زندگی آنچنان هست که زندگانی باید کرد

زندگی پاورقیست ، جستجو بایدکرد

زندگی آنچنان هست که زندگانی باید کرد

زندگی پاورقیست ، جستجو بایدکرد

جانـشیـنان تـیـمور

امیر تیمور روز چهارشنبه 17 شعبان سال 807 ه.ق. در اترار واقع در 76 فرسخی شهر سمرقند در گذشت . از آنجا که او مردی نا آرام بود و نیز بیشتر از هفتاد سال از عمرش گذشته بود و تازه از سفر جنگی یا یورش هفت ساله خود به ایران و عراق و سوریه و آسیای صغیر باز گشته بود ، باز دست به سفر جنگی مهمتری در مشرق زد . هدف از این سفر جنگی ، تصرف بلاد ختا یا چین بود . مورخان ، نه علت شتاب او را به این سفر و نه علت این سفر در زمستان ، ( که سرمای سختی بر دشتهای آسیای میانه و ترکستان حکمفرما می شود ) ،‌بیان کرده اند . شرف الدین یزدی مولف " ظفرنامه " می گوید : او می خواست کفار گناهان خود را که تا آن موقع جنگ با مسلمانان و غارت و گشتا رایشان بود بپردازد و این بار به جنگ با کفار یا جهاد و غزا برود .

این تحلیل درست نیست و اگر تیمور جنگ با مسلمانان و ویرانی شهرهای اسلامی و کشتار بی رحمانه مسلمانان را گناه می دانست ، به این کارها دست نمی زد . او شهوت جهانگشایی و آدم کشی و غارت اموال را در حد اعلی داشت و مسلمان  و کافر برای او فرق نمی کرد . مشخص است که علت این سفر جنگی ، مانند سفرهای جنگی دیگرش ، کشتار و غارت اموال بود . در واقع علت شتاب او در این سفر ظاهرا" آن بود که او نمی توانست سپاهیان فراوان خود را که بیشتر از قبایل ترک و ترک مغول بودند ، در فراغت نگاهدارد . تمام معیشت این افراد جنگی ، از غارت شهرها و دهات تامین می شد و آنان نمی توانستند مدت زیادی بیکار بنشینند. تامین مخارج این عده که بیشتر از دویست هزار نفر بودند ، محتاج صرف مبالغ هنگفتی بود . علاوه بر این ( چنانکه بارها دیده شده بود ) ،‌روسای قبایل همیشه قابل اعتماد نبودند و هیچ اطمینانی نبود که به هنگام فراغت دست به کارهای خطرناکی نزنند . به خصوص که شهر سمرقند در آن زمان تبدیل به گنج خانه اموال غارت شده جهان گشته بود و نمی توانست مطمح نظر دیدگان حریص روسا و امرا واقع نشود . خاصه آنکه تیمور نسبت به بیشتر فاتحان و جنگجویان ، عمر زیادی کرده بود و همه منتظر روزی بودند که او بمیرد تا هر کسی از این گنج سهمی ببرد . اما ، اینکه چرا او در زمستان به این سفر اقدام کرد ظاهرا" برای این بود که سپاهیان زمستان را در ناحیه چاچ ( تاشکندفعلی ، که در زمستان هوایی نسبتا" ملایمتر دارد ) ، بگذرانند و در آغاز بهار لشکر کشی آغاز شود . همچنین سپاهیان بتوانند از آب و سرسبزی صحرا برای اسبان و چاپایان استفاده کنند و تیمور هم بتواند به موقع خود را با سپاهیان به مرزهای چین برساند . اما ،‌زمستان – بر خلاف انتظار -  در آن سال بسیار سخت شد و گذرهای جیحون و سیحون همه یخ بستند . ارتفاع برف در گردنه ها چنان شد که عبور سپاه ممکن نگردید .به ناچار وی در اترار رحل اقامت افکند و از شدت سرما به شراب و عرق پناه برد . اما دراین کار تا آنجا افراط کرد کهبه مرضی مهلک دچار شد و در گذشت . با انتشار خبر مرگ تیمور آشفتگی عظیمی در اردو به وجود آمد . از آنجا که کسی نیز در اردو نبود که رهبری آن سپاه بزرگ را به عهده گیرد ، امرا و شاهزادگان همه به فکر خود افتادند و چشم غارتگران و آزمندان نیز ، در درجه اول به اموال و ذخایر اردو و در درجه بعد به ذخایر و اموال سمرقند نگران شد . آنا در ظاهر خواستند وانمود کنند که می خواهند نقشه جنگی تیمور را دنبال نمایند ، اما همگان این را به شوخی بیشتر شبیه می دانستند .

یکی از شاهزادگان ، به نام سلطان حسین میرزا ( که نوه دختری تیمور و جوانی بی پروا و نابخرد بود ) جناح چب لشکر تیمور را در " یسی " پراکنده ساخت و خود به سرعت عازم سمرقند شد تا از دیگران پیشی بگیرد و گنجهای آن شهر را تصرف کند . انتشار این خبر ، ترس و اضطراب نهانی را آشکار ساخت و هر کس به فکر خود افتاد . تیمور در حیات خود پیر محمد جهانگیر ( پسر محمد سلطان نبیره خود ) را به عنوان ولیعهد خود تعیین کرده بود .پدر و جد این ولیعهد هر دو در حیات تیمور در گذشته بودند و تیمور هم به سبب علاقه شدید به این دو این نبیره خود را که فقط بیست و نه سال داشت ( نه به ملاحظات سیاسی و مملکتی بلکه فقط به علاقه عاطفی ) ، جانشین خود ساخته بود . پیر محمد جهانگیر در حین مرگ تیمور حکومت قندهار را داشت .

این وصیت نامه نشان می داد تیمور که در خصایل نظامی و رهبری سیاسی سر آمد افراد روزگار خود بود از لحاظ مملکتداری و پیشبینی سیاسی و آیند نگری ضعیف و ناتوان بود . اگر چه یکی از پسران او به نام میرانشاه دچار آشفتگی دماغی شده بود ،‌ اما پسر دیگرش ، شاهرخ چنانکه بعد ثابت شد از لحاظ کمال عقلی و خصایل فردی و سیاسی و نظامی بر جسته بود . به غیر از او در میان نوه های تیمور نیز کسانی بودند که از شجاعت و لیاقت بی بهره نبودند . همچنین او که به نبیره خود علاقه مند و او را به ولیعهدی برگزیده بود لازم می نمود او را در این سفر همراه خود آورد و یا لااقل او را در سمرقند بگذارد تا اگر حادثه ای واقع شود – که واقع هم شد – دسترسی به وی آسان باشد . اما ، او را در جای دور دستی ( مانند قندهار ) حاکم کرده بود که در حین مرگ به او دسترسی ممکن نبود . البته ، لازم به ذکر است که نبیره او نیز از لیاقت و کاردانی بی بهره بود .

به هر حال امیران و سرداران سپاه امیرزاده خلیل سلطان – پسر میرانشاه – را که در چاچ ( تاشکنده بود ) به حکومت برداشتند . او هم خود را به سمرقند رسانید و در پناه حصار آن که بسیار مستحکم بود بر اموال تیمور دست یافت و همه شاهزادگان دیگر را در برابر عمل انجام شده قرار داد. خلیل سلطان اهل سیاست و حکومت نبود . وی از زمان تیمور دل در گرو عشق یکی از زنان بی اصل نسب بسته و خود را به کلی در اختیار او قرار داد بود . پس از رسیدن به حکومت سمرقند ، همه امور را دراختیار دلبر خود می نهاد و بی مصلحت او کاری انجام نی داد . سرانجام شیرازه کارها طی مدت چهار سال به کلی از هم گسیخت و خزاین تیمور همه در وجه اطرافیان طماع و بی لیاقت او صرف شد . او پس از آنکه خود را تسلیم شاهرخ کرد – در حالی که روانه آذربایجان بود – در تنگدستی جان داد .

شاهزادگان و نوادگان تیمور در آذربایجان و عراق و فارس هر یک در خیال سلطنت به جان یکدیگر افتادند . این مناطق عرصه تاخت و تاز و غارت آنان قرار گرفت و کسی که از این همه آشوبها بهره برد ، تنها شاهرخ بود . شاهرخ و میرانشاه ، دو پسر از پسران متعدد تیمور ، پس از مرگ او در قید حیات بودند . شاهرخ در روز پنج شنبه 14 ربیع الاول سال 779 ه.ق. متولد شد و در سال 799 ه.ق. ( یعنی در بیست سالگی ) از سوی پدر به حکومت خراسان که مرکز آن هرات بود ، منصوب گردید . در رمضان سال 807 ه.ق. یهنی در حدود یک ماه پس از مرگ تیمور ، خود را در هرات پادشاه خواند ( خلیل سلطان هم در رمضان این سال در سمرقند خود را پادشاه خوانده بود ) .

شاهرخ هم از عقل و کفایت و شجاعت بهره مند بود و هم بودن او در هرات و خراسان که مرکز جغرافیایی متصرفات تیمور محسوب می شد ، موقعیتی خاص و استثنایی برای او ایجاد کرده بود . او نیز نتوانست هم از این موقعیت و هم از اختلاف و کشمکش شاهزادگان دیگر حداکثر استفاده را به عمل آورد تا آنجا که قسمت مهمی از متصرفات پدر را – در اندک مدتی – تسخیر کرد . او در سال 809 ه.ق. مازندران را گرفت و در سال 811 ه.ق. سمرقند را از تصرف خلیل سلطان خارج نمود و ماوراءالنهر را در حوزه اقتدار خود درآورد . در سال 817 ه.ق. فارس از تصرف احفاد دیگر تیمور بیرون آمد و جزو متصرفات او گردید . در سال 819 ه.ق. کرمان هم ضمیمه متصرفات او شد . هنگامی که وی در سال 823 ه.ق. به آذربایجان لشکر کشید ، قرایوسف قره قویونلو در حوالی تبریز در گذشت . بدین ترتیب ، آذربایجان نیز جزو ممالک او گردید . در سال 832 ه.ق. دوباره به آذربایجان روی آورد و میرزا اسکندر – پسر قرایوسف – را شکست داد . سرانجام ( پس از چهل و سه سال سلطنت ) ، در حالی که خراسان ،‌بلخ ، بدخشان ، ماوراء النهر ، ترکستان ، زابلستان ، گرگان ، مازندران ، عراق ، فارس ، کرمان ، سیستان و آذربایجان در تصرف او بود ، برای خواباندن شورش نوه خود ( سلطان محمد ، پسر میرزا بایسنقز )‌،‌ عازم اصفهان گردید . او در ذی الحجه سال 850 ه.ق. در حوالی ری در گذشت .

سلطنت چهل و سه ساله شاهرخ ، دوره آرامش در خراسان و ماوراءالنهر و بیشتر نواحی ایران بود . پسران او ، ابراهیم سلطان (‌که مدتی حاکم شیراز بود ) و بایسنقر ( که در هرات اقامت داشت ) و الغ بیک ( که حاکم سمرقند بود ) ،‌همگی دانشمند و دانش دوست و مربی اهل علم و هنر بودند . در زمان او صنایع ظریف مانند خط ، تذهیب ، تجلید و مینیاتور به تشویق شاهزادگان به اوج خود رسید . فرزندان عمر شیخ هم که مدتی در شیراز و اصفهان حکومت داشتند ، مربیان علم و هنر بودند . الغ بیک – پسر شاهرخ – به تمامی معنی دانشمند بود و در ریاضی و نجوم مهارت کامل داشت . از آثار وی ، رصدخانه سمرقند و زیج معروف الغ بیک بوده است . او از لحاظ دانش ، سرآمد تمام شاهانی بوده است که در شرق حکومت داشته اند . اما ،‌از آنجا که اوقات او صرف مسائل علمی می شد ، از لحاظ بینش سیاسی و رهبری نظامی بسیار ضعیف بود و فقط در سایه قدرت پدر و آرامش و رفاهی که در زمان او در خراسان و ماوراءالنهر به وجود آمده بود ، توانست کارهای علمی خود را دنبال کند . پس از مرگ شاهرخ ، ضعف سیاسی و ناتوانی و بی کفایتی الغ بیک ظاهر شد ، ( تا آنجا که از اداره امور و رفتار شایسته با پسرش نیز بازماند) . عاقبت به دستور عبدالطیف میرزا- پسر خود – در سال 853 ه.ق. به قتل رسید .

شاهرخ در سیاست نیز فعال بود چنانکه با چین و هند و مصر روابط سیاسی داشت . همسرش گوهر شاد آغا ، در اواخر عمر بر او مسلط بود . گوهر شاد اهل خیرات بود و مسجد معروف گوهر شاد در مشهد و مدرسه گوهر شاد در هرات ، از آثار اوست .

فرزندان شاهرخ
پس از مرگ شاهرخ ، اولاد و احفا او نتوانستند با یکدیگر توافق کنند و مدتی با هم در کشمکش بودند . سرانجام ،میرزا ابوالقاسم بابر – پسر با یسنقر – بر دیگران غالب آمد و در هرات بر تخت نشست . او مدت 10 سال سلطنت کرد و تا زمان مرگش که در سال 816 ه.ق. اتفاق افتاد ، خراسان ، مازندران ، سمنان ، دامغان ، ولایت بدخشان و از جیحون تا سیستان و زابلستان را در تصرف آورد و بر عراق و فارس دست یافت . اگر چه ، به گفته ، عبدالرزاق سمرقندی به ظاهر در کار ملک و مال تغافل می کرد ، اما در معنی بر همه مملکت اشراف داشت و از امر حکومت غافل نبود.

ابوسعید
پس از بابر ، یکی دیگر از شاهزادگان تیموری به نام ابوسعید توانست بر خراسان و ماوراءالنهر و کابل و فارس و عراق و مازندران مسلط شود . او شاهزاده ای گمنام و گویا پسر میرزا محمدبن میرزا میرانشاه بود . ( از ابتدای حال نیز او ، اندکی دانسته شده است) . گویند که در آغاز ،‌در ملازمت الغ بیک به سر می برد . در سال 853 ه.ق. در جنگ میان الغ بیک و پسرش میرزا عبدالطیف به میان طایفه ارغونیان رفت و به کمک آنان سمرقند را محاصره کرد ، ولی کاری از پیش نبرد و خود نیز به حبس افتاد . سپس از حبس گریخت و بخارا را به تصرف خود در آورد . پس از بعضی ناکامیها ، به شهر یسی رفت و با کمک ابوالخیرخان ( پادشاه اولوس جوجی )‌ شهر سمرقند را متصرف شد . در زمان سلطنت بابر ، همچنان پادشاه سمر قند و ماوراءالنهر بود و پس از مرگ او در سال 861 ه.ق. هرات و خراسان را تا عراق به تصرف در آورد و بر فارس و کرمان نیز مستولی شد . سرانجام ، در سال 872 ه.ق. برای جنگ با اوزون حسن آق قویونلو رهسپار آذربایجان گردید . در این جنگ ، سپاهیان وی به سبب سرمای زودرس دچار بی آذوقگی گردیدند و پراکنده شدند . خود او نیز گرفتار و کشته شد ( رجب سال 873 ه.ق. ) .

ابوسعید نیز ، نیز پادشاه توانا و با کفایت بود . وی خود را از گمنامی به سلطنت رسانید و کسی بود که همواره از فرصتها بهره می جست . رفتار او را با مردم ، نسبتا" عادلانه و خوب توصیف کرده اند . او طرفدار متصوفه و اهل عرفان بود و مشایخ صوفیه را گرامی می داشت . تنها اشتباه وی لشکر کشی به آذربایجان بود که سبب مرگش نیز گردید .

یکی از فرزندان او میرزا سلطان احمد ( متولد سال 855 ه.ق. ) بود که در زمان پدر به حکومت سمرقند رسید و پس از او نیز – به استقلال – حکومت آنجا را داشت. وی در سال 899 ه.ق. فوت کرد . پسر دیگر ابوسعید – سلطان محمود میرزا – پس از مرگ پدر و لایات ترمذ و چغانیان و حصار و ختلان و قندوز و بغلان را تا گردنه هند وکش به تصرف در آورد و پس از مرگ برادرش ( میرزا سلطان احمد ، در 899 ه.ق. ) سمرقند را نیز متصرف شد و در سال 900 ه.ق. از دنیا رفت . او در سمرقند رفتار مناسبی نداشت و به کارهای منافی اخلاق و شرع دست زد . ( حتی دیگران را هم به این کار تشویق کرد). به همین سبب ، اهالی سمرقند از او رویگردان شدند . پسر دیگر سلطان ابو سعید ،‌میرزا عمر شیخ بودکه ولایت اندیجان و توابع ( مملکت فرغانه ) را از زمان پدر در تصرف داشت . بعد از پدر نیز حاکم آنجا بود و در سال 899 ه.ق. از بام کبوتر خانه سقوط کرد وکشته شد . ظهیر الدین محمد بابر ( موسس سلسله سلاطین گورکانی هند )‌، پسر عمر شیخ بود . پسر دیگر ابو سعید ،‌میرزا الغ بیک ، در زمان حیات پدر ، کابل و غزنین را در تصرف داشت . بعد از پدر هم در آنجا فرمانروایی مستقل بود و پس از سال 900 ه..ق. وفات یافت .

سلطان حسین بایقرا             
 پسر غیاث الدین منصور ،‌ از احفاد عمر شیخ ، پسر امیر تیمور در سال 842 ه.ق. در هرات متولد شد و در چهارده سالگی به خدمت میرزا ابوالقاسم بابر در آمد . در سال 858 ه.ق. از ابوالقاسم بابر ( در جریان محاصره سمرقند ) جدا شد و به خدمت میرزا سلطان ابوسعید در آمد . پس از چندی به امر او زندانی شد و پس از رهایی از زندان ، دوباره نزد ابوالقاسم بابر رفت و تا زمان مرگ او در سال 861 ه.ق. نزد وی بود . سپس به مرو رفت . در آنجا جاه طلبیها آغاز کرد و پس از سالها کروفر و سرگردانی در بیابانهای گرگان و خوارزم ، ( که گاهی منجربه حکومت اقتدار و گاهی منجر به هزیمت و فرار او می شد ) ، سرانجام ( پس از مرگ ابوسعید ) در 873 ه.ق. خود را به هرات رسانید . پس از مدت دیگری جنگ و گریز ، در سال 875 ه.ق. به طور قطع به سلطنت هرات و خراسان رسید و رویای سلطنت را پس از سالها در به دری ، به واقعیت مبدل ساخت .

