انگلیس شد . یکی از چهره های مشهور استعمار انگلستان ،‌یعنی چارلزبلگریو(
Sir Charles Belgrave ) بیش از چند دهه بر آنجا و دیگر مناطق حساس خلیج فارس حاکمیت یافت . البته ، هیچ یک از دولتهای قاجاری بر این جدایی و از میان رفتن حقوق ملی ایرانیان نه در خلیج فارس و دریای عمان و نه در مرزهای آبی 1830 کیلومتری کشور صحه ننهادند .

پایان سخن
مرزهای ایران از چهارسو ( پس از عصر صفوی ) به خصوص ، برای دوره کوتاه مدت ، با روی کارآمدن حکومتهای قومی و منطقه ای و ورود استعمار و سلطه گریهای بیگانه ، دگرگونیهای فراوان یافت ، ایل قاجار که در بخشهایی از ایران بساط سلطنت گسترانیده بود ، بیش از دیگر سلسله های محلی توانست مرزهای حکومتی خود را به مرزهای جغرافیایی – فرهنگی نزدیک سازد . اما ، در برابر سیطره های خارجی بر ساختارهای سنتی ، توان پایداری را از دست داد و مرزهای کشور را به گونه ای درآورد که تحلیل علمی آن بدون در نظر گرفتن " اصل موازنه ها "‌ و برخورداری سیاسی درون جامعه ای و برون جامعه ای ، نا ممکن گردید .

در شمال غربی ، با تحمیل معاهده های گلستان و ترکمانچای ( قفقاز ) و در شمال شرقی ، با تحمیل معاهده 1881 م. ( ماوراءالنهر و خراسان ) ، روسیه بر بخشهایی از ایران سلطه یافت و با اینکه بلشویکها به " غاصبانه " بودن سیاست دولت تزاری سابق اقرار کردند ، اما مرزبندیها با اندک تفاوتی ، به همان ترتیب باقی ماند . حتی آن بخشهایی که شوروی متعهد به بازگرداندن آن شده بود ( فیروزه ) هیچ گاه به ایران منضم نگردید . در شرق شمالی ، با تحمیل معاهده پاریس ( هرات و افغانستان ) و در شرق جنوبی، با حکمیتهای یک سویه ( بلوچستان ) ، منافع استعماری انگلستان در آسیای مرکزی و هندوستان تامین شد . در غرب بین دو کشور نیرومند ایران و عثمانی که در سراشیب سقوط قرار گرفته بودند ، در برابر تصمیم گیریهای دولتهای روس و انگلیس ( در مسیر حفظ منافع استعماری خود در قفقاز و خلیج فارس ) مرزهایی ساخته شد که نه در آن روزگار و نه در عصر پدید آمدن دو کشور ترکیه و عراق ،‌آرامش و رضایت را به وجود نیاورد .

در جنوب، با اینکه خلیج فارس همواره مرزی طبیعی بود و گاه به صورت دریای داخلی ایران به شمار می رفت. اما سراسر این آبها هیچ گاه از آسیب استعمارگران به دور نماند که به طور نمونه می توان به ماجرای بحرین اشاره کرد .
در نتیجه تمام مرزهای ایران را در قلمرو قاجاریه می توان با شناختی کامل مرتبط با خواستها و منافع و مطامع کانونهای قدرت برون مرزی دانست . همچنین ، عوامل جغرافیایی – نژادی – فرهنگی را نه تنها در ترکیب بندیهای مرزی کارساز نشمرد ، بلکه در خدمت گرایشهایی قلمداد کرد که حکومتهای منطقه ای در مکانیسم سلطه پذیری به موجودیت و قدرت آنها تن در دادند و با تایید آن گرایشهایی قلمداد کرد که حکومتهای منطقه ای در مکانیسم سلطه پذیری به موجودیت و قدرت آنها تن در دادند و با تایید آن دید آوردند .

افـشاریه

نادر قلی فرزند امام قلی از قبیله " قرخلو "  بود که شاخه ای از ایل افشار به شمار می رفت . طایفه مزبور ، از آغاز سلسله صفوی برای جلوگیری از هجوم ازبکان و ترکمانان به منطقه شمال خراسان کوچ داده شد و در منطقه ابیورد و دره گز استقرار یافت . مورخ رسمی دربار نادری ، میرزامهدی خان ،‌تاریخ تولد نادر را روز شنبه بیست و هشت محرم سال هزار صد هجری قمری ذکر کرده و با توصیف مختصری از حیات عشایری ، اصل و نسب آخرین فاتح بزرگ آسیایی را در پرده نگاه داشته است . آنچه مسلم است نادر تا طغیان افاغنه غلزایی قندهار و برافتادن حکومت دویست و پنجاه ساله صفویان ، در گمنامی به سر می برده و زندگانی بی پیرایه چوپانی او ، تنها با هنر نماییها و قهرمانیهای ساده ای همراه بوده است .