وقایع زندگی او از سال 861 تا 873 ه.ق. می رساند که او یکی از لایق مردان و شجاعان روزگار خود بوده و با همت بلند و استقامت و پایداری بی نظیر و تحمل سختیها و شداید ، هرگز نومیدی به خود راه نداده و از هر فرصتی برای بدست آوردن قدرت استفاده کرده است . او برخلاف بسیار از شاهزادگان تیموری ، از تهور و خیره سری و حرص و طمع آنی و عاقبت نیندیشی به دور و نمونه یک فرد کامل و شجاع ،‌سیاستمدار ،‌دورنگر ، مسلط بر نفس و با اراده ای قوی بود و این همه را با خصایل دانش دوستی و هنرپروری و تربیت علما و فضلا در خود جمع داشت . به همین سبب ، هرات در سلطنت سی و شش ساله او به یکی از مراکز مهم فرهنگی مشرق زمین تبدیل شد و شاید بتوان گفت که هیچ شهری در تاریخ فرهنگ چند قرن اسلامی به هرات – در زمان او – نرسید. افسوس که این مرد بی نظیر در زمانی می زیست که امرا و شاهان معاصر و حتی ،‌فرزندان او از نعمت عاقبت نگری و دور اندیشی ،‌که لازمه سیاست خوب و رفاه حال مردم و رعیت است ، بی بهره بودند . پسران او از غایت بلند پروازی ، با آن پدر بی نظیر به مخالفت برخاستند و اسباب زوال آن دولت بزرگ و نیز استیصال خود را فراهم ساختند .

پس از وفات او در سال 911 ه.ق. شیرازه دولت تیموری در خراسان از هم گسیخت و تنها یک تن ( که آن هم در خصایل جهانداری و جهانگیری و علوهمت و دوراندیشی با او همسان بود ) توانست پس از سالها مجاهده و نبرد ، حکومت گسترده تیموری را در هندوستان احیا کند . آن شخص ، ظهیر الدین محمد بابر ، نوه سلطان ابوسعید بود که شرح آن مرد بزرگ را باید در تاریخ سلاطین گورکانی هند خواند .

 

اتابکان و خوارزمشاهیان

 ترتیب اداره مملکت پهناور ایران ( بعد از خارج شدن از استیلای عربها ) ، به صورتی درآمد که ولایتهای ایران ،‌کمابیش به حالت نیمه مستقل امور خود را انجام می دادند . این ترتیب حکومت ، به خصوص در اواخر عصر غزنوی و در تمام دوره سلجوقی به صورت چشمگیری توسعه و گسترش یافت.

ترکمانان سلجوقی به سبب وسعت ممالکی که به دست آورده بودند ، اداره آن را از حالت تمرکز خارج ساختند ، ( به خصوص که خود نیز پایتخت ثابت نداشتند )‌. سلجوقیان به تناسب رعایت اوضاع زمان ،‌نیشابور مرو،‌اصفهان و اندک زمانی نیز ، بغداد را پایتخت خویش قرار دادند . البته ، این غیر از موقیعت سلجوقیان کرمان و سلجوقیان آناتولی است که هر کدام پایتختهای خاص خود را داشتند ( اگر چه ،‌آن نیز به نوبه خود متغیر بود) . به عنوان مثال ،‌سلجوقیان کرمان هفت ماه گرم از سال را در کرمان ( بردسیر )‌ و پنچ ماه سرد را در جیرفت ( قمادین ) می گذراندند که تا پایتخت زمستانی ، بیش از چهل فرسنگ ( 240 کیلومتر ) فاصله داشت .

پادشاهان سلجوقی ، اصولا" در دربار خود ریش سفیدان و مربیانی داشتند که در اداره مملکت با آنان مشورت می کردند . بعضی از این افراد " اتابک " ( معلم یا مربی )  بعضی امیرزادگان سلجوقی نیز بودند. برای اداره ولایتهای دور دست  گاهی بعضی از این اتابکان را مامور می ساختند ، چنانکه طغتکین پسر تاج الدوله تتش را در سال 479 ه.ق. مامور دمشق ساختند ، و عماد الدین زنگی ( از غلام زادگان سلطان ملکشاه سلجوقی ) ماموریت موصل را یافت . همچنین ، ایلدگز ( اتابک ارسلان شاه سلجوقی ) به آذربایجان رفت ، وسلغز به فارس و اتابک موید الدین آی آبه به نیشابور و اتابک سام و عزالدین لنگر به یزد فرستاده شدند .

بیشتر این اتابکان موقیعت خود را تا زمان حمله مغول به ایران حفظ کرده بودند و بعضی از آنان،‌ مانند اتابکان فارس و اتابکان آذربایجان،‌ بعد از مغول نیز تا سالها در ولایتهای مذکور حکومت داشتند. مهمترین و معروفترین این اتابکان،‌ اتابکان خوارزم بودند که به خوارزمشاهان و خوارزمشاهیه نیز شهرت یافته اند .

خوارزم ، که در کتیبه های هخامنشی به صورت هوارزمیا و بعد از اسلام به صورت خوراسمیه نیز آمده است ، نام ناحیه ای است در سفلای جیحون. حدود آن ناحیه از حوالی دریاچه آرال تا سواحل دریاچه خزر و نواحی ابیورد ،‌از شرق در تمام سواحل سیحون ، ادامه می یافت و پایتخت آن خوارزم خوانده می شد .

این منطقه نزدیک دریاچه آرال وشامل دو قسمت بوده است : قسمت شرقی ‌که معمولا ترک نشین بود و قسمت غربی رودخانه که اورگنج خوانده می شد و فارس زبانان در آنجا ساکن بودند. پهنای رودخانه جیحون در این نواحی گاهی به دو فرسنگ می رسید . این دو شهر در زمان حمله مغول بیشتر به صورت ویرانه درآمدند . معروفترین اتابکان در تاریخ ایران ، اتابکان خوارزمشاهی بودند . اصولا"‌بعد از اسلام ( به خصوص در زمان غزنویان ) ، حکام خوارزم همان عنوان پیش از اسلام خود ، یعنی خوارزمشاه ر ابه دنیال نام خود داشتند ، چنانکه آلتون تاش در زمان سلطان محمود که حاجب بزرگ او بود و حکومت خوارزم  را یافت به همین لقب ملقب گردید . قبل از او نیز مامون و علی بن مامون ومامون بن محمد ، همین عنوان را داشتند . در روزگار سلجوقیان ، انوشتکین غرجه ( که طشت دار سلاطین سلجوقی بود ) به اشاره سلطان ملکشاه سلجوقی به امارت ولایت خوارزم منصوب شد ( 470 ه.ق . ) و در واقع ، خراج ولایت خوارزم مخصوص طشت خانه سلجوقیان بود .

در سال 490 ه.ق. قطب الدین محمد – ازاولاد انوشتکین غرجه – به تایید امیر حبشی ( پسر آلتون تاش حکمران خراسان ) به سمت خوارزمشاهی معین شد. او تا سال 522 ه.ق. عنوان حکومت خوارزمشاه را به خود اختصاص داد.

پسر او ، اتسز ( اتسز = نمیرا ،آنکه باید زنده بماند ) با لقب علاء الدوله هم این سمت را به ارث یافت . او با سبطان سنجر پادشاه مقتدر سلجوقی در گیری پیدا کرد و سلطان سنجر ( در سالهای 533 ، 536 و 542 ه.ق. ) سه بار ناچار شد به خوارزم لشکر کشی کند . هر چند در هر سه بار اتسز مغلوب شد ،‌ اما به علت عذر خواهی مورد بخشش قرار گرفت و به دلیل ضعف سلطان ، در کار خود ابقاء شد .

بعد از این تاریخ هم که سلطان سنجر گرفتار شورشهای داخلی و حملات قراختاییان و غزها در شرق ایران بود ،‌ دیگر فرصت نیافت به خوارزم لشگر کشی  کند . از این پس ،‌حکومت خوارزمشاهیان در حوزه ای وسیع به صورت مستقل ادامه یافت .

بعد از مرگ اتسز ، پسر او – ایل ارسلان – به حکومت رسید ( 551 ه.ق. )‌. سپس سلطانشاه – فرزند ایل ارسلان – چند صباحی حکم راند ( 568 ه.ق. ) تااینکه برادرش – علاء الدین تکش – او را از خوارزم بیرون راند و خود مستقیما خوارزمشاه شد .

علاء الدین در سال 569 ه.ق. با موید الدین آی آبه ( اتابک نیشابور ) به جنگ پرداخت و او را به قتل رساند .طغانشاه – فرزند موید الدین – هر چند در نیشابور به حکومت نشست ، اما همیشه مورد حمله خوارزمشاهیان قرار داشت. سرانجام ، طغانشاه از ملک دینار غز شکست خورد و حکومت مویدیه در نیشابور پایان یافت .

جنگهای معروف علاء الدین  تکش، در چند جا یاد شده است: نخستین در نیشابور با سلطانشاه برادرش( 585 ه.ق. ) و بار دیگر،‌ جنگ او با برادر در مرو ( 589 ه.ق.) صورت گرفت . لشگر کشی دیگر او به بخارا برای سرکوبی ترکان قبچاقی ( 591 ه.ق .)‌انجام شد . هر چند سپاهیان او به علت گرما و تشنگی اغلب هلاک شده و سلطان شکست خورده برگشته است .

جنگ دیگر او در سال (590 ه.ق.) با سلجوقیان عراق بود که در حوالی ری با طغرل سوم ( آخرین پادشاه سلجوقی ) جنگید و او را شکست داد . خوارزمشاه پس از آن تا همدان نیز پیش رفت . آن گاه ،‌همدان و اصفهان را به قتلغ اینانج سپرد.

در جنگی که میان سپاه خلیفه و لشکریان خوارزمشاه در حوالی ری و ساوه به سال 591 ه.ق. روی داد ، لشکر خوارزم تا خوار عقب نشستند . خوارزمشاه در سال 596 ه.ق. پسر خود تاج الدین شاه – را حاکم اصفهان کرد، و پسر دیگرش – سلطان محمد را حکومت خراسان داد . وی در 19 رمضان سال 596 ه.ق. در گذشت . پس از وی سلطان محمد – پسرش – جانشین پدر شد .

در زمان این پادشاه ، وضع ولایتهای ایران دچار آشفتگی بود . کرمان که به تسلط ملک دینار عز در آمده بود ( اگر چه چند صباحی به تسلط خوارزمشاهیان نیز در آمد ) به علت حملات طوایف شبانکاره و اتابکان فارس ،‌ از حیطه تسلط خوارزمشاهی خارج شد ( 599 ه.ق. ) . سلطان غیاث الدین (‌حاکم غور ) به تحریک خلیفه " الناصر لدین الله " بر خوارزمشاه شورید و قسمتهایی از خراسان را از آن خود کرد .

همچنین ، به تحریک خلیفه ، بعضی روسای اسماعیلیه از جمله جلال الدین حسن اسماعیلی در قلاع الموت و رودبار ادعای خود سری کردند. این رفتارها باعث شد تا سلطان محمد خوارزمشاه به فتوای جمعی از علمای ماوراء النهر، ‌نام ناصر خلیفه را از خطبه انداخت و فرمان داد که یکی از سادات حسینی ترمذ را به عنوان خلافت دهند و خطبه به نام او خوانند . سپس در زمستان سال 614 ه.ق. به همراه سپاهی از طریق همدان عازم جنگ با خلیفه عباسی شد . اما ، سپاهیانش به علت سرمای شدید در اسد آباد همدان دچار تلفات بسیار شدند و چون در شرق ایران آشفتگیهای پدید آمده بود ، سلطان محمد به مرو بازگشت ( محرم 615 ه.ق. ) سلطان محمد خوارزمشاه از سال 613 ه.ق.      گرفتار حملات طوایف مغول در شرق ایران شده بود ، تا اینکه در سال 615 ه.ق. شهر کاشغر به تصرف مغولان در آمد. سلطان هر چند خود را به ماوراء النهر رساند ، اما در برابر لشکر مغول قادر به مقاومت نبود و همچنان از برابر آنان می گریخت . وی در شوال سال 617 ه.ق. در جزیره " آبسکون " ( در دریاچه خزر )‌ بیمار شد و درگذشت .

فرزند او جلال الدین منکبرنی ، کوشش بسیار کرد که در برابر مغولان نیرویی فراهم آمورد ، اما توفیق نیافت . او در جنگ پروان ( نزدیک کابل ) از لشکر مغول شکست خورد و به سند گریخت . وی در نزدیکی سند از چنگیز شکست دیگری خورد و به دهلی رفت تا شاید از امرای آن دیار که با خانواده خوارزمشاهی قوم خویش بودند کمک بگیرد . اما کار او به جایی نرسید و از طریق کرمان و فارس خود را به اصفهان و آذربایجان رساند . در 28 رمضان سال 627 ه.ق. از سلطان علاء الدین کیقباد ( از سلاجقه روم ) در ارزنجان شکست خورد . در آذربایجان سپاه مغول به او رسیدند و در دیار بکر ، آخرین جنگ با آنان در گرفت و سلطان شکست خورد . او از جنگ جان به سلامت برد ، اما در میافارقین به صورتی ناگهانی به دست جمعی از کردان به قتل رسید ( نیمه شوال سال 628  ه.ق. ) . بدین ترتیب سلسله خوارزمشاهی پایان یافت .

اتابکان آذربایجان -  اتابکان آذربایجان بعد از ایلدگز ، عبارت بودند از : نصر الدین محمد جهان پهلوان ( 568 ه.ق. ) ، مظفر الدین قزل ارسلان ( 582 ه.ق. ) نصر الدین ابوبکر ( 587 ه.ق. ) مظفر الدین اوزبک ( 607 ه.ق. ) و آخرین آنان ، اتابک قزل ارسلان بن اوزبک معروف به اتابک خاموش بود . ( 622 ه.ق. ) . او به جلال الدین خوارزمشاه تسلیم شد و در الموت به سال 626 ه.ق. در گذشت .

اتابکان فارس یا سلغریان -  سنقربن مودود ( که در خدمت طغرل سلجوقی بود ) به حکومت فارس رسید و قلعه اصطخر و اشکنوای را مرکز حکومت خود قرار داد ( 543 ه.ق.) پس از او ،‌به ترتیب اتابک زنگی ( 577 ه.ق. ) ،‌تکله ( 571 ه.ق. ) اتابک سعد ( 591 ه.ق. ) ابوبکر و محمد به حکومت رسیدند و آخرین آنان ، ابش خاتون بود که از سال 662 ه.ق. تا سال 686 ه.ق. حکومت راند . این حکومت توسط امرای مغول منقرض شد .

اتابکان لرستان اتابکان لرستان بزرگ یا امرای هزار اسبی ، از حدود سال 543 ه.ق. به حکومت رسیدند . معروفترین آنان افراسیاب بود که در زمان غازان خان شهرتی داشت . پایتخت آنان ایذج بود و قلمروشان تا حدود بصره و شوشتر و اصفهان توسعه پیدا کرد . حکومت این اتابکان در زمان مغولان نیز ادامه داشت . سرانجام ، در زمان تیمور به وسیله ابراهیم بن شاهرخ منقرض شدند ( 827 ه.ق. ) .
اتابکان لر کوچک هم که شهرتی یافتند ،‌محلی متمرکز نداشتند و اغلب ییلاق و قشلاق می کردند . معروفترین ایشان ، شجاع الدین خورشید نام داشت ( 580 ه.ق ). قلمرو آنان گاهی تا حدود بغداد نیز کشیده می شد. حکومت آنان تا روزگار صفویه ادامه داشت و بیش از بیست امیر داشته اند و در زمان شاه تهماسب صفوی منقرض شدند . (949 ه.ق.) .

اتابکان شام اتابکان جزیره و شام با حکومت اتابک عماد الدین زنگی (پسر آق سنقر، حاجب یکی از غلامان ملکشاه) شروع شد . ( 478 ه.ق. ). او در حلب حکومت یافت و بیشتر در جنگهای صلیبی با مسیحیان در نبرد بود . پسرانش ، نورالدین محمود و سیف الدین غازی ، سالها در موصل حکومت راندند. سرانجام ، مغول بر جزیره و شام دست یافت و خاندان زنگی موصل منقرض شد .

اتابکان موصلاتابکان موصل ،‌معروف به امرای بک تکین ، از جانب عماد الدین زنگی به حکومت سنجار برگزیده شدند و حران ، تکریب و اربل جزو حکومت آنان بود . ( از 539 ه.ق. تا 630 ه.ق. )‌ . معروفترین آنان ، مظفر الدین کوکبوری نام داشت که با صلاح الدین ایوبی معاصر بود . حکومت آنان در زمان حمله مغولان خاتمه یافت .

 

سـلـجوقـیان

سلجوقیان کرمان

حکومت غـز

سلجوقیان آناتـولی

دولت ترکمانان سلجوقی ، یکی از وسیعترین و قویترین و پایدارترین دولتهای بوده که از سال 429 ه.ق. که سال پیروزی طغرل سلجوقی بر سلطان مسعود غزنویی در دندانقان سرخس است – تا سال 590 ه.ق.- که سال سقوط آخرین پادشاه سلجوقی به دست اینانج است – ادامه داشته است .

تحکیم موقعیت دولت سلجوقی ، به دو دلیل عمده صورت گرفته است : نخست آنکه برای اداره این دولت پهناور – که از ماورای سیحون تا سواحل مدیترانه و از عمان تا تفلیس گسترش یافته بود – از جناح ایرانی فارسی زبان برای تدوین ادارات دواتی ( دواوین ) و تعیین وزیران و همکاران اداری استفاده کردند . طبعا" ، مقاومتی در برابر آنان که اصولا"‌ترک ( ترکمان ‌) بودند و به زبان ترکی نیز سخن  میگفتند پیش نیامد. وزرای معروف آنان عبارت بودند از : عمیدالملک کندری ، خواجه نظام الملک طوسی، مجد الملک قمی، شرف الملک خوارزمی ، سعد الملک آبی ، شرف الدین انوشیروان خالد کاشانی و امثال آنان . دلیل دوم ، موقیعت دولت سلجوقی بود . البته ، به علت اضطراری که خلیفه عباسی ( القائم لامرالله )‌ در استفاده از نیروهای ترکمان دچار آن شده بود ، ناچار حکومت آنان را به رسمیت شناخت و بغداد نیز در همه موارد ، آنان رامورد تایید و تجلیل قرار می داد .

این تایید بر اساس آن صورت گرفت که امیری از امرای دیلمیان فارس به نام "‌ ارسلان بسا سیری " ( اهل فسا ) که خود شیعه اسماعیلی بود ،‌بر بغداد تسلط یافت . وی خلیفه القائم را از شهربیرون راند و خود به منصب حکومت نشست و در بغداد خطبه به نام خلیفه فاطمی مصر المستنصربالله خواند .

خلیفه القائم که در تبعید به سر می برد ، از طغرل – نخستین پادشاه سلجوقی – کمک خواست . طغرل هم تازه در خراسان پایدار شده ، سلاطین غزنوی را از خراسان به هندوستان رانده و نیشابور را پایتخت قرار داده بود . وی ابونصر کندری ( نیشابوری ) رابه وزارت انتخاب کرده و در رقابتهای خانوادگی بر برادر خود ، ابراهیم ینال ( در همدان ) ، پیروز شده بود . همچنین ، آل زیار را برانداخته و با شکست نوشیروان پسر منوچهر بر گرگان و مازندران تسلط یافته و خوارزم را در سال 434ه.ق. به دست آورده بود . سال بعد (‌435 ه.ق. )‌  با حمله به ری و بلاد عراق ،‌آل کاکویه و آل بویه را نیز از این سرزمین بیرون کرد و نیروهای که به سرداری برادرش قاورد به کرمان فرستاده بود ، توانستند آخرین حکمران ال بویه ( بهرام بن لشکرستان ) را از فارس و همچنین کرمان بیرون رانند .

بدین طریق ، روزی که طغرل متوجه بغداد شد ( 447 ه.ق. ) قسمت عمده سرزمین خراسان بزرگ ماوراءالنهر و کرمان و گرگان و مازندران و ری و همدان و فارس در قلمرو و اختیار او قرار گرفته بود .

پیروزی او بر ملک رحیم دیلمی که فرمانده ظاهری بغداد بود ، و ارسلان بساسیری که شهر را فتح کرده بود ، خیلی زود و ساده صورت گرفت در رمضان سال 447 ه.ق. در بغداد خطبه به نام طغرل سلجوقی خواندند. او نیز خلیفه (القائم) را از تبعید گاه به بغداد آورد و دوباره بر تخت خلافت نشاند. خلیفه با برادرزاده طغرل، یعنی دختر داود ( و خواهر آلب ارسلان)‌، ازدواج کرد و خود طغرل نیز دختر خلیفه را به زنی گرفت. بدین طریق، پیوند خانوادگی میان سلجوقیان و خلفای اسلامی بر قرار شد. مقاومت بساسیری در سال 451 ه.ق. به جایی نرسید و در آخرین  جنگ شکست خورد ( حدود کوفه ) و کشته شد . سر او را پیش خلیفه در بغداد فرستادند .

اصولا" ، ترکمانان از سالها پیش – بعد از مهاجرت از آسیای مرکزی – به توافق و اشاره سلطان محمود غزنوی در حوالی سرخس و ابیورد ساکن شده، ‌و عموما اسلام را قبول کرده بودند. جد آنان ، سلجوق بن دقاق ، در اواخر عهد سامانی از قرلق ( خلخ ) به حوالی جند ( کنار سیحون )‌ آمده بود . پسرش میکائیل که در جنگها به قتل رسید ، سه پسر داشت : یبغو ، جغری و طغرل. به علت عدم رعایت موارد قراردادی که آنان با سلطان محمود بسته بودند، ارسلان بن سلجوق به زندان افتاد. وی در هند بود تا او را نجات دادند. طغرل پسر میکائیل بن سلجوق بود که سلسله سلجوقی را تشکیل داد و تا رمضان 455 ه.ق. سلطنت کرد ، در این سال در حوالی ری ( طجرشت ، تجریش ) در هفتاد سالگی در گذشت . وزرای او ، ابونصر عمیدالملک کندری و ابوالقاسم جوینی ( سالارپوژگان ) بودند . نام اسلامی طغرل ، ابوطالب محمد بود و از طرف خلیفه عباسی ، لقب رکن الدین را به دست آورد .

جانشین طغرل که آلب ارسلان، برادرزاده اش (پسر جعفری) ‌بود، نام اسلامی محمد داشت و ده سال سلطنت کرد. وزیر او، ابو علی حسن بن اسحق معروف به خواجه نظام الملک، شهرت تمام دارد که بعد از قتل عمیدالملک در ذیحجه 456 ه.ق. به وزارت انتخاب شد.

در زمان آلب ارسلان بود که فتح ارمنستان صورت گرفت و گرجستان و ابخاز جزو قلمرو سلجوقیان گردید (456 ه.ق.)، همچنین ، سپاهیان سلجوقی در شمال تا خوارزم پیش رفتند و در شرق به بلخ رسیدند ( 458 ه.ق.). قاورد، برادر آلب ارسلان ، به کرمان تاخت و فارس و کرمان را تا حوالی عمان و طیس ( چاه بهار ) تسحیر کرد . وی همان است که سلسله ای به نام سلجوقیان کرمان تشکیل داد کهحوزه حکومتی آنان ، از حوالی قندهار تا طیس . جرون ( بندر عباس) و داراب و طبس ( خراسان ) توسعه پیدا کرد . آلب ارسلان به سال 462 ه.ق. به آسیای صغیر تاخت و امپراتور روم شرقی " رمانوس دیو جانوس " را در حوالی ملاذگرد ( مابین دریاچه وان و ارز روم ، شمال اخلاط )‌ شکست داد. پس از آن، مصالحه ای بین او و امپراطور روم صورت گرفت که از دخالت رومیان در ارمنستان کاست و زمینه را برای پیشرفت بعدی ترکان سلجوقی در آسیای صغیر و پیداشدن دولت مستقل سلجوقیان آناتولی فراهم ساخت .

آلب ارسلان در ششم ربیع الاول سال 465 ه.ق. در حالی که در راه خوارزم نسبت به یکی از کوتوال آن ولایت خشم گرفته بود ، به دست همان کوتوال ( قلعه بان ) ، به نام یوسف خوارزمی ، به ضرب دشنه از پای در آمد . نعش او را در مرو – که حاکم نشین دولت سلجوقی شده بود – به خاک سپردند . جلال الدین ابوالفتح حسن ، معروف به ملکشاه ، فرزند آلب ارسلان، به کوشش خواجه نظام الملک به سلطنت رسید. او نه تنها بر آشوبهای داخلی، از جمله حمله قاورد – پادشاه کرمان – به همدان پیروز شد ( در همدان ) ، بلکه بیت المقدس را نیز در سال 463 ه.ق. تسخیر کرد و شام را در سال 472 ه.ق. با محاصر دمشق به دست آورد و دیاربکر را در سال 477 ه.ق. تسخیر کرد . پس از آن سپاهیان وی به انطاکیه رسیدند و بنا به روایت معروف ، " اسبان را از دریای روم ( مدیترانه ) آب دادند ". دو سال بعد حلب نیز به تصرف ملکشاه در آمد . ماوراءالنهر نیز در سال 482 ه.ق. تسخیر شد و سمرقند و اوزکند و کاشغر تحت تسلط او قرار گرفت . این همان سفری است که گویند کرایه ملاحان جیحون را خواجه نظام الملک بر خراج انطاکیه حواله نوشت تا وسعت مملکت و روانی سکه و آزادی تجارت را ثابت کند . اصولا" ، در زمان سلجوقیان ارتباطات تجارتی ایران توسعه بسیار یافت .

در راهها کاروانسراها و خوابگاهها ساخته شد و برای اینکه در بیابانها کاروانها راه را گم نکنند ، برجهای بلند ( بعضی تا چهل گز – بیست و پنج متری – ارتفاع ) بنا شد که هنوز هم در فهرج بم نمونه آن باقی است . مردم آسایش داشتند ،‌چنانکه در کرمان – زمان قاورد – نان صدمن به یک دینار فروخته می شد .

در عصر سلجوقیان، به خصوص ملکشاه، گروه مذهبی مقتدری که به اسماعیلیه یا سبعیه (بعضا قرمطی) معروف اند پدید آمد. در بسیاری از موارد ، کوشش ملکشاه و هم وزیرش خواجه نظام الملک طوسی بر این بود که این گروه را منزوی یا ریشه کن کنند .

این طایفه به خصوص در قهستان ( قائنات ) و همچنین ماورای البرز (‌ الموت ) پایگاههای بزرگ یافته بودند و این حسن صباح بود که در رجب سال 483 ه..ق. بر قلعه الموت استیلا یافت . وی سازمان فداییان اسماعیلی را بنیان نهاد و چنانکه می دانیم ، سرانجام خواجه نظام الملک به دشنه یکی از همین فداییان اسماعیلی به قتل رسید (‌ در صحنه کردستان ، رمضان سال 485 ه.ق. ) . نعش وی را به اصفهان حمل کردند و در آنجا به خاک سپردند .

در زمان ملکشاه و به کوشش خواجه نظام الملک طوسی بود که پادشاه سلجوقی در بغداد ، دارالاماره خاص داشت . ملکشاه سالی چند ماه زمستان را در بغداد می گذراند و چنانکه می دانیم ، سرانجام یکی دو ماه بعد از قتل نظام الملک ، ملکشاه نیز در بغداد در گذشت ( نیمه شوال سال 485 ه.ق. ) و جسدش را به اصفهان آوردند . علاوه بر آن ، برای نخستین بار حوزه قدرت پادشاهان سلجوقی تا حرمین شریفین - مکه و مدینه -  نیز گسترش یافت و هر سال هدایا و نذورات بسیار توسط شاه و وزیر او خواجه نظام الملک ، به مکه می رسید . همچنین ، قدرت و نفوذ خلفای فاطمی که تا آن روزگار در مکه و مدینه زیاد شده بود ، کاهش یافت .

قدرت سلجوقیان مرکزی ( عراق ) بعد از ملکشاه کم کم کاستی گرفت و میان برکیارق بن ملکشاه ( فوت صفر سال 498 ه.ق. ) و محمد بن ملکشاه ، ( فوت ذیحجه سال 511 ه.ق.) بارها زد و خورد روی داد و مملکت در شرف تجزیه واقع شد .

حکومت طولانی سلطان سنجر بر خراسان ( 490 ه.ق. تا 522 ه.ق. ) که مدتی از آن را در ایام اختلافات برادران ، در این ولایت حاکم بود ، اغلب در زد و خوردهای محلی گذشت و آخرین بار که به سمرقند لشکر کشید ، ارسلان خان ( خان سمرقند ) رسما" از اطاعت وی سرباز زد و جیحون مرز رسمی شد . سنجر ناچار شد به بسیاری از شهرهای تسخیر شده ،‌مجددا" لشکر بکشد . چنانکه در شوال سال 511 ه.ق. به غزنین تاخت و بهرامشاه غزنوی را دست نشانده خود ساخت و در جمادی الاول سال 513 ه.ق. در ساوه با سلطان محمود – برادرزاده اش – به جنگ پرداخت .

سنجر در سال 524 ه.ق. مجددا" به سمرقند لشکر کشید تا خان سمرقند را مطیع سازد . همچنین ، به علت طغیان" اتسز " ، پسر قطب الدین محمد خوارزمشاه که دست نشانده سنجر بود ناچار به خوارزم نیز لشکر کشید ( ربیع الاول سال 533 ه.ق.)‌ و قلعه هزار اسب را تسخیر کرد هر چند اتسز را به دست نیاورد .

در صفر سال 536 ه.ق. سنجر برای آرام کردن ماوراءالنهر به جنگ گورخان قراختایی رفت . در این جنگ بود که در محل قطوان ( شش فرسخی سمرقند ) از قراختاییان شکست خورد و همسرش اسیر شد و خود ترمذ گریخت .
لشکر کشیهای دیگر او به خوارزم ( 528 ه.ق.و 542 ه.ق.) هیچ کدام نتیجه دلخواه نداشت و ضعف عمومی دولت سلجوقی باعث شد که طوایف " غز " ، از ترکمانان ساکن ماوراءالنهر ، کم کم قدرت و قوت بیشتر یافتند و شروع به بی رسمی در ولایات شرقی نمودند . در آخر کار ، به توصیه موید الدین آی ابه – حاکم نیشابور – سنجر به جنگ غزها رفت و در این جنگ سنجر شکست خورد و به دست امرای غز اسیر شد . حدود یک سال در اسارت بود تا در سال 551 ه.ق او را ازاد کردند . اما اندکی بعد بیمار شد و در چهاردهم ربیع الاول سال 552 ه.ق. وفات کرد و در مرو شاه جهان ( پایتخت ) ، او را به خاک سپردند. دیگر امرای ساجوقی ،‌مانند محمود بن محمد سلجوقی ( فوت 525 ه.ق.) هر چند گاه گاهی کروفری با خلفای بغداد ( المسترشد، و الراشدب بالله ) نیز داشته اند ، اما هیچ کدام قدرت قابل توجهی نیافتند . رکن الدین ابوطالب ، طغرل بن محمد ( طغرل دوم ) ، در مبارزات میان شاهزادگان سلجوقی گرفتار آمد . مسعود بن محمد ( فوت سال 547 ه.ق ) ملکشاه بن محمود ، محمد بن محمود بن محمد ( فوت سال 544 ه.ق. ) و ارسلان شاه بن طغرل ( فوت سال 571 ه.ق. ) اغلب با اتابک ایلد گز از اتابکان آذربایجان در زد خورد بودند. آخرین آنان ، رکن الدین ابوطالب طغرل بن ارسلا نشاه ، طغرل سوم سلجوقی بود . که در جنگ با قتلغ اینانج در حوالی ری شکست خورد و کشته شد . سر او را پیش خلیفه الناصرلدین الله فرستادند ( ربیع الاول سال 590 ه.ق.) بدین طریق دولت سلجوقیان عراق به پایان رسید.

سلجوقیان آناتـولی

سلجوقیان آناتولی

سلجوقیان غرب که به سلجوقیان روم شهرت یافته اند، سر سلسله آنان سلیمان بن قتلمش بود که به سال 470 ه.ق. بر غرب تسلط یافت. اندکی فترت حاصل شد تا ملکشاه توانست با جنگ ملازگرد ، کار غرب را یکسره کند. بعد از آن تاریخ، قلیچ ارسلان و داود بن سلیمان به حکومت غرب گماشته شدند. سپس ، پسرش ملکشاه تا سال 500 ه.ق و برادرش رکن الدین مسعود تا سال 510 ه.ق. و بالاخره عز الدین قیچ ارسلان ثانی تا سال 551 ه.ق. حکومت راندند . در این ایام بود که حکومت سلاجقه روم نیز در شهرهای گوناگون پراکنده شد. شهرهایی مثل توقات، نیکسار، ابلستان، ‌قیصریه، سیواس، ‌آق سرای، ملطیه و آنقره هر کدام حکام نیمه مستقل داشتند. عز الدین قلیچ ارسلان سوم به سال 600ه.ق. درگذشت. علاءالدین کیقباد، پسر کیخسرو، به سال 616 ه.ق.به سلطنت رسید و در سال 634 ه.ق. مسموم شد. اولاد او تا ذیحجه سال 674 ه.ق. بر قونیه حکومت می راندند و از بعض آنان ، مانند قلیچ ارسلان چهارم ( فوت سال 732 ه.ق. ) سکه هایی نیز باقی است . ولی ، دیگر حکومت غرب از تسلط سلجوقیان خارج شده بود و به تیره دیگر ترکان ، یعنی خلفای عثمانی ، انتقال یافت .

 

حکومت غـز

حکومت غز

یک تیره از غزها به فارس رفتند و تیره دیگر آنان آنان هم به کرمان رسیدند و در آنجا حکومتی را تشکیل دادند. این حکومت پنجاه سال نیز طول کشید. غزها به نرماشیر و جیرفت و هرموز وسیرجان نیز تاختند (صفر سال 589 ه.ق.).

پس از مرگ ملک دینار ( ذیقعده سال 591 ه.ق.) پسرش فرخشاه و بعد، عجمشاه پسر دیگر او مدتی در کرمان حکومت راندند تا امرای ایج به کرمان روی آوردند . هر چند نظام الدین شبانکاره ای نیز در سال 601 ه.ق. اسیر غزها شد ،‌اما اندکی بعد سپاهیان خوارزمشاه به سرداری ملک زوزن ،‌و سپاهیان فارس به سرداری امیر عزالدین فضلون ، به کرمان تاختند . اوضاع همچنان آشفته بود تا به سال 619 ه.ق. براق حاجب قراختایی از خراسان به کرمان تاخت و بساط امرای خوارزمی و اتابکان فارس را برچید و خود سلسله ای ترتیب داد که به قراختاییان کرمان شهرت یافت .

سلجوقیان کرمان

سلجوقیان کرمان

یک تیر مهم از حکومت سلجوقیان، بخشی بود که در ناحیه وسیعی از جنوب شرقی ایران حکومت راندند و به عنوان سلجوقیان کرمان شهرت یافتند . قاورد ( قورد = گرگ ) بن جغری بیک به اشاره طغرل به کرمان تاخت و امیر دیلمی مقیم کرمان – بهرام بن لشکرستان – را شکست داد و خود بر کرمان تسلط یافت. او تمام بلوچستان را به تصرف آورد و جیرفت و طوایف " قفص " را آرام کرد و به فارس لشکر کشید ( آل فضلون ) و در ساحل هرمز با امیر عمان (شهریاربن تافیل) ملاقات کرد . سیستان را گرفت و به فرزند خود ایرانشاه سپرد و خود ادعای استقلال کرد . او سپاه خود را تا همدان نیز رساند و در جنگی که با برادرزاده خود ملکشاه کرد، در نزدیک همدان به قتل رسید (سال 466 ه.ق. ).
فرزندانش ، کرمانشاه بن قاورد و سلطان بن قاورد ، مدتها در کرمان حکومت کردند . ملکشاه سلجوقی در سال 472 ه.ق. به کرمان لشکر کشید . تورانشاه نیز با ملکشاه جنگی داشته است . همین تورانشاه بود که مسجد ملک و کتابخانه و حمام و محله شاه عادل را بنا کرد. ایرانشاه ، پسرش که در ذیقعده سال 490 ه.ق.به تخت نشسته بود چهار سال بعد به قتل رسید .

ارسلان شاه بن کرمانشاه و ملک محمد و سلجوقشاه ، هر کدام چندی حکومت راندند و طغرلشاه بن محمد و ملک ارسلان برادرش ، سالها با یکدیگر در زد و خورد بودند . بهرامشاه نیز در این رقابتها شریک بود .