سقوط اصفهان در سال 1135 ه.ق. بهانه خوبی به دست سرکشان داخلی و مدعیان خارجی ایران داد تا هر یک از گوشه ای سر برآوردند و کشور را به هرج و مرج طولانی مبتلا کنند . نادر نیز در راس گروهی که برای حمایت از حیات و هستی اهل ابیورد فراهم ساخته بود ابتدا در خدمت خان همین منطقه قرار گرفت و پس از ازدواج پیاپی با دو دختر او ، وارث حکومت محلی کوچک وی شد . آن گاه در سال 1139 ه.ق که شاهزاده سرگردان صفوی ( تهماسب میرزا ) در جستجوی یاران و همراهان فداکاری بود به او پیوست و عزم نجات ایران کرد .

سردار افشار در خلال چهار جنگ پیاپی که با شورشیان افغان داشت توانست سردسته آنان ، یعنی اشرف و همراهانش را در مناطق مهماندوست دامغان ، سردره خوار ( نزدیک تهران ) مورچه خورت اصفهان و زرقان فارس در هم بکوبد . راه را برای استقرار مجدد حکومت صفوی هموار کند . پس از آن در طول چندین نبرد بزرگ و کوچک با ترکان عثمانی که بیست سال طول کشید ( به غیر از یک مورد ) همه جا نادر پیروز بود. وی نیروهای عثمانی را شکست داد و آنان را از خاک ایران تا منتهی الیه دریای سیاه و ارمنستان و گرجستان بیرون راند . نیروهای روسی نیز که وصیت پتر کبیر از اختلافات درونی ایران استفاده کرده بودند با سیاست و تدبیر عاقلانه وی تمامی خطه شمال و باریکه ساحلی خزر را ( از دربند و باکو تا مازندران ) تخلیه کردند . نادر با بهره گیریهای به موقع از ضعفهایی که شاه تهماسب دوم ( 1145 – 1125 ه.ق. ) از خود نشان داد وی را از سلطنت خلع کرد. پس از آن با خلع فرزند خردسال شاه تهماسب دوم یعنی عباس سوم از سلطنت خود در شوال سال 1148 ه.ق. با رای و اراده بزرگان ، سرداران ، ریش سفیدان و روحانیان عالیمرتبه ای که در دشت مغان گرد آورده بود ، سلطنت نشست . اقدامات بعدی او ، سرکوبی سرکشان داخلی در قندهار و ایجاد نظم در سراسر کشور بود . از آنجا که دولت گورکانی هند جمعی از فراریان افغان را پناه داده بود و به توقعات نادر نیز وقعی نمی نهاد، نادر ناچار شد که عازم شبه قاره شود . نبرد قطعی میان فریقین ، در منطقه کرنال در 15 ذیعقده سال 1151 ه.ق. ( 24 فوریه 1739 ه. ) روی داد که به شکست محمد شاه گورکانی انجامید . نادر به همراه سپاهیان خود وارد دهلی شد پس از ضرب سکه و اعلام انقیاد حریف ، دگرباره تخت سلطنت را به محمد شاه واگذاشت . پادشاه گورکانی نیز در مقابل آن ، مناطق غربی آب اتک و رودخانه سند را به ایران تسلیم کرد . شهرت دارد که نادر در حین عزیمت به هند حاکمی برای کشمیر معین کرد، ولی دلایل دیگری درباره تثبیت حاکمیت او بر آن منطقه در دست نیست .

در بازگشت نادر به ایران خدایارخان عباسی (‌فرمانروای سند ) نافرمانی آغاز نمود که نادر ناگزیر سالی را برای مطیع ساختن مجدد وی و افاغنه متمرد منطقه صرف کرد و تمشیت کامل به امور آن نواحی داد . واقعه مهم پایانی سال 1153 ه.ق. لشکر کشی شاه ایران به ماوراءالنهر و تصرف مناطق جنوبی آمودریا ( جیحون )‌ بود . ابوالفیض خان ( از احفاد چنگیز ) به شکست قطعی معترف شد و از سوی نادرشاه حکومت سمر قند و بخارا و آن سوی رودخانه تا صفحات سغد و فرغانه را به دست آورد . اما ، ایلبارس خان ( والی خوارزم ) از در جنگ در آمد و لامحاله جان بر سر دعوی نهاد .