ملک ارسلان دوم از فارس کمک خواست و بهرامشاه از خراسان و اتابک ایلدگز نیز در این رقابتها دخالت کردند ( سال 563 ه.ق ) کرمان محل رقابت خراسان و عراق و فارس شد و غلامان ترک به جان مردم افتادند . محمد شاه بن بهرامشاه و ملک تورانشاه بن طغرل ،‌هر کدام مدتی حکومت راندند تا در ماه مهر سال 568 ه.ق. خراجی ( 575 ه.ق.) طلیعه سپاهیان غز از خراسان به کرمان رسید . اندکی بعد ، به خصوص بعد از قحط و غلایی سخت ، ملک دینار غز از خراسان به کرمان تاخت و حکومت محمد شاه و سلجوقیان کرمان را به پایان رسانید ( رمضان سال 581 ه.ق. )

 

دولت علویان طبرستان

دولت علویان گیلان و دیلمان

علویان طبرستان
زیدیه

بعد از رحلت امام چهارم، حضرت علی بن حسین،‌ امام سجاد علیه السلام ،‌گروهی از شیعیان او معتقد به امامت فرزندش زید شدند. زیدبن علی در زمان هشام بن عبدالملک ( 105 – 125 ه.ق.)‌ در سال (‌ 122 ه.ق. ) بر عامل او (‌یوسف بن عمر ثقفی حاکم کوفه)‌ خروج کرد، اما قیام وی سرکوب شد و به شهادت رسید. پس از زید، یحیی (‌پسرش)‌ به خراسان گریخت و در ناحیه جوزجان (بین بلخ و فاریاب) قیام کرد. نصربن سیار (حاکم خراسان) مسلم بن احوزمازنی را به جنگ وی فرستاد. مسلم یحیی را کشت و سر او را نزد ولیدبن عبدالملک (‌ 125 –129 ه.ق.)‌ فرستاد. جسد یحیی بن زید تا قیام ابومسلم خراسانی ( 129 ه.ق ) بردار بود. وی آن را از دار پایین آورد و به خاک سپرد. مشهد او در جوزجان ( نزدیک شهر سرپل یا ساری پل )‌ زیارتگاه است. گویند مرگ یحیی بن زید به حدی در مردم خراسان اثر گذاشت و آنان را غمگین کرد که در آن سال هر چه پسر در خراسان زاده شد، یحیی یا زید نام نهادند .
پس از مرگ زید ، پیروان او به چند گروه تقسیم شدند که معروفترین آنان ادریسیه ، حسنیه و قاسمیه بودند .

ادریسیه

پیروان ادریس بن عبدالله بن ابی طالب ( ع ) بودند که از سال 112 تا 375 ه.ق. بر مراکش و شمال آفریقا حکومت کردند و اولین دولت مستقل شیعه علوی در اسلام به شمار می روند .

قاسمیه

اصحاب قاسم بن ابراهیم بن طباطباالرسی بودند . اینان دولت ائمه رسی ( از سال 280 تا 570 ه.ق.) را در یمن پایه گذاری کردند . اکثر مردم یمن زیدی هستند و امام زیدی یمن امام محمد البدر تا جمهوریت یمن در صنعا می زیست .

حسنیه

یاران حسن بن زیدبن حسن بن علی بودند که دولت شیعیان علوی مازندران را تاسیس کردند . اکنون به اختصار به معرفی آنان می پردازیم :

دولت علویان طبرستان

قیامهای علویان حسنی (فرزندان امام حسن (ع)‌) محمد نفس الزکیه و حسین بن علی بن حسن در حجاز ناکام ماندو باقیماندگان در وادی " فخ " ( نزدیک مکه ) در هشتم ذی الحجه سال 196 ه.ق. به دست عباسیان به شهادت رسیدند. بعدها شیعیان این روز را مانند واقعه کربلا، " یوم العزا "‌ اعلام کردند. عدم موفقیت علویان در حجاز موجب شد که بسیاری از آنان به مناطق جبال و ری روی آورند و برای رهای از ستم عباسیان مخفیانه زندگی کنند. در اواسط قرن سوم هجری، مردم، " کلار " و" رویان" که از ستم محمد بن اوس بلخی (‌حاکم طاهری طبرستان) به جان آمده  بودند، با مشاهد تقوا و ورع علویان به جانب محمد بن ابراهیم بن علی بن عبدالرحمن بن زیدبن حسن بن علی علیه السلام روی آوردندو از وی درخواست بیعت برای فرماندهی کردند. اما، او آنان را به جانب حسن بن زیدبن اسماعیل که در ری اقامت داشتند، راهنمایی کرد. طبرستانیها از حسن بن زید دعوت کردند که ریاست آنان را به پذیرد. حسن بن زید در خواست آنان را اجابت کرد و در سال 250 ه.ق. عازم طبرستان شد، نام "‌ داعی الخلق الی الحق " یا داعی کبیر را انتخاب کرد و به زودی با پیروانی که هر روز بر شمار آنان افزوده می شد، نواحی کلار و پایدشت و آمل را تصرف کرد. وی حاکم طاهریان را از آنجا بیرون راند، اما ضد حمله سلیمان بن عبد الله طاهری در سال بعد داعی کبیر را مجبور کرد که تمامی ناحیه طبرستان را تخلیه کند و به نزد هواخواهان خود در کوهستان دیلم پناه جوید. ولی به زودی حسن بن زید بر سلیمان غلبه کرد و حتی حرم و متعلقان وی را هم به اسارت گرفت ( که با جوانمردی و اکرام آنان را به سایمان برگرداند ) . سلیمان هم دل از طبرستان برید و به خراسان رفت . با استیلای حسن بن زید طبرستان ، علویان فراوانی از حجاز و عراق و اطراف شام به خدمت او رسیدند . وی نیز در حق تمام آنان نیکویی کرد و آنان را به خدمت گماشت . گویند که هنگام سوارشدن ،‌سیصد علوی شمشیر کشیده در کنار او حرکت می کردند . وی سالانه سی هزار دینار برای علویان مستحق به بغداد می فرستاد تا نقیب علویان در بین آنان تقسیم کند . علویان زیدی در سال 253 ه.ق. گرگان را ، که سال قبل از دست داده بودند ، باز پس گرفتن و تا سال 254 ه.ق. ابهر و زنجان و قزوین را گشودند . پیروزیهای علویان ، خلافت عباسی را متوحش کرد و در سال 255 ه.ق. المعتزبالله عباسی سرداران خود " موسی بن بغا الکبیر " و " مفلح " را به طبرستان فرستاد . اینان تمام نواحی متصرفه علویان را از ایشان پس گرفتن ، ولی وفات خلیفه موجب شد که سرداران نواحی متصرفه را رها کنند و به عراق باز گردند .

دیلمیان بار دیگر در اطراف حسن جمع شدند و وی بر تمام نواحی طبرستان استیلا یافت. در این زمان، گروهی روسی به سواحل طبرستان وارد شدند . اینان روستاها را آتش زدند و مردم بسیاری را به قتل رساندند حسن بن زید آنان را در هم شکست و فراریان روس قتل عام شدند. در سال 260 ه.ق. یعقوب لیث صفاری پس از تصرف خراسان به گرگان آمد و علویان را تا کوهستانهای دیلم تعقیب کرد .

سیستانیها بسیاری از شهرها و روستاهای طبرستان را آتش زدند. اما به ناچار پس از مدتی از طبرستان عقب نشستند و به خراسان باز گشتند. حسن در سال 270 ه.ق. در گذشت . عدالت خواهی ، بارزترین ویژگی اخلاقی او در زمان زمامداریش بود .

با در گذشت حسن ، ابوالحسین ( دامادش ) به مدت ده ماه حکومت را تصاحب کرد ، اما در مقابل محمد (برادر حسن) ناچار به تسلیم شد. محمدبن زید لقب " القائم بالحق " را بر خود نهاد. محمد مشاهد متبرکه حضرت امام حسین (ع) و حضرت علی ( ع ) را که ویرانشده بودند ، تعمیر کرده و برای علویان خارج از طبرستان ، هدایا و صلات بسیار فرستاد. این عمل موجب شد که شهرت و سخاوت محمد بالا گیرد و در بین سادات محبوبیت زیادی به دست آورد .

در سال 277 ه.ق. رافع بن هرثمه، که چندان اعتنایی به خلافت عباسی نداشت، بر خراسان استیلا یافت. وی از آنجا به طبرستان آمد و سراسر این ناحیه را گشود. المعتضدبالله عباسی نیز حکومت خراسان را به عمربن لیث (رقیب رافع) واگذار کرد. رافع نیز با محمد بن زید صلح و بیعت نمود. وی در سال 283 ه.ق. نیشابور را تصرف کرد و به نام علویان در آن شهر خطبه خواند. اما، ‌دیری نپایید که عمرو لیث وی را از نیشابور بیرون راند. آن گاه، ‌رافع به خوارزم فرار کرد و در آنجا به قتل رسید. مردم رویان و کلار همراه با پادوسبان قارنوندی، صادقانه از علویان پشتیبانی می کردند. اما، خشونت و رفتار خود سرانه دیلیمان باعث مخالفت علویان گردیده بود . با وجود این ( علی رغم مخالفت قارن باوندی که از دشمنی با علویان دقیقه ای غافل نبود و عاقبت جان خود را هم بر سر این گذاشت.) علویان از حمایت اکثر مردم طبرستان برخوردار بودند . در سال 287ه.ق. محمد بن زید " داعی کبیر " رهسپار فتح خراسان شد. اما ، محمد بن هارون سرخسی سردار سامانی در گرگان راه را بر علویان گرفت و محمد بن زید را به قتل رسانید .

پس از آن ، محمد بن هارون تمام ولایت طبرستان را در تصرف خود گرفت و مذهب سنت بار دیگر به آن منطقه باز گشت و همچنین قرامتهای کلانی به زیان دیدگان علویان پرداخت شد . در این راستا ،‌فرزند محمد ( زید ) را به بخارا بردند . حسن بن علی الاطروش حسینی هم ری گریخت .

محمد بن هارون پس از چندی از اطاعت سامانیان سرباز زد . او ری را تصرف کرد و با حسن بن علی الاطروش ، بیعت نمود . امیر اسماعیل سامانی ، محمد بن هارون را به دست آورد و او را در بخارا به قتل رساند . سامانیان ابوالعباس عبدالله بن محمد بن نوح را به حکومت طبرستان فرستادند . او با مردم به نیکی رفتار کرد و سادات علوی مقیم طبرستان را گرامی داشت و به آنان بسیار محبت نمود. همچنین ، برای روسای دیلمی هدایای زیادی فرستاد.

با در گذشت امیر اسماعیل و پادشاهی احمدبن اسماعیل ، ابوالعباس عبدالله بن محمدبن نوح از حکومت طبرستان معزول شد و احمدبن اسماعیل طبرستان را به سلام ترک سپرد . وی با مردم بد رفتاری کرد . در نتیجه ، مردم طبرستان از او رنجیده شدند . به ناچار ، دربار سامانی بار دیگر ابوالعباس را به طبرستان فرستاد . اما ، می بعد از مدتی کوتاه در گذشت ( 298 ه.ق. ) مرگ ابوالعباس فرصتی طلایی به علویان داد ، زیرا جانشین وی محمد ابراهیم صعلوک بر خلاف ابوالعباس ،رفتار خشن با مردم طبرستان داشت . طبرستانیان ، نیز رنجیدند و به رهبری جستان بن مرزبان ، حسن بن علی بن حسن معروف به " اطروش " ( کر) را که در ری فراری بود ، به طبرستان ( برای خونخواهی محمد بن زید ) دعوت کردند . حسن بن علی اطروش مردی ادیب و دانشمند بود . وی قبل از شهادت محمد بن زید ، در بین گیلانیان به تبلیغ اسلام اشتغال داشت و بسیاری از دیلمیان را که هنوز اسلام اختیار نکرده بودند ، به اسلام هدایت نمود . اطروش لقب " ناصر الحق " را برگزید و سیاه جامگان عباسی ( مسوده ) را از طبرستان و دیلم بیرون راند .

در سال 301 ه.ق. اطروش سفر جنگی خود را به طبرستان آغاز کرد و در ناحیه نوروز یا نورود چالوس، محمد بن صعلوک را شکست داد و پیروزمندانه وارد آمل شد. در سال بعد، در حمله متقابل سامانیان، اطروش آمل را از دست داد و تا چالوس عقب نشست. اما پس از چهل روز بار دیگر سامانیان را از طبرستان بیرون راند و گرگان را به طور موقت تصرف کرد. پیروزی اطروش، حکام مهم طبرستان از جمله شروین بن رستم پادوسبان را به اطاعت وادار کرد . علم و عبادت و رفتار انسانی وی با مردم طبرستان ، ناظران و مورخان را به تحسین واداشته است . محمد بن جریر طبری ( معاصر اطروش ) در باره او می نویسد : " مردم به عدالت و حسن رفتار و برپایی حق کسی را همانند اطروش ندیدند ."‌ وی در سال 304 ه.ق. در گذشت و به حق ، لقب " ناصر کبیر " شایسته او بود .

بعد از مرگ داعی کبیر ، حسن بن قاسم ( داماد وی ) با مساعدت فرزند بزرگ داعی ( ابوالحسین احمد ) به ریاست علویان رسید و نام " داعی صغیر " را اختیار کرد . ابوالقاسم جعفر ( برادر احمد ) فرزند ناصر کبیر از این کار ابراز نارضایتی کرد و به قصد باز گرفتن حکومت ، از آمل بیرون آمد . جعفر در سال 306 ه.ق. داعی را شکست داد . ولی مردم جعفر را راندند و داعی در سال 307 ه.ق. به آمل آمد .

در سال 308 ه.ق. داعی سردار خود لیلی بن نعمان را به خراسان فرستاد . او از ضعف سامانیان استفاده کرد و دامغان ونیشابور را گشود و به طوس رفت ولی از لشگر سامانی شکست خورد و به قتل رسید ( 309 ه.ق.) باقیمانده علویان فراری نیز ، به گرگان عقب نشستند .

در سال 310 ه.ق. نصربن احمد سامانی که از دست اندازیهای داعی و اصحاب او به گرگان و خراسان به وحشت افتاده بود، یکی از سرداران خود به نام " قراتکین" را در راس سپاهی به گرگان فرستاد. در این لشگر کشی باز ابوالقاسم جعفر با دشمنان داعی همدست بود و چندی بعد ابوالحسین احمد نیز به ایشان پیوست . اگر چه داعی ابو الحسین را مغلوب و با خود همراه نمود ولی ، تاب مقاومت نیاورد و به اسپهبد محمد بن شهریار قارنوندی پناه برد . اما اسپهبد به جوانمردی اورا گرفت و به نزد عامل خلیفه عباسی ( محمد بن وهسودان ) فرستاد .

داعی تا کشته شدن محمد بن وهسودان به دست محمد بن مسافر سلاری، در الموت زندانی بود . بعد از رهایی از زندان، به گیلان بازگشت و مدعیان حکومت را در طبرستان و گرگان شکست داد .  جعفر به ری گریخت و احمد به فرمان داعی ، به حکومت گرگان انتخاب شد . در این زمان ، عده ای از سران گیل و دیلم برای گشتن داعی توطئه چیدند. اما ، همه توطئه کنندگان ( به علت فاش شدن توطئه ) از جمله هروسندان بن تیرداد ( پادشاه گیلها ) و خال مرد آویچ به قتل رسیدند .

در سال 311 ه.ق. بار دیگر احمد و برادرش ( جعفر )‌ علیه داعی متحد شدند و آمل را تصرف کردند و آن گاه ، داعی به نواحی کوهستانی دیلم پناه برد و دوبرادر به آمل درآمدند. دو ماه بعد از در گذشت جعفر ، احمد به جای وی نشست و داعی را تا گیلان تعقیب کرد .

پس از درگذشت جعفر ،‌ در سال 312 ه.ق. سران دیلم ابوعلی محمد (یکی از پسران ابواحمد) را به امارت علویان برداشتند. کشاکش درونی علویان موجب آن شد که روسای گیل و دیلم که در زمان ناصر کبیر جرات دخالت در امور را نداشتند ، علویان را آلت دست خود قرار دهند .

از میان این جنگ قدرت ،‌دو رهبر دیلمی به نامهای اسفار شیرویه و ماکان کاکی به عنوان رقبای اصلی سربرآوردند . ماکان کاکی و پسرعمش ( حسن فیروزان ) از اسماعیل ( پسر کوچک جعفر ) حمایت و ابوعلی محمد را دربند کردند . اما ، ابوعلی محمد پس از کشتن برادر ماکان ، با همدستی اسفار به حکومت برگشت . اندک زمانی بعد ، وی در بازی چوگان کشته شد و برادرش ( سیدابوجعفر )‌ بر جای او نشست . 

حکومت ابو جعفر با شورش اسفار روبه رو شد . ماکان در سال 314 ه.ق. از این فرصت استفاده کرد و او را از آمل بیرون راند، داعی را به طبرستان دعوت کرد و به اتفاق یکدیگر حکومت طبرستان را در دست گرفتند . در این راستا ، اسفار نیز به گرگان گریخت .

بازگشت دوباره داعی ( با فتح نه چندان استوار ) آغاز شد . به دنبال آن ، ناحیه ری تا قم را نیز گشود . اسفار که در حمایت سامانیان در گرگان به سر می برد ، از غیبت داعی استفاده کرد و طبرستان را تصرف نمود. داعی با شنیدن خبر این حمله ، بدون ماکان به طبرستان برگشت و در کنار دروازه مرد آویچ زیاری به قتل رسید ( سال 316 ه.ق.)‌ . پس از چندی ، ماکان در ری از اسفار شکست خورد و به دیلم گریخت . وی در یکی از کروفرهای خود در مقابل سامانیان ، به هلاکت رسید . علویان ، علاوه بر تبلیغ و ترویج اسلام در میان دیلمیان ، خدمات فراوانی هم در زمینه فرهنگی به این ناحیه از ایران ارائه دادند. همچنین ، انان را باید از اولین موسسان مدرسه در ایران نام برد . اولیاء الله آملی ، داعی صغیر را از اولین پایه گذاران مدرسه در ایران دانسته است .