بدین سان ، خوارزم جایگاه تاریخی خود را بازیافت و صفحات مابین دریاچه های آرال و مازندران تا حوالی دشت قبچاق قدیم ، که با قزاقستان کنونی مطابقت دارد ،‌فرمان پذیر شدند .

نادر بر اثر اشتباهی که در تشخیص و داوری در مورد سوء قصد کنندگان به خود مرتکب شد ، به فرزند ارشد خود ( رضا قلی میرزا ) خشم گرفت و چشمهای او را کور کرد ( 1154 ه.ق. ).  این فاجعه موجب شد که اعتدال روانی وی مغشوش شود و وخامت احوالش فزونی یابد . اغتشاشات داخلی لزگیها در داغستان و قیامهای محلی فارس و گرگان و دیگر نقاط همراه با لجاجتی که عثمانیها برای رد شرایط پیشنهادی وی نشان می دادند و از پذیرش مذهب شیعه جعفری به عنوان رکن پنجم اسلام سرباز می زدند ، موجب گردید که نادر از لشکرکشی به روسیه و استانبول و مناطق ماوراءالنهر منصرف گردد و درگیر گرفتاریهای نفس گیر و ایذایی داخلی شود .

سرانجام هلاکت وی به دست جمعی از سرداران مقربی انجام گرفت که همگی بر جان خویش بیمناک بودند . به همین سبب با توطئه هولناکی که در یازدهم ماه جمادی الثانی سال 1160 در قوچان ترتیب دادند ، او را از پای در آوردند .

نادر از فرمانروایانی بود که برای آخرین بار ایران را به محدوده طبیعی فلات ایران رسانید و با تدارک کشتیهای عظیم جنگی ، کوشید تا استیلای حقوق تاریخی کشور را بر آبهای شمال و جنوب تثبیت کند .

جانشینان نادر شاه افشار

با افول دولت نادری ، سرزمین پهناور فلات ایران کع پس از مدتها به زیر یک درفش در آمده و رنگ یگانگی پذیرفته بود ، از هم پاشید . همچنین ، سرداران متعددی که از برکت همت و حمیت شاه افشار اعتبار و اهمیت یافته بودند ( به پیروی آن بزرگ ) صلای کشورگیری سردادند. از میان عناصر قدرتمندی که یک چند بر بخشهای مختلف ایران حکومت کردند ، می توان از مدعیان زیر نام برد :

-         کریم خان زند ( 1193 – 1163 ه.ق. ) : از سوابق زندگی خان زند تا سال 1163 ه.ق. که جنگهای خانگی بازماندگان نادر شاه بی کفایتی آنان را برای مملکتداری آشکار ساخت و به تبع آن عرصه را برای ظهور قدرتهای جدید مستعد گردانید ، خبری در دست نیست . به دنبال اغتشاشات گسترده و عمومی این ایام خان زند به همراه علی مردان خان و ابوالفتح خان بختیاری اتحاد مثلثی تشکیل داد و چون هیچ یک از آنان خود را از دیگری کمتر نمی شمرد ، ناچار به نزاعهای داخلی روی آوردند . سرانجام کریم خان توانست پس از شانزده سال مبارزه دائمی بر تمامی حریفان خود از جمله محمد حسن خان قاجار و آزاد خان افغان غلبه کند و صفحات مرکزی و شمالی و غربی و جنوبی ایران را در اختیار بگیرد . برادر وی ، صادق خان ، نیز موفق شد در سال 1189 ه.ق. بصره را از حکومت عثمانی منتزع نماید و به این ترتیب ، نفاذ اوامر دولت ایران را بر سراسر اروند رود و بحرین و جزایر جنوبی خلیج فارس مسلم گرداند . بعد از در گذشت خان زند دگرباره جانشیانان او به جان هم افتادند و با جنگ و نزاعهای مستمر ،‌زمینه تقویت و کسب اقتدار آقا محمد خان و سلسله قاجار را فراهم آوردند .

-         شاهرخ افشار: به دنبال قتل نادر ، نخست برادر زاده او ( علیقلی خان عادلشاه ) زمام قدرت را در دست گرفت و به فاصله یک سال ، به دست برادر خود ( ابراهیم خان )‌ مغلوب ،‌کور و زندانی گشت . شاهرخ ، فرزند رضاقلی میرزا ( نواده نادر ) سرانجام بر بنی اعمام پیروز شد و چون به دلیل بر نابینا شدن توانایی اداره امور کشور را نداشت ، لاجرم به همان فرمانروایی بر مشهد و نیشابور و گاه هرات و بخشی از صفحات خراسان شمالی بسنده کرد . حکومت او با توجه به احترامی که خان زند برای ولی نعمت خود ، یعنی نادرشاه ، داشت ، بلامعارض بود و تا سال ( 1210 ه.ق. ) که آقا محمد خان سراسر ایران را به تصرف خود در آورد ادامه یافت .

-احمد خان ابدالی : این مرد که از سرداران نادر و از همراهان صدیق وی در اواخر کار بود، در اندک مدتی توانست بر قندهار و کابل استیلا یابد و با حملات پیاپی بر مناطق سند و پنجاب و کشمیر بر وسعت قلمرو خود بیفزاید . تعرضاتی که وی به مشهد مقدس کرد ، بی نتیجه ماند و چون کریم خان زند به احترام احفاد نادر متوجه صفحات شرقی نبود ، بخشهایی از سیستان و بلوچستان هم در ربقه اطاعت او باقی ماند .

- اوضاع بخشهایی شمال ایران که مناطق شروان و اران و ارمنستان و گرجستان را در بر می گرفت تا اندازه ای مبهم است . اما در مجموع حکایت از آن دارد که به تبع سوابق سر بر خط فرمان خان زند و جانشینان وی داشته اند . در این میان ، هراکلیوس ( والی گرجستان ) که از سرداران مورد اعتماد نادر شاه بود ، به تحکیم پایه های قدرت داخلی خود اهتمام ورزید . لیکن ، معلوم است که تا پایان کار سلسله زندیه و آغاز سلطنت دودمان قاجار و حتی دوره اول جنگهایی که به مدت ده سال طول کشید ( 1228 – 1218 ه.ق. / 1813 – 1803 م. )‌ و به سلطه طولانی روسها منجر شد ، کماکان حاکمیت تاریخی ایران را پذیرفته بوده است .                   

- بخشهای شمالی خراسان و ماوراءالنهر ( بخارا ، سمرقند و خیوه یا خوارزم ) در تحت حکمرانی خانهای ازبک و ترکمانانی بودند که خود را از دودمان چنگیزی می شمردند و روابطی مبتنی بر خود مختاری داخلی و در عین حال ، تمکین به قدرت فائقه مرکزی ایران را ضروری می دیدند .

 

امیر تـیـمور گـورکانی

جانـشیـنان تـیـمور

در سال 736 ه.ق. که ابو سعید ( ایلخان جوان و نیرومند مغول ) در گذشت حکومت ایلخانان دچار هرج و مرج گردید در همین زمانها ،‌خاندانی از ایل " برلاس " در شهر کش واقع در جنوب سمرقند فرزندی زاده شد که تیمور نام گرفت.(‌تیمور یا " تمر " یا " دمر" در ترکی به معنای آهن است ) .

وی بنیانگذار سلسله شد که از حدود سال 772 تا 911 ه.ق. دوم آورد و در تاریخ ایران به نام " سلسله سلاطین تیموری " یا " گورکانیان " یا "‌تیموریان " شهرت یافت . بعدها که مورخان نسب نامه ای برای او درست کردند ، نسب او را به امیر " قراجارنویان " برلاس از خاندان چنگیز خان رساندند، ولی هیچ دلیلی بر صحت این ادعا در دست نیست.

هنگام تولد تیمور،‌ بلاد ماوراء النهر چون دیگر سرزمینهای تحت حکومت اعقاب چنگیز، سخت پر آشوب و مشوش بود، بود ، و دوران جوانی او در این آشوبها سپری گردید. وی در این سالها به آموختن فنون سپاهیگری و سواری و شکار و تیراندازی مشغول شد . با این حال، حوادث زندگانیش تا حدود بیست و چهار سالگی چندان روشن نیست . اول  بار او را در سال 762 ه.ق. جزو همراهان امیر حاجی بر لاس می یابیم که از برابر سپاه تغلق تیمور (‌حکمران کاشغر ، و از بازماندگان جغتای یکی از فرزندان چنگیز ) به خراسان گریخت .

پس از آن ، تیمور به خدمت تغلق تیمور در آمد و از سوی او به حکومت شهر کش منصوب گردید . با مراجعت تغلق تیموری به کاشغر تیمور در قلمرو حکومتی خود ، استقلال یافت و به تدریج سیطره خود را بر سرزمینهای اطراف گسترش داد . در این روزگار بود که امیر قزغنی ( پسر امیر مسلای پسر امیر قزغن )‌ که از کشته شدن عموی خود ، امیر عبد الله ، به دست امیر بیان سلدوز رنجیده خاطر بود و قصد گرفتن انتقام داشت ،‌به ماوراء النهر آمد و امیر بیان را مغلوب و منهزم ساخت . جمعی از عمرای منطقه از جمله تیمور بدو پیوستند و از جانب او به حکومت شهرها و بلاد ماوراء النهر منصوب شدند .