 

دولت علویان گیلان و دیلمان

 

علویان گیلان و دیلمیان

اقامت چهارده ساله ناصر اطروش ( قبل از رسیدن به حکومت ) در دیلمان و نفوذ مذهبی و شخصی وی در شرق گیلان ، زمینه های بسیار مناسبی برای علویان فراهم آورد .زیرا با وجود خاتمه حکومت علویان در طبرستان ،‌ هنوز در شرق گیلان زیدیان معتقدی وجود داشتند که حاضر بودند در راه این خاندان جانبازی کنند. به همین مناسبت ، یکی از نوادگان الحسین الشاعر ( برادر اطروش )‌ به نام جعفر محمد ، به احیای نفوذ علویان برخاست . وی در سال 320 ه.ق. هوسم را تصرف کرد و نام " الثایرفی الله " بر خود نهاد . الثایر سه مرتبه به اتفاق متحدان طبری و زیاری  و دیلمی خود بر آمل دست یافت ، ولی پس از چند ماه از آنجا بیرون رانده شد. وی پس از سه دهه حکومت ، در سال ر350 ه.ق. در گذشت و در 30 کیلومتری شرق هوسم ،‌ در "میانده" به خاک سپرده شد .  ر

پس از وی ،‌ابوالحسن مهدی " القایم بالله " و ابوالقاسم حسین " الثایرفی الله " (‌ پسران او )‌ به ترتیب به فرمانروایی رسیدند . چندی بعد ، ابوالقاسم حسین به اسارت لشکر و شمگیر در آمد . وی سعی داشت علویان را از گیلان بیرون براند . از سوی دیگر ، آل بویه ، که سعی در حفظ قدرت در زادبوم اصلی خود ( لیاهچ= لاهیجان ) داشتند، از علویان حمایت می کردند. سرانجام، مناذر جستانی در سال 352 ه.ق. ابوعبدلله محمد ( پسر داعی حسن بن قاسم علوی) را به گیلان دعوت نمود. در این هنگام ، ابوعبدالله محمد نقیب علویان بغداد بود. او علاوه بر فضل و دانش ،‌ تسلط کاملی نیز در فقه و کلام داشت. همچنین ، ریاست تامه زیدیان بر عهده او بود . وی پس از ورود به گیلان ، هوسم را با کمک مناذر جستانی تصرف کرد و خود را " المهدی لدین الله " نامید. ابو عبدلله تلاش بسیاری برای پیوند دو گروه قاسمیه و ناصری زیدی آغاز کرد و تا حدودی هم در این راه موفق شد. او تلاش فراوانی برای تسلط کامل بر طبرستان و هوسم به کار بست . ولی شورشهای مکرر ابوالفضل الثریر زیدی ، معروف به " امیرکا " این تلاشها را ناکام گذاشت . ضعف علویان موجب شد که ابو عبدالله سیادت آل بویه را بپذیرد . پس از درگذشت او بار دیگر رقابت زیدیه آغاز شد و نیز، زیدیان گیلان هم به پایان رسید. در 380 ه.ق. شاخه دیگری از علویان در گرگان سربلند کرد. مشهورترین این علویان، ابوالحسین احمدبن الحسین " المویدبالله " و برادرش، یحیی " ناطق بالحق " بودند.  ر

آثار کلامی و فقهی این دو برادر به وسیله زیدیان یمن ، حفظ شد و مورد استفاده قرارگرفت . این دو برادراز علمای بزرگ زمان خود بودند . ناطق بالحق در بغداد تحصیل کرده و در ری به حلقه یاران صاحب بن عباد و قاضی عبدالجبار پیوسته بود . فرزندان علویان در گیلان و به ویژه در هوسم ، تا مدتها فعالیت داشتند ، اما ، با روی کار آمدن دولت سلجوقی این فعالیتها به خاموشی گرایید.  ر

 

سامانـیان

 

سامانیان نزدیک صد سال ( از 287تا 389 ه.ق.) در قسمتی از ایران کنونی با بخش عمده ای از افغانستان و آسیای میانه فرمانروایی کردند. قلمرو این حکومت ، تقریبا" تمام حوزه انتشار زبان فارسی را در بر می گرفت. البته به استثنای آنچه در آن مدت در تصرف آل بویه ، آل زیار و برخی سلاله های حاکم در نواحی غربی سواحل خزر و در آذربایجان و حدود اران ( آنچه امروز جمهوری آذربایجان خوانده می شود ) واقع بود . این قلمرو وسیع ، در ایران کنونی شامل خراسان ، سیستان ، کرمان ، در بعضی اوقات نواحی گرگان ، طبرستان ( مازندران ) ، ری ، قزوین و زنجان نیز می شد. ذکر نام شهرهایی که در این حوزه و در خارج از آن به مناسبت رویدادهای مربوط به فرمانروایی این سلسله در تاریخها آمده است، تصوری از قسمت قابل ملاحظه قلمرو این دولت مستقل ایرانی را در قسمتی از قرون نخستین اسلامی به دست می دهد. از جمله است: اسبیجات (در مشرق سیحون) ، چاچ (تاشکند) ، کش و نخشب (شمال شرقی جیحون)‌، گرگانج (‌جرجانیه، خیوه در جانب غربی جیحون)، کاث، خوارزم (در جانب شرقی جیحون)، طراز(طلاس )، بخارا. سمرقند، اشروسنه (مشرق سمرقند)، فرغانه (شمال شرقی سمرقند)‌، چغانیان (جیحون علیا)، بلخ،‌ ترمذ، مرو، مروالرود،‌ هرات، بادغیس، گنج رستاق، سیستان، قهستان، کرمان، باورد (ابیورد)‌، نسا، خوجان (قوچان ، استوار)، طوس، نیشابور، قومس، بیهق، گرگان، آمل، ‌ساری، چالوس، ری، قزوین و زنجان. حکومت بر حوزه ای بدین وسعت که در سراسر آن زبان فارسی دری یا لهجه های ایرانی تکلم می شد. همچنین، فرهنگ و تمدن و سنتهای ایرانی در تمام آن رایج و متداول و مقبول بود . طبعا" وظیفه حمایت از فرهنگ ایرانی را که لازمه حمایت از مردم تمام این نواحی بود ، بر عهده اهتمام این قرار می داد. اما ، اینکه فرمانروایان این سلسله یا اخلاف آنان نسب خود را به بهرام چوبین، سردار معروف ساسانیان می رسانیدند (هر چند صحت آن محل بحث است)، حاکی از توجه آنان به وظیفه حفظ و نشر میراث سنتهای ایرانی است. به هر حال، جد بزرگ فرمانروایان این سلاله که نام ایشان منسوب به عنوان اوست ، از دهقانان بلخ و از بقایای خاندانهای بزرگ ایرانی در خراسان و ماورالنهر بود. وی به علت انتساب علاقه به ملک بالنسبه وسیعی در نواحی بلخ – به نام سامان – مشهور به " سامان خداه" بود. از زمانی که اسلام آورد، ( در اوایل خلافت عباسیان ) مورد حمایت و علاقه امرای خراسان و تایید دستگاه خلافت بغداد واقع شد . آن هم ، به سبب فرزندان و نوادگانش بود که در کار ضبط خراج و امنیت بلاد ،‌به حاکم اسلامی خراسان کمکهای قابل ملاحظه ای کردند . چنانکه مامون در مدت اقامت در خراسان و بعد از آن، چندتن از آنان را که از اولاد اسد بن سامان خداه بودند ، در سمرقند و فرغانه و چاچ و هرات حکومت داد ( 204 ه.ق.) . بعدها در عهد فرمانروایی طاهریان نیز در خراسان ، اخلاف اسد و به خصوص فرزندان احمد بن اسد ، همچنان نیابت حکومت آل طاهر را در بعضی از نواحی ماوراءالنهر حفظ کردند ر

مقارن عهد قیام یعقوب لیث و برادرش عمرولیث صفاری، ماوراء النهر به نیابت از طاهریان در دو تن از نوادگان اسد بن سامان خداه بود یعنی نصربن احمد ( 261ه.ق.) و برادرش اسماعیل بن احمد ( 271 ه.ق.‌) . این دو بلاد واسطه از جانب طاهریان و مع الواسطه از جانب خلیفه بغداد، ولایت ماوراء النهر را اداره می کردند. وقتی خلیفه به درخواست و اصرار عمرولیث صفار ( که خود را وارث و صاحب قلمرو طاهریان می دانست)‌، ماوراء النهر را هم که در عهد طاهریان اسما جزو حوزء حکومت آن سلاله محسوب می شد به صفار سیستان داد، پنهانی اسماعیل بن احمد را که بعد از برادرش نصربن احمد فرمانروای مستقل تمام ماوراء النهر به شمار می آمد نیز به مقاومت در مقابل عمرولیث که خلیفه مایل به تحکیم قدرت او در خراسان و ماوراء انهر نبود تشویق کرد . لاجرم بین صفار و امیر سامانی کشمکش در گرفت و در جنگی کوتاه که در حوالی بلخ بین فریقین روی داد عمرو لیث مغلوب و اسیر شد . خلیفه هم حوزه امارت طاهریان را در خراسان که بعد از انقراض آنان به دست صفاریان افتاده بود ، به قلمرو سامانیان الحاق کرد. از آن پس ،‌ اسماعیل بن احمد و اخلاف او با حفظ امارت ماوراء النهر ، امیر خراسان نیز خوانده شدند ( 287ه.ق.)‌ .  ر

از آن پس ، نه تن از سامانیان ، که شامل اسماعیل بن احمد و اعقاب او می شد ، به عنوان امیران خراسان در ماوراء النهر و سراسر نواحی شرقی ایران سلطنت کردند . همچنین ، در نواحی شرقی ماوراء النهر هم تا ماورای سیحون به بسط و توسعه فتوحات و نشر قلمرو اسلام در نواحی ترک نشین غیر مسلمان آن نواحی پرداختند . با آنکه تختگاه آنان تا پایان امارت همچنان در بخارا باقی ماند ، فرمانروایی آنان در تمام ماوراء النهر و خراسان ،‌ نقش آنان را در رویدادهای عمده تاریخ ایران قابل ملاحظه ساخت. سامانیان،‌ در اوایل دولت خویش با علویان طبرستان و در اواخر آن، با آل بویه در گیریهایی پیدا کردند. این در گیریها در هر دو مورد ایشان را پشتیبان دستگاه خلافت و مدافع مذهب تسنن نشان داد و محبوب متشرعه و رعایای سنی این بلاد ساخت. نام و لقب نه تن از پادشاهان این سلسله با توالی و مدت امارتشان ، از این قرار است :  ر

ر1 ) اسماعیل بن احمد ، امیر ماضی (‌295 – 279ه.ق.) ر

ر2 )‌ احمد بن اسماعیل ، امیر شهید ( 301 – 259 ه.ق) ر

ر3 ) نصربن احمد ، امیر سعید ( 331 – 301 ه.ق.) ر

ر4 ) نوح بن نصر ، امیر حمید ( 343 – 331 ه.ق.)  ر

ر5 ) عبد الملک بن نوح ، امیر رشید ( 350 – 343 ه.ق.)  ر

ر6 )‌ منصوربن نوح ، امیر سدید ( 365 – 350 ه.ق.)  ر

ر7 ) نوح بن منصور ، امیر رضی ( 387 – 365 ه.ق.)  ر

ر8 ) منصور بن نوح ( 389 – 387 ه.ق.)  ر

ر9 ) عبدالملک بن نوح ( 389 – 389 ه.ق.)   ر

ظهور نشانه های انحطاط در دولت سامانیان، با غلبه غلامان ترک برکارها و سلطه آنان بر مناصب نظامی در درگاه ایشان آغاز شد. شورشهایی که در دربار بخارا به وجود آمد و تا حدی ناشی از برخورد بین اهل سپاه و اهل دیوان بود، این انحطاط را تسریع کرد. انقلابات خراسان که از ناسازگاری امرای ترک با یکدیگر و با سیاست تمرکز دیوان بخارا و امیر سامانی نشاًت می گرفت، خراسان را به تدریج از سلطه سامانیان خارج کرد و ماوراء النهر را نیز دچار تزلزل ساخت. سرانجام، ماوراء النهر هم با تحریکات مدعیان، مورد تجاوز ایلک خانیان ترک واقع شد. در طی حوادث، قلمرو سامانیان بین ایلک خانیان و غزنویان تقسیم شد. با کشته شدن امیر ابراهیم بن نوح ( 395 ه.ق.) معروف به امیر منتصر که آخرین مدعی امارت آن سامان و آخرین مبارز جدی برای احیای آن بود دولت سامانیان پایان  یافت. دولت سامانیان با ادامهً سیاست طاهریان در اظهار تبعیت اسمی و تادیه خراج نسبت به خلیفه، موفق شد هم موضع خود را در نظر عامه مسلمین قلمرو خویش مشروع و مقبول سازد و هم در عین وفاداری به سنتهای اسلامی، در احیای ماثر و حفظ مواریث قومی و باستانی ایران، (تا حدی که با ظواهر سنن اسلامی معارض نباشد)‌ اهتمام قابل ملاحظه و موفق به جای آرد.بدین گونه مروج و محیی زبان فارسی و فرهنگ ایرانی هم،‌ در مقابل دشواریهایی که در این کار وجود داشت، بود. حتی تعدادی از شاعران و نویسندگان بزرگ ایران اسلامی تحت حمایت آنان قرار گرفتند. تعدادی از ایشان نیز، بعضی آثار خود را به تشویق آنان به وجود آوردند یا به آنان هدیه کردند. رفتار آنان با علماء، به خصوص مبنی بر رعایت حرمت وتحکیم بود. همچنین از بعضی امیران این خاندان نیز اشعار فارسی به جای مانده است. گشتاسپنامه دقیقی در عهد دولت ایشان در خراسان به رشته نظم کشیده شد. و فردوسی طوسی بعدها بر اساس گشتاسپنامه دقیقی ، شاهنامه خود به پایان برد .

صـفاریان

261 -287

دولتی که به وسیله یعقوب لیث و کمک برادرانش علی بن لیث و عمر بن لیث در سیستان پا گرفت، اولین حکومت مستقل یا مستقل گونه اسلامی ایران بود. این حکومت قدرت طاهریان را،‌ به رغم میل خلیفه، از خراسان منقرض کرد و با خلع طاعت خلیفه و خروج بر او، قسمتی از ایران را تحت تصرف خود درآورد. البته، بغداد به دوام آن حکومت راضی نبود و وجود آن را هم به سختی تحمل می کرد. اما،‌ در قلمرو بالنسبه وسیعی که ایشان به دست آوردند، ‌مورد قبول و حمایت اکثریت رعایا واقع گشتند .
بنیانگذار این دولت،‌
یعقوب بن لیث، مانند پدر و شاید اجدادش به طبقات محترفه (‌پیشه ور)‌ منسوب بود. عنوان صفار (رویگر = مسگر) که در حق وی و سلسله فرمانروایان خاندان او معمول شد. در واقع انتساب او و برادرانش را به این حرفه نشان می دهد. معهذا، اینکه بعدها، ‌موجب نسب نامه ای که تبار لیث رویگر را به پادشاهان قدیم ایران می رساند (که در مورد خاندان او در افواه افتاد) محبوبیت او و خاندانش را در آن ایام نزد اکثریت اهل سیستان نشان می دهد .

رویگرزاده سیستانی همراه برادرانش، عمرو و علی در جوانی عیار پیشه شد. در اغتشاشات سیستان که منجر به برخورد عیاران شهر با خوارج ولایت گشت، ‌با غلبه بر رقیبان سیستان را تحت سلطه خویش در آورد (253 ه.ق. )‌. چون خلیفه حاضر نشد حکومت او را بر خراسان تایید کند، یعقوب که خود را فرمانروای واقعی خراسان و تمام قلمرو طاهریان می دانست، ‌با خلیفه از در تهدید در آمد. بعد از تسخیر مجدد فارس که تا آن زمان چند بار آنجا را به تصرف در آورده بود، از طریق خوزستان عازم فتح بغداد شد. اما، در دیرالعاقول (نزدیک بغداد) از سپاه خلیفه شکست خورد (262 ه.ق.)‌ و به اهواز عقب نشینی کرد. معهذا، قبل از آنکه برای جبران این شکست و حمله مجدد به بغداد آمادگی بیابد،‌ در جندی شاپور بیمار شد و در همان جا نیز در گذشت ( شوال 265 ه.ق. ) .
بعد از وی، برادرش عمرو از جانب سپاه سیستان به امارت برداشته شد. وی بلافاصله به مصلحت وقت نسبت به خلیفه اظهار اطاعت کرد. خلیفه هم چون در آن ایام درگیر قیام " صاحب الزنج " در نواحی بصره و عبادان ( آبادان )‌ بود،‌
چاره ای جز آنکه حکمرانی وی را در فارس، خراسان و سیستان به رسمیت بشناسد نداشت. معهذا، چون قلبا از امارت صفاریان که مبنی بر خروج و خلع طاعت بود رضایت نداشت، چندی بعد حکومت خراسان را به نام محمد بن طاهر امیر مخلوع سابق طاهری شد. با آنکه چندی بعد خلیفه خراسان را که همچنان در تصرف عمرو بود همراه با فارس و کرمان به وی داد ( 275 ه.ق. )،‌ عمرو از خلیفه فرمانروایی ماوراء النهر را نیز طلب کرد. البته، این منطقه سابقا جزو قلمرو طاهریان بود و در این ایام اسماعیل بن احمد سامانی در آنجام حکومت داشت. خلیفه هم با بی میلی و با تشویق پنهانی اسماعیل به مقاومت در مقابل صفار،‌ در خواست او را اجابت کرد. در جنگی که بعد از دریافت فرمان خلیفه در حدود بلخ بین او و سپاه سامانی در گرفت، عمرو مغلوب و گرفتار شد و سپاهش نیز منهزم گشت (ربیع الاول 287ه.ق.)‌. عمرو را از بخارا به بغداد روانه کردند . خلیفه او را به زندان فرستاد که او چندی بعد در همان زندان وفات یافت ( 289 ه.ق. )
با آنکه بعد از عمر، نواده اش طاهربن محمد و برادرزادگانش لیث بن علی و محمدبن علی چند سالی ( 298-288 ه.ق.) سلطه خاندان صفار را در سیستان حفظ کردند،
‌سرانجام سامانیان آن ولایت را به قلمرو خویش ملحق کردند. هر چند بعد از سامانیان هم سیستان چندی به قلمرو غزنویان الحاق یافت، باز محبوبیت و نفوذ خاندان صفار که بر خاطره فرمانروایی یعقوب مبتنی بود همچنان، ادامه داشت، حتی این محبوبیت قرنها بعد ( 885 ه.ق.)‌ سیستان را نسبت به فرمانروایی محلی امیران این خاندان علاقه مند نشان داد. در هنگامی که قرنها از انقراض طاهریان و سامانیان و غزنویان و حتی خلفای عباسی می گذشت، اخلاف لیث و فرزندان او در سیستان همچنان چیزی از حیثیت و قدرت و فرمانروایی اجداد خود را حفظ کرده بودند . 
نقش صفاریان قدیم به خصوص یعقوب، در احیای فرهنگ زبان فارسی قابل ملاحظه بود. بر وفق روایت "تاریخ سیستان" اولین شعر رسمی که به زبان فارسی گفته شد به تشویق و الزام یعقوب و به وسیله دبیر او محمد بن وصیف سکزی ( سیستانی ) سروده شد .