در این میان تیمور هم به حکومت شهر کش نامزد گردید . از این گذشته ،‌ تیمور خواهر امیر حسین ( اولجای ترکان )‌ را به زنی گرفت و این امر خود ، بر اعتبار او افزود . لقب " گورکان " هم که در ترکی به معنای داماد است ، از همین ازدواج برای تیمور حاصل شد و عنوان او و سلسله اش قرار گرفت .

اندکی بعد ،‌تغلق تیمور برای بار دوم به ماورء النهر لشکر کشید و امیر حسین را مغلوب نمود . تیمور باز به خدمت تغلق تیمور درآمد و در حکومت شهر کش مستقر گردید . اما تیمور که چند روزی امارتی فراتر از محدوده ، شهرکش یافته و در ماوراء النهر شهرت و قدرتی به دست آورده بود ، دیگر به حکومت این شهر خرسند نبود . از این رو ، با امیر حسین برادر زن خود ، همراه گردید و به خوارزم و خراسان رفت . و چون سپاه تغلق تیمور در تعقیب او بود ،‌ آواره و سرگردان شد.

این دوران سرگردانی برای وی بسیار دشوار و پر حادثه بود ،‌ تا آنجا که در سیستان ،‌در حین کشمکش و جنگ و جدال با مردم و احتمالا ‌به علت دزدی یا راهزنی ،‌از ناحیه پا و شانه راست زخمی توان فرسا برداشت که آثار آن تا پایان عمر باقی ماند . به همین علت او را " لنگ " خواندند و هم اکنون نیز در اروپا به نام " تامرلان " ( تیمورلنگ )‌ شهرت دارد .

پس از التیام جراحات ،‌تیمور باز به همراه امیر حسین به ماوراء النهر تاخت و سمرقند را متصرف شد ( سال 763 ه.ق.). هر چند اندکی بعد الیاس خواجه توانست آن دو را شکست دهد ( جنگ لای ) ، ولی بر سمرقند دست نیافت. دیری نگذشت که میان این دو امیر رقابت در گرفت و دوستی آنان به دشمنی مبدل گردید . به خصوص که الجای ترکان (‌ زن تیمور و خواهر امیر حسین )‌ نیز در این میان در گذشت و آخرین رشته ارتباط بین آن دو امیر بلند پرواز گسسته شد. سرانجام امیر در این مبارزه پیروز  شد و در ماه رمضان سال 771 ه.ق. امیر حسین با دو پسرش کشته شدند . تیمور پس از پیروزی بر رقیب ، قوریلتا ،( شورا ) یی مرکب از علما و امرا و وجوه و اعیان ماوراء النهر تشکیل داد که در این قوریلتا ،‌ تیمور به سلطنت انتخاب شد .این سال ( 771 ه.ق. ) را می توان سال آغاز سلطنت مستقل و مبدا تاسیس سلسله تیموریان دانست .

تیمور که تنها به حکومت ماوراء النهر سر فرود نمی آورد ،‌همراه به سرزمینهای اطراف خود دست اندازی می کرد . وی در خلال سالهای 773 ه.ق. تا 781 ه.ق. چهار بار به خوارزم لشکر کشید و سرانجام آن ایالت را ضمیمه ممالک خویش ساخت . در ضمن این لشکر کشیها ،وی به سمت کاشغر و مغولستان و سرزمین اویغورها نیز حمله برد و قمر الدین دو غلات را به دشت قبچاق متواری ساخت . تیمور در تعقیب او به دشت قبچاق در آمد و نواحی بین سیحون و دریاچه خوارزم تا دریاچه خزر را مسخر ساخت و حکومت آن مناطق را از جانب خود به توقتمش خان ( یکی از شاهزادگان دودمان جوجی پسر چنگیز )‌ سپرد. پس از آن به خراسان تاخت  و سپاه ملک غیاث الدین را در هم شکست و شهر هرات را تصرف کرد (‌783 ه.ق.). اگر چه اهالی این شهر دست به قیام زدند،ولی تیمور در سال 785 ه.ق. آن شهر را به طور قطع به تصرف  خود درآورد و با قتل ملک غیاث الدین کرت و متعلقان او حکومت خاندان آل کرت را برانداخت . در بازگشت تیمور به ماوراء النهر ، خواجه علی موید ( آخرین فرد از سربداران سبزوار ) از در اطاعت در آمد .