 

ساسانیان


حکومت خاندان ساسانی در ایران ، پس از انقراض دولت پارتی (اشکانی) به مدت چهار قرن دوام یافت. در تاریخ آغاز حکومت اردشیر اول ، نخستین شاهنشاه ساسانی ، میان محققان اختلاف جزئی (در حدود سه سال) است. ما در اینجا محاسبه " نلدکه " را بر محاسبات دیگران ترجیح و آن را ملاک قرار می دهیم . بنا به محاسبه نلد که ، نخستین سال شاهنشاهی اردشیر اول ساسانی (یعنی ، سالی که در آن به شاهنشاهی رسید) با بیست و پنجم و بیست وششم سپتامبر سال 226 مسیحی (مطابق با سال 538 سلوکی) آغاز می شود که سال حکومت دولت ساسانی بر سرتاسر ایران است و پایان حکومت این خاندان ، در سال 651 یا 652 م. است که سال کشته شدن یزدگرد سوم آخرین پادشاه ساسانی در مشرق ایران است . بنابر این ، حکومت ساسانیان بر ایران بیش از چهار صد سال (426 سال) ادامه داشته است .


در این چهار صد سال ، دولت ساسانی یکی از دو دولت بزرگ جهان متمدن آن روز (در آسیای غربی) بوده است که مرزهای آن در مشرق ، تا دره رود سند و پیشاورو در شمال شرقی ، گاهی تا کاشغر کشیده شده بود . در شمال غربی ، تا کوههای قفقاز و دربند در ساحل دریای خزر و گاهی هم ، تا دریای سیاه می رسید و در مغرب ، رود فرات به طور کلی مرز این دولت با حکومت روم و جانشین آن یعنی روم شرقی با بیزانس بود . البته ، گاهی این مرز خیلی فراتر از رود فرات می رفت و گاهی هم به این سوی فرات منتهی  می شد ، ولی صرف نظر از کششها و فشردگیها می توان رود فرات را مرزی طبیعی میان دو دولت بیزانس و ساسانی دانست .

دولت بیزانس که در مشرق متصرفات خود با دولتی نیرومند مانند دولت ساسانی سروکار داشت و آن را قویترین خصم خود می دانست ، گرفتاریهای زیادی هم در مغرب و هم در شمال متصرفات خود به خصوص در اروپا داشت . این گرفتاریها ، مانع از می شد که دولت بیزانس همه هم و توجه خود را مصروف مرزهای شرقی خود کند و به همین سبب ، دولت ساسانی، مانند دولت اشکانی ، توانسته بود پایتخت خود را تیسفون در کنار دجله قرار دهد و از نزدیکی پایتخت به مرزهای دشمن ، بیمی نداشته باشد . دولت ساسانی هم، در مشرق و شمال مرزهای خود، گرفتاریهای زیادی داشت که گاهی به مرحله خطرناک وتهدید کننده ای می رسید . بدین گونه ، سیاست خارجی دولت ساسانی در سرتاسر این جهان قرن، در روابط با شرق و غرب خلاصه می شد. اما دولت ساسانی در این مدت خود را به حد کافی  نیرومند نشان داد و توانست مملکت ایران را از آسیبهای مخرب و خطرناک نگه دارد و در داخل مملکت برای مردم ایران ، زندگی مرفه قرین با امنیت تامین کند .

این حکومت ، فرهنگی در زمینه سیاست و مملکت داری و اخلاق و روابط سالم اجتماعی و هنر به وجود آورد که پس از انقراض و اضمحلال سیاسی ، اثرات خود را در نسلهای بعدی و فرهنگی اقوام مجاور، به طور بارزی نشان داد.

با اینکه دشمنان شناخته شده دولت ساسانی ، دولت متمدن بیزانس و دولتهای نیمه متمدن شمال ومشرق کشور بودند ، سقوط این دولت نه از سوی این دشمنان بلکه از جانبی بود که هرگز انتظار آن نمی رفت و آن دولتی بود که با آنکه جنبه نظامی آن از اقوام بیابان گرد بود ، ولی بنیه سیاسی و اجتماعی آن برپایه بینش دینی و فکری نیرومندی بود که دولتها و دشمنان دیگر ساسانی فاقد آن بودند . دولت اسلامی که در اوایل قرن هفتم میلادی در مدینه ، تشکیل شده بود ، از جهت روحی و معنوی چنان قوی بود که تسلط آن بر ممالک مجاور ، مانند تسلط اقوام با دیه نشین و صحرانورد دیگر ، موقتی نبود، بلکه چنان عمیق بود که با همه گسستگی و ضعف سیاسی و نظامی آن ، پس از دو قرن سلطه ، اثرات معنوی و فرهنگی آن هنوز هم ادامه دارد. زادگاه دولت ساسانی ، " ایالت " پارس بود. چنانکه معلوم است، در دولت پارتی یا اشکانی در ایالات و ولایات مختلف ایران ، حکومتهای محلی نیمه مستقلی بودند که از لحاظ سیاست خارجی ، تابع دولت مرکزی بودند که دولت سلطنتی بود و در راس آن شاهنشاه قرار داشت . در ایالت پارس نیز ، چنین حالتی وجود داشت . از این پادشاهان آن ، مانند اردشیر ، دارا ، منوچهر (در صورتهای قدیمی آن) روی آن نوشته شده و این نشان می دهد که یاد پادشاهان هخامنشی و اساطیری در میان حکام محلی زنده بوده است . وجود بناهای عظیم تخت جمشید و بناهای دیگر ، در زنده بودن خاطرات گذشته در میان فرمانروایان پارس ، به طور قطع موثر بوده است . بر روی سکه های قدیمتر ، عنوان این پادشاهان به خط آرامی " فرترکه " است . بر این سکه ها ، نقش پادشاه نشسته بر تخت یا ایستاده در برابر آتشگاه با درفشی که به احتمال همان درفش کاویان است دیده میشود .بنابر تاریخ طبری (که منقول از خدای نامه است) در اواخر حکومت اشکانیان ، در ایالت پارس حکام متعددی بوده اند و در ناحیه استخر ، حکومت در دست خاندان بازرنگی بوده است . در این زمان که مقارن ظهور اردشیر بوده ، مردی به نام گزهر (گوچثر ، گوی چهر) از این خاندان حکومت داشته است.


ساسان که نام خاندان ساسانی از اوست ، به گفته طبری ، صاحب (نگهدار) آتشکده استخر بوده است که به نام آتشکده ناهید یا آناهید معروف بود . در کتیبه سه زبانه کعبه زرتشت که به دستور شاپور اول – پادشاه ساسانی – نقش شده است ، ساسان عنوان " خدا " دارد که به معنای خدای آفریننده جهان نیست ، بلکه عنوان سلطنتی باید باشد (مانند اعلیحضرت . رجوع شود به " میراث ایران " ، فرای ، ص208 و نیز کلماتی چون خانه خدا و کدخدا و در مقیاس بالاتر یعنی کشور خدا = پادشاه) . شاپور در این کتیبه خود را نیز " خدا " ولی پرستنده مزدا خوانده که دلیل کافی بر این است که مقصود از " خدا " معنای مصطلح امروزی آن نبوده است . شاپور پدرش اردشیر را نیز خدا و پرستنده " مزدا " و شاهنشاه ایرانیان معرفی کرده ، در حالی که خود را " شاهنشاه ایرانیان و جز ایرانیان " خوانده و جد خود بابک را، فقط شاه نامیده . این به آن معنی است که بابک فقط یک حاکم یا شاه محلی بوده وحکومت اردشیر از سرزمین واقعی ایرانیان تجاوز نکرده بوده است . همچنین ، فقط شاپور در این کتیبه نذورات و قربانیهایی برای ارواح خاندان و خویشان سلطنتی دستور داده ، از ساسان نام برده ولی او را " شاه " نخوانده . می توان از این نکته چنین استنباط کرد که آنچه در کارنامه اردشیر بابکان و در شاهنامه فردوسی آمده (درباره اینکه ساسان پدر واقعی اردشیر بوده است) به حقیقت نزدیکتر است . در این دو روایت که قسمت بیشتر آن افسانه است، ساسان از نسل شاهان کیان معرفی شده که پس از آوارگی ودربه دری پدرانش ، از هند به ایران آمده و چوپان بابک پادشاه پارس شده و بابک پس از دیدن خوابی، دختر خود را به ساسان داده و اردشیر از این ازدواج به وجود آمده و بابک او را پسر خود خوانده است. به همین سبب ، شاپور در کتیبه خود صورت رسمی را ، که اردشیر پسر بابک بوده، آورده ، اما از ساسان به عنوان جد بزرگ خود یاد نکرده است . البته بودن ساسان ازنسل  کیانیان و آوارگی اجداد ساسان و چوپان او افسانه است.  

بابک نیز ، بنابر روایت طبری ، منصب روحانی ریاست آتشکده آناهید را دارا بود و از زنش که رودک یا روتک نام داشت، اردشیر به وجود آمد. البته، بابک پسر دیگری هم به نام شاپور داشته که ظاهرا" بزرگتر از اردشیر بوده است . گزهر یا گوچثر ، پادشاه بازرنگی ، غلامی اخته به نام " تیرا " داشت که " ارگبذ " شهر دارابگرد بود. (ارگبذ به معنی کوتوال یا صاحب و دارنده قلعه می باشد) . بابک که هنوز شاه یا حاکم نبود ، و فقط نگهدار آتشکده استخر بود ، از گزهر خواست که تیرا فرزند او (اردشیر) راتربیت کند تا بتواند پس از او ، ارگبذ دارابگرد گردد. اردشیر پس از تیرا ارگبذ دارابگرد شد، ولی به آن اکتفا نکرد و حکومت خود را به تدریج به شهرهای مجاور بسط داد و سرانجام برخود گزهر عاصی شد و از پدرش بابک خواست تا او گزهر را بکشد . بابک ، پس از تحقق خواست اردشیر ، از اردوان ، شاهنشاه اشکانی نیز خواست که مقام گزهر و خاندان بازرنگی را به او دهد. اردوان با این کار موافقت نکرد، ولی بابک به این مخالفت وقعی ننهاد . زیرا، سلطنت اشکانی در حال ضعف بود و برای شاهنشاهی آن ، دو مدعی یکی به نام بلاش و دیگری به نام اردوان وجود داشت. در سالنامه سریانی اربل آمده است که بلاش (چهارم ) پادشاه اشکانی با پارسیان جنگید و پارسیان چندین بار شکست خوردند تا آنکه آنان با مردم ماد و پادشاهان آدیابنه و کرکوک متحد شدند و سرانجام دولت پارت را برانداختند . از این گفته برمی آید که بابک در آغاز مخالفت با اشکانیان ، از ایشان شکست خورده بود . پس از مرگ بابک ، شاپور (پسر بزرگتر او) به حکومت رسید ، ولی اودر اثر حادثه أی کشته شد واردشیر حکومت پارس را به دست آورد ومخالفان خود را در پارس یکی پس از دیگری مغلوب کرد و بعد از آن به کرمان حمله برد و پادشاه آن را که بلاش نام داشت ، دستگیر نمود . پس از آن ، یکی از پسران خود را که اردشیر نام داشت حاکم کرمان کرد و سپس ، بر سواحل خلیج فارس مسلط شد. اردوان شاهنشاه اشکانی ، پس از شنیدن اعمال خود سرانه اردشیر ، نامه تهدید آمیزی به او نوشت و پادشاه اهواز را مامور کرد که او را دستگیر کند . پادشاه اهواز در محل اردشیر خره (از نواحی پارس) از ابر سام (فرستاده اردشیر) شکست خورد. اردشیر به اصفهان حمله کرد و پادشاه آن را که " شاذشاپور" نام داشت ، اسیر کرد . پس از آن ، بر خوزستان و میسان (در واقع در جنوب عراق و مصب دجله و فرات) دست یافت .

میسان با میشان یا مسنه و خاراکنه ، از دیرباز برای خود دولتی مستقل داشت که البته از شاهنشاه اشکانی اطاعت می کرد. تاریخ تصرف میسان یا مسنه ، در سال 223 مسیحی بوده است . جنگ سرنوشت ساز میان اردوان و اردشیر در صحرای " هرمزدجان " یا " هرمزدگان " روی داد که موقعیت آن معلوم نیست ، ولی آن را در خوزستان دانسته اند.

" ویدن گرن " خاور شناس سوئدی ، آن را در گلپایگان امروزی می داند . پسر اردشیر – شاپور- در جنگ با اردوان شجاعت زیادی از خود نشان داد و " داد بنداذ " کاتب یا وزیر اردوان را به دست خود کشت . پس از شکست قطعی اردوان ، ارمنستان و بین النهرین و ماد بزرگ با آذربایجان به دست اردشیر افتاد . اردشیر بر تیسفون ، پایتخت دولت اشکانی ، در ساحل دجله ، دست یافت و آن را پایتخت خود قرار داد .

در ساحل غربی دجله ، از دیر باز شهر سلوکیه وجود داشت که در سال 312 پیش از میلاد به وسیله " سلوکوس نیکاتور " بنا شده بود و از مراکز فرهنگی و بازرگانی مشرق زمین بود . این شهر در سال 164م. از سوی رومیان ویران گردید و به همان حال بود تا آنکه اردشیر پس از فتح تیسفون آن را از نو باز ساخت و نام آن را " وه اردشیر " یا " به اردشیر " گذاشت . همان که آن را به عربی " بهرسیر" میخواندند و از جمله هفت شهر پایتخت ساسانیان گردید که به سریانی " ماحوزی " و به عربی " مداین " خوانده می شد.  تصرف ارمنستان به دست اردشیر ، به آسانی صورت نگرفته است و بعضی می گویند: تصویری که از اردشیر و شاپور در سر راه سلماس به ارومیه بر سنگ کنده شده ، به یاد بود فتح ارمنستان به دست اردشیر بوده است . شاید ، بتوانیم این نقش را از زمان شاپور اول بدانیم نه اردشیر ، زیرا فتح نهایی ارمنستان به دست اردشیر نبوده و در زمان شاپور اتفاق افتاده است . چنانکه گفتیم ، شاپور پدر خود (اردشبر) را در کتیبه کعبه زرتشت ، " شاهنشاه ایرانیان " و خود را " شاهنشاه ایرانیان و جز ایرانیان " خوانده است .

چنانکه قبلا" هم اشاره شد، شاهنشاهی اردشیر بنا بر محاسبه نلد که 26 سپتامبر سال 226م. بوده است و این ، همان سالی است که در آن اردشیر به سلطنت رسیده و مطابق است با سال 538  سلوکی . شاید، این سال ، شکست اردوان و یا سال فتح تیسفون و پایتخت شدن آن باشد .بعضی تاریخ شکست اردوان را بنابر محاسباتی که کرده 28 آوریل 224 م. گفته اند و در این صورت ، سال 226 م. باید سال تصرف تیسفون باشد که شاهنشاهی اردشیر در آن روز مسجل شده است . اردشیر پس از فتح ولایات غربی ، متوجه مشرق ایران شد و سیستان و گرگان و ابرشهر (نیشابور) و خوارزم و مرو و بلخ را گرفت و به پارس بازگشت . در آنجا، پادشاهان کوشان و طواران و مکران رسولانی نزد او فرستادند و اظهار انقیاد کردند . این می رساند که اردشیر به این نواحی نرفته است و چون اشکانیان را برانداخته بود ، ممالک و ایالات نیمه مستقل تابع یا با جگزار اشکانیان ، سلطنت تازه را به رسمیت شناخته اند . اردشیر در اواخر سلطنت خود ، شاپور را در حکومت شرکت داد . و این از سکه هایی که نیمتنه هر دو تن بر آنها نقش بسته است ، معلوم می شود .

در تاریخ طبری به پیروی از خدای نامه ، قیام اردشیر بر اشکانیان را به سبب باز گرداندن قدرت شاهان کیانی (هخامنشی) که به دست اسکندر مقدونی بر افتاده بود و زنده کردن شکوه و جلال گذشته ایرانیان ذکره کرده است. در اینکه اردشیر از پارس ، زادگاه اصلی هخامنشیان، برخاسته بود و اینکه بناهای عظیم دوران شاهان ایران پیش از اسکندر همواره در چشم پارسیان بوده است ، شکی وجود ندارد. همچنین ، هیچ تردیدی نیست در اینکه اشکانیان را به سبب طرفداری از فرهنگ یونانی که یادگار حمله اسکندر بود ، در پارس منفور می داشتند و این از اقدامات بعدی اردشیر در تقویت آیین زرتشتی و جاه طلبیهای او در بازگرداندن سرزمینهای شاهان هخامنشی معلوم می شود . از همین رو ، اردشیر پس از استوار ساختن موقعیت خود شروع به دست اندازی به متصرفات روم شرقی در سوریه کرد و در سال 230 م. نصیبین را گشود . رومیان در سال 232 م. به ارمنستان و بین النهرین حمله کردند و الکساند سوروس ، سپاه اردشیر را شکست داد ، اما ، کشته شدن او در سال 235 م. دولت روم را دچار آشفتگی کرد و اردشیر از این وضع استفاده نمود و در سال 238 م. نصیبین و حران را از رومیان گرفت . ظاهرا" ، در اواخر سلطنت اردشیر بود که شهر " هتره " یا " الحضر" ، شهر مهمی در تکریت عراق، پس از مقاومت سختی به دست ایرانیان افتاد . بعضی ، فتح الحضر را به دست شاپور اول و آن را نتیجه خیانت دختر ضیزن (پادشاه الحضر) می دانند که عاشق شاپور شده بود . این قصه افسانه ساختگی است ، ولی حقیقتی در آن هست وآن اینکه شهر الحضر قلعه مستحکمی بوده و تصرف آن به آسانی صورت نگرفته است .

اردشیر اول پس از 14 سال و ده ماه سلطنت از جهان رفت و پسرش، شاپور اول به جای او بر تخت نشست (در سالی که آغاز آن سپتامبر سال 241م. مطابق با 538 سلوکی بود) .

اردشیر ، هم سرداری بزرگ و جنگجو و فاتح بود و هم پادشاهی با کفایت و سازنده و مدبر . او مملکت پهناور ایران را تحت اداره مرکزی واحدی  درآورد و شهرهای زیادی را بنا و یا باز سازی کرد ، و به نام خود نامید . وی در تامین آسایش و رفاه و نظم مملکت کوشید و آیین زرتشتی را قدرت تازه ای بخشید . همچنین ، از آنجا که اجداد و شاید خود او روحانیت داد و این معنی در استوار داشتن موقعیت او و شاهان بعدی ساسانی ، نقش مهمی داشت و موجب ثبات و پایداری آن گردید .

اردشیر ، یک حکومت ملی بر پایه فرهنگ ایرانی بنا نهاد و جلو نفوذ فرهنگ یونانی را که از زمان سلوکیان و اشکانیان به تدریج در ایران راه یافته بود گرفت . به همین سبب ، در تاریخ ایران باستان یک چهره درخشان و استثنایی است و دوام حکومت ساسانی در چهار قرن ، به طور حتم نتیجه سیاست اصیل و خردمندانه اوست . او شهرهای " اردشیر خره " و " رام اردشیر " و " ریوارد شیر " را در ایالت پارس بنا نهاد وشهر "کرخا " را در " مسنا " (میسان) بازسازی کرد و آن را " استر آباد اردشیر " نام نهاد . همچنین در آن منطقه " وهشت آباد اردشیر " را ساخت که بعدها در قرن اول هجری ، شهر " بصره " درجای آن ساخته شد. از شهرهای دیگری که به او نسبت می دهند ، " هرمزداردشیر " است در خوزستان که بعدها " هرمشیر " خوانده می شد و در " بحرین " (در قسمت ساحل شرقی عربستان) " پسا اردشیر گ است که " خط " نامیده می شد و در شمال عراق ، " نودارشیر " یا " حزه " است .

فتوحات بزرگ در بیرون از مرزهای ایران در زمان شاپور اول ساسانی روی داد . شاپور کارهای شاهانه خود را در کتیبه سه زبانه" کعبه زرتشت " در نقش رستم ، جاودانی ساخته است . او پس از آنکه پدرش (اردشیر) را از نژاد خدایگان و شاهنشاه ایران خوانده ، خود را نیز پرستنده مزدا و شاهنشاه ایرانیان و غیر ایرانیان نامیده و ممالکی را که زیر تصرف او بوده چنین بر شمرده : " ایالات پارس ، پارت ، خوزستان (سوزیانا) ، دشت میسان (مسنه) ، آسورستان (عراق) ، آدیابنه (حدیب ، نوت خشترکان یا نوداردشیر = موصل) ، عربستان (بیت عربایه ، نصیبین و نواحی مجاور آن) ، آذربایجان (آتروپاتنه) ، ارمنستان ، گرجستان ، ماخلونیا (لازیکا) ، بلاسگان (دشت مغان) تا قفقاز و دشت آلبانی (اران) و تمام سلسله جبال البرز ، ماد ، هورکانیا (گرگان) ، مرگیانه (ناحیه مرو) ، آریه (هرات) ، و ممالک ماورای آن کرمانیا (کرمان) ، سکستان (سیستان) ، تورن (طواران) ، مکران ، پارادنه (بلوچستان) ، سند و ممالک کوشان تا مقابل پشکیبور (پیشاور) و تا مرزهای کاشغر ، سغدیانه و تا شکند، و آن سوی دیگر دریا (در جنوب) عمان . شاپور می گوید : " ما امراء وحکام همه این بلاد متعدد را با جگزار و مطیع خود ساختیم " .

پس از آن شاپور فتوحات خود را در جنگ با رومیان شرح می دهد و می گوید: پس از آنکه ما در حکومت خود مستقر شدیم ، " گوردیان قیصر " سپاهی از گوت ها و ژرمن ها ترتیب داد و به آسورستان (عراق) حمله کرد . در مسیخه واقع در آسورستان ، نبرد سختی در گرفت و قیصر گوردیان کشته شد و ما سپاه روم را نابود کردیم . رومیان ، فیلیپ را به قیصری برداشتند و او بر سر آشتی آمد و پانصد هزار دینار، تاوان جنگی پرداخت ، مسیخه را (که در آن پیروز  شده بودیم) " پیروز شاپور " نام کردیم (همان انبار دوره اسلامی) . قیصر روم باز گری کرد و به ارمنستان زیان وارد ساخت ، ما هم به متصرفات او حمله بردیم و در " باربلیسوس " (شهر بالس) شصت هزار سرباز رومی را شکست دادیم و سوریه را به باد غارت دادیم و این شهر را از رومیان گرفتیم : آناثا (عانه) ، برثه اروپان (قربه) ، برثا اسپورک (حلبیه) ، سورا ، باربلیسوس ، هیراپولیس (منبج) ، حلب ، قنسرین، افامیه ، رفنیه ، زوگما ، اوریما ، گینداروس ، ارمناز ، قابوسیه ، انطاکیه ، خوروس ، سلوقیه ، اسکندرون ، اصلاحیه ، سنجار ، حما ، رستن ، زکویر ، دولوک ، صالحیه ، بصری ، مرعش (گرمانیکیا) ، تل بطنان ، خز ، و از کاپادوکیه : ستله و دومان و ارتانگیل و کلکیت و سوئیدا و فراآتا ، که جمعا" سی و هفت  شهر با دشتهای آن می شود .

در طی جنگهای سوم با روم ، هنگامی که ما به " حران و رها " حمله ور شده بودیم ، قیصر " والریان " روی به ما آورد . او از شهرهای اروپا و آسیا سپاهی جمع کرد که در حدود هفتاد هزار تن می شد . در آن سوی حران و رها جنگ بزرگی روی داد که در آن ما قیصر والریان را به دست خود اسیر و عده ای از سران سپاه و سناتورها و افسران و صاحب منصبان را در بند کردیم و آنان را به ایالت پارس بردیم. پس از آن ، سوریه و کیلیکیه و کاپادوکیه را ویران کردیم و سوزاندیم . در این جنگ ، شهرهای سمیساط ، اسکندرون ، کاتابولون ، ایاس ، مصیصه ، مالون ، آدانا ، طرسوس ، ایچل و … عین زربه ، نیکوپولیس ، انامور ، زلینون و … سلفکه ، توانا … قیصریه ، ارگلی و سیواس … و قرمان و قونیه را به تصرف در آوردیم ." (بسیاری از شهرها که نامهای امروزیشان مشکوک بود ، از قلم انداخته شد) .


پس از شاپور اول ، هرمزداول (14 سپتامبر 272 م.) و بهرام اول (14 سپتامبر 273 م.) و بهرام دوم (13 سپتامبر 276م.) و بهرام سوم ، معروف به سکانشاه (پادشاه سیستان) ، در نهم سپتامبر 293 م. به ترتیب بر تخت نشستند . هرمزداول و بهرام اول ، هر دو پسران شاپوراول بودند و بهرام دوم ، پسر بهرام اول بود . در زمان بهرام دوم ، " کاروس " قیصر روم به ایران حمله کرد و تا تیسفون پیش رفت . ولی پس از مرگ قیصر ، رومیان عقب نشستند و در سال 283 م. بنابر معاهده أی ، ارمنستان و قسمتی از بین النهرین را از ایران گرفتند . در زمان بهرام دوم ، هرمزد (برادرش) که حاکم خراسان و لقب کوشانشاه داشت ، بر برادر عاصی شد . بهرام دوم این شورش را فرونشاند و پسر خود ، بهرام (بهرام سوم) را با عنوان سکانشاه حاکم شرق ایران کرد . در زمان بهرام اول در سال 276 م. ، " مانی " موسس معروف آیین مانوی پس از محاکمه کشته شد. پوست او را کندند و با کاه پر کردند و از یکی از دروازه های شهر " گندی شاپور " که از بناهای شاپور اول بود ، بیاویختند .این دروازه به نام دروازه مانی معروف شد . بهرام سوم بیش از چهار ماه سلطنت نکرد و عموی پدر او ، نرسی ، پسر شاپور اول بر تخت نشست (در سال 293 م). نرسی در جنگ با " گالریوس " (که از سوی دیو کلسین قیصر روم شده بود) شکست خورد و بنابر پیمان سال 298م. پنج ناحیه از ارمنستان کوچک را به رومیان واگذار کرد." تیرداد " پادشاه ارمنستان و گرجستان شد و به تبعیت دولت روم در آمد . این معاهده چهل سال طول کشید تا آنکه شاپور دوم (آغاز سال سلطنت او پنجم سپتامبر سال 309 م.) این معاهده را بر هم زد و اراضی از دست رفته را باز پس گرفت .

از نرسی کتیبه ای دو زبانه در " پایقلی " یا " پایکولی " واقع در خاک عراق به جای مانده است . در این کتیبه ، فهرستی از بزرگان که نرسی را در برابر بهرام سوم حمایت کرده وخود از شاهان تابع دولت ساسانی بوده اند آمده است ، که از جمله آنان : کوشانشاه و خوارزمشاه است که می رساند دولت ساسانی در مشرق و شمال شرقی ایران ، حکومت و اقتدار خود را حفظ کرده بود .

پس از نرسی ، پسرش – هرمزد دوم – در سالی که آغاز آن هفتم سپتامبر سال 302 م. بود بر تخت نشست . او را پادشاهی نیرومند و عادل وصف کرده اند . هرمزد ، پس از هفت سال و پنج ماه سلطنت در گذشت . بزرگان ایران ، فرزند او را که هنوز در شکم مادر بود و حدس می زدند که پسر خواهد بود به سلطنت برداشتند . او پس تولد ، به نام شاپور خوانده شد و در تاریخ به " شاپور دوم " معروف گردید .

در ایام کودکی او قبایل عرب به ایران حمله و تا درون مملکت ایران نفوذ کردند. شاپور شایستگی خود را در همان زمان نوجوانی نشان داد و پس از آنکه خود قدرت را به دست گرفت ، نخستین کاری که انجام داد بیرون راندن عربها از ایران بود . در جنگهای نخستین با رومیان ، پیروز شد. شورش قبایل " خیونی " و " سکا " را در مشرق ایران خاموش کرد و آنان را مطیع خود ساخت . پس از آن ، نامه تندی به قیصر روم نوشت و در آن خود را شاه شاهان و برادر آفتاب و ماه ، و از اجداد خود نیرومندتر خواند .همچنین ، از قیصر خواست تا زمینهایی را که رومیان به غدر از اجداد او گرفته بودند باز پس دهد و اگر امپراتور جواب مساعدی ندهد ، سپاهیان ایران پس از زمستان با قوای نظامی خود به روم حمله خواهند کرد . " کنستانس " در نامه أی که در پاسخ شاپور نوشت ، خود را فاتح خشکی و دریا و پیروز در همه وقت خواند و در خواستهای شاپور را رد کرد . همچنین ، او را به در خواستهای ناسنجیده و بیرون از حد ملامت کرد . شاپور ، جنگ با رومیان را آغاز کرد و در سال 359 م. شهر " آمد " را پس از مقاومت سخت رومیان – گرفت . ژولین ، امپراتور روم ، به مقابله شاپور شتافت و در حمله هرمزد (برادر شاپور) را که به روم پناه برده بود با ارشاک سوم شاه ارمنستان به همراه خود داشت. سپاه روم تا تیسفون پیش رفتند . ژولین امپراتور روم که به سبب بازگشتش از مسیحیت به " مرند " معروف است ، در جنگ زخمی و کشته شد . " یوویان " جانشین او ناگزیر شد با شاپور صلح کند وبسیاری از اراضی را که از نرسی گرفته بودند ، باز پس دهد . شهرهای سنجار و نصیبین به تصرف ایرانیان در آمد و شاپور ، ارمنستان را نیز به دست آورد . در این میان، گوت ها به بالکان حمله ور شدند و رومیان ناچار گردیدند که در مهاهده صلحی ، قسمت اعظم ارمنستان را به ایران واگذار کنند. شاپور ، مانند دیوکلسین امپراتور روم که استحکاماتی در سوریه و شمال عراق در برابر رومیان و عربها بنا کرد که به " خندق شاپور " معروف شد . در قفقاز نیز شاپور دست به ساختن استحکاماتی در برابر قبایل وحشی شمال زد و می گویند سد در بند (باب الابواب) را ابتدا شاپور آغاز کرده است . در زمان شاپور ، تعقیب و آزار و رعایای غیرزرتشتی و مخصوصا" مسیحیان و مانویان و یهودیان به شدت دنبال گردید. آذرباد پسر ماراب سپند موبد بزرگ زرتشتیان در زمان شاپور دوم بود و دین زرتشتی در زمان او قدرت و نفوذ بیشتری یافت .

پس از مرگ شاپور دوم ، اردشیر دوم به سلطنت رسید که نسبت او از لحاظ اینکه برادر یا پسر شاپور بوده است ، محل تردید می باشد . جلوس او در 19 اوت سال 379 م. بود. حکومت او چهار سال طول کشید و چون او با بزرگان و نجبای دوران سرسازگاری نداشت ، از کار بر کنار شد . پس از او ، شاپور سوم از سال 383 تا 388 م. حکومت کرد و گویا در اثر حادثه ای کشته شد.

پس از وی ، بهرام چهارم که پیش از سلطنتش به کرمانشاه معروف بود در سال 388 م. به سلطنت رسید و حکومت او یازده سال دوام یافت . در زمان شاپور سوم یا بهرام چهارم ، ایران گرفتار جنگهایی در مشرق کشور بود . پادشاه کوشان که در بلخ استقرار داشت ، احتمالا" با خاندان اشکانی حاکم بر ارمنستان خویشاوند بود .

پس از بهرام چهارم ، یزدگرد اول معروف به بزهکار در سال 399 م. بر تخت نشست و بیست و یک سال حکومت کرد. بزهکار خواندن او به دلیل خشونت او با بزرگان و ملایمت او با رعایای مسیحی بوده است . به طور کلی ، او با پیروان ادیان دیگر رفتاری خوب داشت . می گویند او با دختری یهودی ، به نام " شوش دخت " که دختر راس الجالوت یهودیان بود ازدواج کرده بود . در زمان او ، مسیحیان در سلوکیه تیسفون مجمعی از اساقفه  تشکیل دادند که به اختلافات میان خودشان پایان دهند . اما ، مسیحیان از حسن رفتار او سوء استفاده کردند و به بعضی از آتسکده ها آسیب رساندند و این موجب شد که یزدگرد آنان را تنبیه کند . در این زمان ، " ارکادیوس " امپراتور روم از او درخواست نمود که قیمومت پسرش تئودوزیوس دوم را بر عهده گیرد . یزدگرد این درخواست را پذیرفت و شخصی اخته را به نام آنتیوخوس بیزانسی فرستاد تا پس از مرگ ارکادیوس ، قیمومت تئو دوزیوس را برعهده گیرد. پس از مرگ یزدگرد اول ، پسرش بهرام پنجم معروف به " گور" که در حیره تحت سرپرستی پادشاه لخمی تربیت شده بود و به ایران آمد و حکومت را از دست خسرو نامی که از سوی بزرگان به سلطنت رسیده بود، گرفت (سال 420 م.) . بهرام را به شکار دوستی و عیش طلبی و معاشقه با زنان وصف کرده اند و داستانهایی از او دراین باره بر جای مانده است . او لولیان را از هند آورد تا با آواز و موسقی خود ، مردم ایران را سرگرم کنند . در زمان او تعقیب و شکنجه مسیحیان از نو شروع شد و بسیاری از این ایشان به خاک روم پناه بردند. با دخالت امپراتور و کشمکش مختصری که روی داد ، بهرام پذیرفت که فراریان مسیحی به ایران باز گردند و با ایشان خوش رفتاری شود و در عوض ، زرتشتیان ایرانی نیز در خاک روم در عبادت خود آزاد باشند . همچنین ، امپراتور روم مبلغی را برای حفظ گذرگاههای قفقاز از حمله " هونها " به ایران بپردازد. این مبلغ که هر ساله به ایران پرداخته می شد، در ایران به معنی باج تلقی می گردید .

بهرام در جتگ با اقوام شرقی و شمالی موفق بود . این اقوام که ظاهرا"  " خیونیها " بودند ، در کتابهای مورخان ایرانی به " ترک " معروف شده اند . سکه هایی به نام بهرام پنجم در بخارا به دست آمده است که دلیل نفوذ ایران در ماوراءالنهر می باشد . در زمان بهرام پنجم مجمعی از اساقفه در ایران تشکیل شد و استقلال مسیحیان ایران را از کلیسای بیزانس اعلام کرد. مرگ بهرام را در اثر شکار و فرورفتن او را در باتلاقی دانسته اند.

پس از بهرام پنجم ، پسرش یزد گرد دوم در 438 م. به سلطنت رسید و حکومت او حدود 18 سال ادامه پیدا کرد . دوران سلطنت او به جنگ با اقوام شرقی که کوشانیان و به عبارت بهتر ، هفتالین یا هپطالیان یا هپطالان یا هیاطله که به جای کوشانیان در شرق و شمال ایران مستقر شده بودند ، گذشت . یزدگرد مدتی مقر خود را در نیشابور خراسان قرار داد تا امنیت شرق ایران را تامین کند . پس از آن ، به تعقیب مسیحیان در ارمنستان و غرب ایران پرداخت .

پس از یزدگرد دوم ، پسر بزرگتر او هرمزد سوم بر تخت نشست . ولی ، برادرش پیروز به کمک هیاطله، سلطنت ساسانی را به دست گرفت (سال 457 م.). پیروز ، شورش آلبانی ها را در شمال قفقاز خوابانید و بزرگان ارمنی را که در بند پدرش بودند ، آزاد کرد . در زمان او خشکسالی سختی در سرتاسر ایران روی داد.

پیروزدر جنگ با همسایگان شرقی خود ، هیاطله ، شکست خورد . هیاطله را هونهای سفید نامیده و آنان را دارای تمدن و فرهنگ بهتری دانسته اند . هیاطله از " کانسو " واقع در خاک چین به سوی مغرب حرکت کرده و به تخارستان هجوم برده بودند و چنانکه گفته شد ، پیروز در جنگ با ایشان شکست خورد و به اسارت ایشان در آمد . پیروز وعده داد که مبلغی برای آزادی خود بپردازد و پسرش کواذ (قباد) را به گروگان بدهد و از مرز تعیین شده تجاوز نکند.

کواذ ، دو سال به حالت گروگان نزد هیاطله ماند تا آنکه مبلغ جریمه از سوی پیروز پرداخته شد . پیروز این شکست را نتوانست تحمل کند و با سپاهی به کشور هیاطله حمله برد ، ولی شکست سختی خورد و کشته شد . دخترش به اسارت هیاطله در آمد و آنان تا مرورود و هرات را به تصرف خود در آوردند . پس از کشته شدن پیروز ، برادرش بلاش بر تخت نشست (484م.) و او با هیاطله آشتی کرد و باجی سنگین به ایشان پرداخت . همچنین به ارمنیان امتیازات زیادی داد و دستور برچیده شدن آتشکده های زرتشتی را در خاک ارمنستان صادر کرد.

در زمان او ، شاخه نسطوری از کیش مسیحی مورد قبول بیشتر مسیحیان ایران واقع شد . بلاش در سال 488م. معزول گردید و کواذ (قباد) بر تخت نشست . 

سلطنت کواذ مصادف با انقلابی اجتماعی و سیاسی در ایران شد . مصلحی به نام " مزدک " به عدالت اجتماعی و تقسیم ثروت و املاک میان مردم تبلیغ کرد و کواذ ، خواه از راه میل واقعی به عدالت تبلیغی و خواه از روی مصالح سیاسی و کوتا کردن نفوذ بزرگان و اشراف ، از او طرفداری کرد . این امر بر بزرگان و روحانیان زرتشتی گران آمد و به دستیاری گشنسپ داد ، کنارنگ ، او را از سلطنت معزول کردند و برادرش جاماسپ (زاماسپ) را به جای او نشاندند . کواذ به زندان افکنده شد . اما، به دستیاری یکی از بزرگان به نام سیاوش ، از زندان گریخت و نزد هیاطله رفت . پادشاه هیاطله مقدم او را گرامی داشت و سپاهی را مامور ساخت که با او به ایران بروند و او را به سلطنت برگردانند . جاما سپ تسلیم شد و کواذ دوباره برتخت نشست .