در سال 786 ه.ق. تیمور مازندران را به تصرف خود درآورد و در تعقیب امیرولی تا ری وسلطانیه پیش رفت و درسال787 ه.ق. به آمل بازگشت. در این هنگام سید کمال الدین پسر میر قوام الدین مرعشی معروف به " گندمیر " ( میربزرگ) به قدم اطاعت پیش آمد و تیمور مازندران را همچنان به اولاد سید قوام الدین سپرد و به سمرقند بازگشت .

در سال 788 ه.ق. تیمور برای جلوگیری از تحریکات سلطان احمد جلایر از جیحون گذشت . در این سفر جنگی که سه سال به طول انجامید و به " یورش سه ساله "‌ شهرت یافت ، وی همدان و تبریز را متصرف شد و در گرمرود آذربایجان ، امیر ولی را گرفتار و هلاک نمود . همچنین به سرکوبی ملک عزالدین لر شتافت و بر او دست یافت . در همین سفر خواجه علی موید که در رکاب امیر تیمور بود به زخم تیری هلاک شد . با مرگ خواجه علی موید سلسله سربداران منقرض گردید . تیمور تا سال 789 ه.ق. گرجستان و ارمنستان و شهرهای بایزید و ارزنجان و ارزته الروم ، را تسخیر کرد . شهر وان نیز ( در تعقیب قرامحمد ترکمان قره قویونلو ) به دست سپاه تیمور افتاد . پس از آن به جانب سرزمینهای سلاطین مظفری یعنی اصفهان وشیراز روی نمود و خود را از همدان و گلپایگان به اصفهان رسانید و کشتار فجیعی به راه انداخت . در این حمله هفتاد هزار تن از مردم اصفهان به دست سپاهیان تیمور کشته شدند و به دستور تیمور از سرهای آنان کله منارها برپای شد . پس از این کشتار وحشتناک تیمور به شیراز رفت و آن شهر را تصرف کرد ( سال 789 ه.ق.) . اما چون خبر خبر عصیان توقتمش بدو رسید قلمرو آل مظفر را بین شاهزادگان مظفری تقسیم کرد و خود شتابزده به سمرقند بازگشت .

تیمور پسر خود ( عمر شیخ ) را به رویارویی با قمر الدین دو غلات فرستاد . وی دشمن را مغلوب کرد و قمر الدین به نزد توقتمش گریخت . پس از آن شهر خوارزم گشوده شد و ویران گردید ( 790 ه.ق.) .

توقتمش در سال 791 ه.ق. بار  دیگر ب ماوراءالنهر در آمد. این بار نیز از عمر شیخ شکست خورد و گریخت. تیمور به تعقیب توقتمش شتافت و در سال 793 ه.ق. در ساحل رود اتل ( ولگا ) او را به سختی شکست داد. تیمور پس از مراجعت از این سفر،‌ حکومت خراسان را به پسرش (میرانشاه)‌ و ناحیه غزنین و کابل (افغانستان) را به نوه خود (پیر محمد)‌ سپرد و بار دیگر در رمضان سال 794 ه.ق. به قصد سرکوبی امرای محلی و عناصر مخالف عازم ایران شد. این سفر جنگی او پنج سال به طول انجامید و به یورش " پنج ساله "،‌ شهرت یافت. تیمور ابتدا به گرگان و مازندران رفت سید کمال الدین مرعشی را که به مخالفت برخاسته بود مغلوب کرد و سید کمال الدین و پسرانش را به خوارزم تبعید نمود. پس از آن از راه ری و سلطانیه و کرهرود (‌محل سلطان آباد بعدی و اراک امروزی ) به شوشتر رفت . در آنجا شاه منصور امیر مبارزی از برابر وی به شیراز گریخت و تیمور او را تا فارس دنبال کرد و در نزدیکی شیراز بین آن دو جنگ سختی روی داد که در این جنگ شاه منصور کشته شد و با مرگ او دولت " آل مظفز " یا " مبارزیان " پایان گرفت. همچنین تمامی افراد آن خاندان نیز به دستور تیمور در قصبه مهیار قمشه کشته شدند .

تیمور حکومت فارس را به پسرش عمر شیخ سپرد و خود به قصد تنبیه و سرکوبی سلطان احمد جلایر به سوی آذربایجان و عراق عرب شتافت و قرامحمد ترکمان را مغلوب ساخت . سلطان احمد به شام گریخت و بغداد و دیگر شهرهای بین النهرین مانند کویت ، واسط و بصره به دست سپاه تیمور افتاد . در این سفر بود که عمر شیخ در چهار فرسخی بغداد به زخم تیر مردم آنجا به قتل رسید و تیمور حکومت فارس را به پسر وی پیر محمد بخشید .

سال 796 ه.ق. به فتح ارمنستان و گرجستان گذشت . پس از آن ، توقتمش خان بار دیگر سر به طغیان برداشت و تیمور از راه دربند و اران به دشت قبچاق رفت و توقتمش خان را شکست داد (‌797 ه.ق.). تیمور به دنبال او تا اعماق استپهای روسیه پیش رفت و مسکو ( مکس ) را نیز گرفت و غارت کرد . سپس به آذربایجان برگشت و حکومت آن منطقه را به پسر خود میرانشاه سپرد و در شوال سال 798 ه.ق. عازم سمرقند شد و فرمانروایی خراسان را به پسر دیگرش ( شاهرخ ) تفویض نمود .

پس از استراحتی نه چندان طولانی ، بار دیگر تیمور بر پشت زین نشست و این بار به عنوان جهاد با کفار غازم هندوستان شد . وی ابتدا کابل را فتح کرد ( 800 ه.ق. ) و پس از عبور از تنگه خیبر در اوایل سال 801 ه.ق.از رودخانه سند گذشت و بر سپاه سلطان محمود دوم ( از ملوک تغلقی هند ) در محلی به نام " پانی پت " غلبه کرد و بر دهلی دست یافت و آن شهر را نیز به باد غارت داد . پس از آن ، به سمر قند بازگشت و به سفر جنگی دیگری به ایران و عراق روی آورد . این سفر جنگی هفت سال طول کشید و به یورش " هفت ساله معروف شد .تیمور ابتدا به آذربایجان رفت و معاشران و ندیمان میرانشاه را که محرک کارهای زشت او می پنداشت ، به قتل رسانید . آن گاه به شهرهای گرجستان و آسیای صغیر حمله برد . در اوایل محرم سال 803 ه.ق. شهر سیواس و ملاطیه و سواحل جنوبی دریای سیاه را تسخیر کرد و آن مناطق را به قراعثمان با یندری ( جد سلاطین آق قویونلو ) سپرد خود به شام رفت تا الملک الناصر فرج برجی ( فرمانروای مصر و شام )‌ را گوشمالی دهد . وی در 11 ربیع الاول سال 803 ه.ق. حلب را تصرف و غارت کرد . سپس دمشق را نیز تسخیر نمود . تیمور پس از غارت و قتل عام در شهر دمشق ( به بهانه آنکه مردم دمشق نیت نیکو و رفتار مطلوب نسبت به خاندان پیامبر اسلام نداشته اند ) ، به جانب بغداد شتافت تا مگر بتواند ریشه نفوذ سلطان احمد جلایر را براندازد . تصرف بغداد در 27 ذیقعده سال 803 ه.ق. انجام شد و قتل عام عظیمی در آنجا در گرفت . پس از این کشتار و تاراج ، تیمور عازم جنگ با سلطان عثمانی " ایلدرم با یزید " شد . جنگ نهایی در 19 ذی الحجه سال 804 ه.ق. ( ژوئیه 1402 م. )‌یا در محلی نزدیک شهر انگوریه یا آ نقره ( آنکارای امروزی )‌ واقع شد . سلطان عثمانی مغلوب شد و به اسارت در آمد . او را در قفسی محبوس ساختند . سلطان هم از آن بدبختی و گرفتاری در گذشت ( شعبان 805 ه.ق. ) .

بعد از این فتح پرشکوه ، تیمور دست به تاراج شهرهای آناتولی گشود و تا شهر از میر پیش رفت و آن شهر را نیز تسخیر و غارت کرد . در نتیجه این فتوحات الملک الناصر که از پیروزیهای تیمور به وحشت افتاده بود رسولی نزد دشمن فاتح فرستاد و پذیرفت که سکه و خطبه به نام او کند .

تیمور تا این تاریخ به طور مستقل سکه و خطبه به نام خویش نکرده بود بلکه در آغاز ،‌سیور غتمش ( پسر امیر دانشمند جه ) را ، که از دودمان جغتای پسر چنگیز بود ، در ظاهر به سلطنت برداشت و پس از مرگ سیور غتمش ، پسرش (‌ سلطان محمود خان )‌ را عنوان سلطنت بخشید . با مرگ سلطان محمود در سال 806 ه.ق. تیمور که دیگر خود فاتحی چون چنگیز شده بود ،‌ به نام خویش سکه زد و دستور داد تا در منابر به نامش خطبه بخوانند .

تیمور پس از هفت سال به سمرقند بازگشت . وی در صدد تهیه سپاه عظیمی برای فتح چین برآمد و با دویست هزار سپاه عازم فتح آن مملکت شد . اما در اترار به سبب برف و سرمای سخت متوقف شد و برای دفع سرما دست به شرابخوری زد . از آنجا که شراب نتوانست در بدن آن مرد که سال عمرش به 71 رسیده بود حرارتی پدید آورد ، دست به نوشیدن عراق زد و در این کار چندان افراط کرد که بیمار شد . هم در آن بیماری در گذشت (‌ 17 شعبان سال 807 ه.ق. )‌. جسد او را به سمرقند بردند و اکنون گور وی به نام "‌ گور امیر " شهرت دارد .

 تیمور مردی سنگدل ، نیرنگ باز ، پردل ، غارتگر و در عین حال دور اندیش و هوشمند و بلند پرواز و شیفته خونریزی و غارت و ویرانگری بود و در ضمن به صحبت علما نیز دلبستگی داشت . چنانکه شیخ شمس الدین محمد جزری را از عراق عرب ، و شیخ مسعود بن عمر تفتازانی را که در هرات در خدمت ملک غیاث الدین پیر علی بود به سمرقند خواست و آنان را گرامی داشت و ابن عربشاه را در دمشق یافت و او را به سمرقند فرستاد و می خواست که ابن خلدون را نیز به سمرقند فرستد ، اما آن مرد هوشمند به بهانه آوردن کتب خویش از مصر ، گریبان خود را از چنگ تیمور ها نمود .

تیمور در جاه طلبی و بلند پروازی خود هیچ مانعی نمی شناخت و به هیچ مذهب و آیین خاصی اعتقاد نداشت . شرحی از میخوارگیهای مفرط او و سردارانش را " کلاویخو " در سفر نامه خود آورده است . با این حال در ظاهر اولیاءالله و عارفان را گرامی می داشت . این شیوه وی تا بدان حد بود که حتی در خراسان به زیارت مزار ابوالقاسم خراسانی می رفت و از او همت می طلبید .

وی برای آبادانی سمرقند بسیار کوشید و هر جا هنرمندی یافت و استاد نادره کاری سراغ کرد (‌ از هر جا که بود ) به سمرقند فرستاد . در آن شهر کاخهای مجلل و باغهای فراوان ایجاد کرد . تیمور آن باغها را به اسامی باغهایی که در سرزمینهای مفتوح پسندیده بود نام نهاد مانند باغ شمال ، باغ تخت قراجه . همچنین ، شهر کهایی به نامهای مصر ، دمشق و شیراز ایجاد کرد . کلاویخو از نقش شیر و خورشید در سراپرده تیمور یاد می کند . نقش مهر او سه دایره کوچک بود که در ذیل آنها عبارت " راستی رستی " درج شده بود .

تیمور از فاتحان بزرگ تاریخ بوده است . وی بر سرزمینی از ترکستان شرقی امروز ، از ختن و یارقند، تا از میر بر کنار دریای مدیترانه و از استپهای روسیه و شهر مسکو تا دهلی ( پایتخت هند ) فرمانروایی کرد . البته بیشتر این سرزمینها را به صورت دائم نگه نداشت بلکه تنها آنها را غارت کرد و رها نمود . با این حال ، قلمرو گسترده وی مشتمل بود بر مغولستان ،‌یعنی سرزمینهای آن سوی سیحون در جوار خانات آق اردو و ماوراءالنهر ( که هسته مرکزی حکومت او بود )‌ ، خوارزم در مسیر سفلای جیحون و خراسان ( پایگاه آل کرت )‌ و سیستان ، افغانستان ،‌گرگان ،‌عراق ، عجم ، آذربایجان و عراق عرب که تختگاه آل جلایر بود و نواحی گرجستان و نخجوان و اران و موغان ( مغان ) و شروان و سراسر ارمنستان تا اطراف دریاچه گوگچه الی ارزنجان که مرز قلمرو تیمور و حکومت عثمانی بود و نواحی آمد و ماردین ( مرکز ملوک ارتقیه )‌ و سراسر فارس ( شیراز ) و یزد و کرمان و اصفهان که ( حوزه حکومت آل مظفر ) و مازندران  ( مقر سادات مرعشی ) و لرستان و خوزستان که این نواحی قلمرو وسیع او را تشکیل می داد .