رومیان که از گرفتاریهای داخلی کواذ آگاه بودند ، از دادن مبلغ سالیانه برای حفظ معابر قفقاز خودداری کردند . کواذ در جنگ با رومیان مهارت و قدرت خود را ثابت کرد و شهر تئودوزیوپولیس یا ارزروم را از رومیان گرفت و بلیزاریوس ، سردار معروف رومی ، را شکست داد و شهر آمد را تصرف کرد . ولی ، جنگ با رومیان همسشه به نفع کواذ نبود و سرانجام به صلح انجامید .

کواذ ، یکی از پسرانش را به نام خسرو (خسرو اول) ، که بعد لقب انوشیروان یافت ، ولیعهد و جانشین خود کرد . خسرو جوان به کمک بزرگان و روحانیان ، مزدک و پیروان او را کشت و آشفتگیهای اجتماعی ناشی از انقلاب مزدکیان را جبران کرد . خسرو اول انوشیروان از بزرگترین پادشاهان تاریخ ایران است و او را به سبب اصلاحات داخلی و به خصوص اصلاحات مالیاتی ، لقب عادل یا دادگر داده اند .خسرو انوشیروان که در سال 530 م. بر تخت نشسته بود ، پس از اصلاحاتی در سپاه و ساختار نظامی ایران ، در سال 540 م. به خاک روم حمله برد و تا انطاکیه پیش رفت و آن شهر را به تصرف در آورد و به باد غارت داد . در بازگشت شهری در نزدیک تیسفون ساخت که اسیران رومی را در آن جای داد و آن را " وه انتیوخ خسرو " نامید (شهر خسرو که بهتر از انطاکیه است .) ایرانیان آن را رومگان نامیدند . امپراتور بیزانس ناچار طالب صلح شد و متعهد گردید که که مبلغ گزافی به خسرو بپردازد . خسرو در بازگشت از شهرهایی که از رومیان گرفته بود ، مبالغ زیادی دریافت کرد که سبب شد امپراتور از مصالحه چشم بپوشد. 

خسرو به متصرفات رومیان در کنار دریای سیاه حمله برد و شهرهای " لازیکا " و " پترا " را به تصرف در آورد . حملات بلیزاریوس ، سردار قیصر به نصیبین بی نتیجه ماند .پس از صلحها و نبردهایی چند ، سرانجام در سال 561 م. صلحی پنجاه ساله میان ایران و روم منعقد شد و خسرو " لازیکا "را به رومیان باز پس داد . در مقابل ، رومیان نیز متعهد شدند که سالانه مبلغی طلا به ایران بپردازند .

در شرق و شمال شرق ،خسرو با خاقان ترک ، که خود را به سرزمین هیاطله رسانده بود ، متحد گردید و این دو ، هیاطله را از میان برداشتند . از آن تاریخ به بعد ، ترکان با ایرانیان همسایه شدند و ظاهرا" ، " جیحون " مرز میان ایران و ترکان گردید .

سیاست خسرو در جنوب عربستان نیز به پیروزی منجر شد و دولت بیزانس به دستیاری حبشیان ، که به مذهب مسیحی مونوفیزیتی (یعقوبی) در آمد بودند ، می خواستند بر راه بازرگانی دریایی و خشکی میان اروپا و هند مسلط شوند و دست ایرانیان را به کلی از دریای هند کوتاه کنند . در جریان حوادث ، ابرهه نامی که از حبشیان بود و بر یمن مسلط شده بود ، در حادثه حمله به حجاز و مکه کشته شد. این واقعه که در میان مورخان اسلامی به واقعه فیل و سال وقوع آن به " عام الفیل " معروف است ، در قرآن مجید نیز مذکور است (سوره 105) و ظاهرا" تولد حضرت رسول در همین سال ، یعنی حدود سال 570 م. مسیحی ، اتفاق افتاد .

در سال 572 م. خسرو اول به در خواست کمک سیف بن ذی یزن ، یکی از نجیب زادگان عربستان جنوبی پاسخ داد و یک نیروی دریایی یه فرماندهی " وهرزدیلمی " برای بیرون راندن حبشیان از یمن فرستاد . أین نیرو موفق شد که حبشیان را شکست دهد و بدین ترتیب ، عربستان جنوبی زیر نفوذ دولت ایران قرار گرفت .

بر سر ارمنستان هم جنگهایی میان ایران و روم در گرفت که نتیجه نهایی آن ، پیروزی خسرو بود . او پس از 48 سال سلطنت ، در سال 579 م. در گذشت . اگر چه وسعت تصرفات او به پای تصرفات زمان شاپور اول و شاپور دوم (جز در مدتی کوتاه) نرسید ، ولی دوران سلطنت او دوران شکوه واقتدار سیاسی و نظامی برای ایران بود . همچنین ، از لحاظ فرهنگی نیز زمان او درخشانترین دوران حکومت ساسانیان بوده است .

پس از او ، پسرش هرمزد چهارم برتخت نشست . او اگر چه پادشاهی عادل بود، اما در سیاست ناتوان بود و به همین سبب ، سردار نامدار خود معروف به " بهرام چوبین " را که در جنگهای متعدد در شرق و غرب فاتح شده بود ، بر اثر شکستی از کار بر کنار کرد . البته ، این امر خود موجب عصیان این سردار بزرگ گردید . در باریان و روحانیان نیز از هرمزد دل خوشی نداشتند و همه این امور سبب گرفتاری و مرگ او گردید .پس از او ، پسرش خسرو دوم معروف به " خسرو پرویز " به سلطنت رسید . البته ، لازم به ذکر است که این سلطنت گرچه درخشندگیهای چندی داشت ، اما مایه ضعف و علت اصلی سقوط دولت ساسانی نیز بود . بهرام چوبین مصمم شد که به تیسفون برود و خسرو را ازسلطنت بردارد .

پس از حوادث چند ، خسرو به " موریقیوس " امپراتور بیزانس پناه برد و در ازای پس دادن بعضی از شهرها ، از او یاری خواست . موریقیوس او را با سپاهی یاری کرد و خسرو توانست با این سپاه ، بهرام را شکست دهد . بهرام نزد خاقان ترک گریخت و در آنجا به تحریک خسرو ، پس از مدتی ، کشته شد . بسطام ، دایی خسرو نیز که در گرفتاری هرمزد و پدر خسرو دست داشت سر به شورش نهاد و در ری اعلام استقلال کرد . همچنین ، به نام خود سکه زد ولی پس از ده سال مقاومت به دست یکی از هیاطله کشته شد . در بیزانس ، موریقیوس امپراتور که به خسرو یاری داده بود بر اثر شورش کشته شد و " فوکاس " نامی ، خود را امپراتور خواند. در این جریان ، خسرو بهانه خوبی برای باز پس گرفتن اراضی از دست رفته به دست آورد و به ارمنستان و شام و فلسطین حمله برد . سرداران او به نام " شاهین " و " شهربراز " شکستهای پی در پی به رومیان واردآوردند و دمشق و بیت المقدس و مصر ، به دست ایرانیان افتاد . در این میان ، در روم مرد با کفایتی به نام " هراکلیوس " (هر قل) زمان امور را به دست گرفت و پس از اصطلاحات مهمی درامور نظامی کشور ، روی به ایران آورد . در این حمله ، ایالات از دست رفته راباز پس گرفت و دستگرد – محل اقامت خسرو- و نیز شهرهای آذربایجان را به باد غارت داد . سرانجام ، بزرگان ایران بر خسرو شوریدند و او را به زندان انداختند و به دستیاری پسرش شیرویه ، او را کشتند (سال 627م.) این شکستهای پی در پی و نیز شکست ننگین سپاهیان خسرو در " ذوقار" از قبایل عرب ، بنیه نظامی و اقتصادی کشور را به تحلیل برد و ایران از فرد شایسته ای که بتواند زمان عبور را به دست گیرد محروم ماند .

در این میان دین اسلام ، به رهبری حضرت رسول اکرم (ص) در سرتاسر عربستان گسترش یافت و قبایل عرب تحت رهبری دینی و سیاسی اسلام ، متحد گردیدند . پس از وفات حضرت محمد (ص) این عربهای مسلمان به ایران و روم حمله بردند و سرتاسر شامات و سوریه و فلسطین و مصر را از دست رومیان گرفتند . همچنین در جریان جنگ قادسیه (در سال 636م.) شکست قطعی بر سپاه یزدگرد سوم، آخرین پادشاه ساسانی (جلوس در سال 632 م.) وارد آوردند . با مرگ یزدگرد سوم (در سال 651 م. یا 653 م.) در مرو ، حکومت مقتدر و شکوهمند دولت ساسانی نیز به پایان رسید . دولت ایران در زمان ساسانیان از نظر نظامی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی به جایگاهی رسید که در تاریخ این ملت ، نظیر آن دیده نمی شود. وسعت متصرفات هخامنشیان ، بسیار بیشتر از ساسانیان بود ولی در برابر یونانیان (که ملتی کوچک و با سرزمینی نه چندان بزرگ بودند) نتوانست قدرت استواری نشان دهد و سرانجام ، مغلوب آنان شد. دولت اشکانی هم از لحاظ انسجام داخلی ، آن قدرت لازم حکومتی را نداشت . ساسانیان ، در مدت چهارصد سال توانستند در غرب با دولتی که از لحاظ تشکیلات نظامی مقتدرترین کشورهای آن عصر بود ، بجنگند و بارها آن دولت را شکست دهند . این حکومت ، در مشرق و شمال در برابر اقوام بیابان گرد مقتدر سخت مقاومت کرد و مملکت را از غارتها و تاخت و تازهای ایشان ، نجات داد . از لحاظ داخلی نیز ، تسکیلاتی منسجم با پایه های فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی نیرومند به وجود آورد . دانش طب و نجوم در زمان ایشان در ایران پیشرفتهای کلی کرد و موسیقی مقام والایی یافت . هنرهای دیگر نیز ، کم و بیش پیشرفتهایی داشتند . به هر حال دولت ساسانی از پدیده های مهم دنیای قدیم است که همه مورخان به اهمیت آن روز به روز بیشتر آگـاهـی پـیـدا می کـنـند. 

خلافت امویان و عباسیان

پس از شهادت حضرت علی(‌ع )‌ در رمضان سال 40 هجری و خلافت کوتاه مدت حضرت امام حسن (‌ع‌)‌ و صلح او با معاویه، خلافت بر معاویه بن ابی سفیان که از خاندن بنی امیه بود مسلم گردید. معاویه از سالهای پیش ، یعنی تقریبا از همان اوایل فتح شام و فلسطین از سوی عمر و بعد از سوی عثمان، والی دمشق بود. وی،‌ پایه های حکومت خود را در شام استوار ساخته بود. به همین سبب، توانست پس از قتل عثمان با حضرت علی (‌ع)‌ مخالفت کند و در برابر او بایستد. سرانجام، پس از جنگ صفین و ضعف قوای کوفه، حکومت خود را بر مصر نیز مسجل سازد. پس از آنکه معاویه به خلافت رسید، تحکیم اساس حکومت بنی امیه را آغاز کرد و برای پسرش یزید، از بزرگان و اشراف به استثنای چندتن از جمله ، حسین بن علی (‌ع ) و عبداله بن زبیر بیعت گرفت. او در سیاست خارجی هم موفق بود و بر متصرفات مسلمانان در ولایتهای تابع دولت بیزانس افزود. همچنین، نیروی دریای مهمی نیز در مدیترانه به بوجود آورد. معاویه با جلب افرادی مانند زیادبن ابیه و مغیره بن شعبه و عمرو عاص قدرت بنی امیه را در سرتاسر عالم اسلامی بسط داد .  ر

اگر چه این بسط و استحکام به قیمت زیرپا نهادن بسیاری از اصول اسلامی، از جمله ارثی ساختن خلافت و تبدیل دستگاه خلافت به سلطنت و پادشاهی و تعیین مبلغان برای تحقیر و توهین خاندان حضرت رسول اکرم (‌ص)‌ و غیر آن تمام شد. معاویه در سال 60 هجری از دنیا رفت و خلافت پسرش یزید با کارهای خلافی، از قبیل قتل حسین بن علی ( ع ) و محاصره مکه آغاز شد ولی مدت زیادی به طول نینجامید و سرانجام یزید در سال 64 هجری در گذشت.   . پس از وی در نتیجه حوادثی خلافت بنی امیه به شاخه " مروانیان " انتقال یافت
عبدالملک بن مروان پس از کشتن عبدالله بن زبیر، خلیفه مسلم و بلامنازع گردید . همچنین ، با مسلط ساختن مرد سفاک آهنینی مانند حجاج بن یوسف ثقفی، حکومت بنی امیه را استحکامی تازه بخشید. حکومت اسلامی در زمان خلافت عبدالملک و ولیدبن عبدالملک، به منتهای وسعت خود رسید. "قتیبه بن مسلم باهلی"‌ سردار حجاج، بلاد شمالی خراسان و خوارزم و ماوراءالنهر و سغد را که مرکز آن سمرقند بود فتح کرد و تا نزدیکیهای کاشغر پیش رفت. همچنین، در زمان حجاج ایالت سند هم فتح شد. در جانب مغرب، مسلمانان تا سواحل اقیانوس اطلس پیش رفتند و اندلس (‌جنوب اسپانیا )‌ را متصرف شدند. طی خلافت نود ساله بنی امیه، اوضاع اجتماعی ایران دگرگون شد و اکثریت عظیم ایرانیان، دین اسلام را پذیرفتند. اما، ایرانیان تحقیر و توهین سرداران عرب را که از خود حکام بنی امیه الهام می گرفتند تحمل نکردند. مردم خراسان با استفاده از خصومت میان قبایل عرب حاکم بر خراسان و ماورالنهر، جانب داعیان و مبلغان بنی عباس را گرفتند. بنی عباس به سبب خویشاوندوی نزدیکتر با حضرت رسول اکرم (‌ص )‌ خود را برای خلافت و حکومت شایسته تر می دیدند. در این راستا، ابومسلم سردار ایرانی توانست با حمایت ایرانیان و قبایل عرب مخالف، حکومت بنی امیه را سرنگون سازد و عباسیان را به قدرت برساند.
بنی امیه در زمان حکومت عبدالملک و ولید و هشام ، تنها در اثر توفیق در فتوحات شرق و غرب و سیاست داخلی مبنی بر فشار بسیار زیاد بر طبقات مردم، توانستند به حکومت خودادامه دهند. فشار حکام و والیان تعیین شده از سوی آنان، مردم عراق و ایران را ناراضی ساخت. همچنین، بی اعتنایی بعضی از آنان به اصول دین اسلام موجبات ناخشنودی اهل دین و تقوا را فراهم آورد. سیاست مالی و اداری آنان نیز در سرزمینهای مفتوح و مغلوب موفق نبود. مهمتر آنکه طرفداری آنان از عصبیت عربی و تحقیر ملل مغلوب که همه را موالی (‌یعنی بندگان)‌ خود می دانستند، به تدریج مایه های عصیان و قیام را به خصوص در ایران و خراسان فراهم ساخت. سال 132 هجری، پایان حکومت نود ساله بنی امیه و آغاز حکومت بنی عباس است. از این سال، خلافت و قدرت شرعی و صوری ایشان در حدود پانصد سال ادامه یافت. لازم به ذکر است که قدرت واقعی ایشان، گاهی به حدود عراق و بین النهرین محدود می شد و حتی، گاهی در خود بغداد نیز از قدرت و اعتبار محروم بودند .  ر

اگر چه منصور – خلیفه دوم عباسی – با قتل " ابو مسلم خراسانی " ناسپاسی خود را به این سردار بزرگ ظاهر ساخت، ولی برای استوار ساختن قدرت خود از این کار ناگزیر بود. با قتل ابومسلم، نه تنها نفوذ ایرانیان که آغاز شده بود از میان نرفت، بلکه با ورود دبیران و وزیران ایرانی در دستگاه خلافت عباسی، نفوذ فرهنگی و سیاسی ایرانیان گسترش بیشتری نیز یافت. قتل برمکیان هم که از خاندان اصیل ایرانی بودند، نتوانست جلو آن نفوذ را بگیرد درقرن سوم هجری، عنصر مهم دیگری وارد حکومت اسلامی شد. آن عنصر مهم، ترکان بودند که به صورت غلامان جنگی در دستگاه حکومتی وارد شدند و به تدریج، قدرت نظامی را از قوم غالب عرب گرفتند.  این نفوذ تا بدان جا ادامه یافت که عزل و نصب خلفا هم به دست آنان انجام می گرفت و هیچ خلیفه ای بی رضایت ایشان، نمی توانست کاری بکند .  ر

این قدرت غلامان ترک در قرن چهارم متوقف شد و قدرت سیاسی و نظامی به دست "دیلمیان" که ایرانی بودند افتاد. با آمدن سلجوقیان، قدرت نظامی و سیاسی ترکان در عالم اسلامی، به طور قطع مسلم و مسجل گردید. در این زمان، ایرانیان به اداره امور مالی و دیوانی دستگاههای حکومتی پرداختند. اما، ‌فرهنگ نوپا و نوبنیاد اسلامی به صورت عمده در دست ایرانیان بود. اگر چه ماده اصلی آن،‌ قرآن و حدیث و زبان عربی و ماده مهم فکری آن یونانی بود. اما پرچمداران این فرهنگ در همه شاخه ها ایرانیان بودند. ایرانیان با اتکاء به  فرهنگ قدیم و با اتکاء به گذشته نیرومند سیاسی، ملیت خود را در داخل حکومت اسلامی حفظ کردند. ایشان بر خلاف ملل مغلوب دیگر ، نه تنها در ملیت عرب مستهلک نشدند، بلکه ادبیات ملی بسیار غنی خود را نیز به وجود آوردند .   ر

فرهـنگهای فـلات مرکزی

فرهـنگهای شمال غربی ایران 

تپه سیلک

تپه جنوبی " سیلک " با مساحتی بیش از دو هکتار در سه کیلومتری جنوب شرقی شهر کاشان معرف دوره های سوم و چهارم سیلک است. اگر چه از لحاظ فرهنگی دوره سوم سیلک ادامه دوره دوم در تپه شمالی است، اما پیشرفتهای چشمگیری که در امور فنی نصیبصعنعتگران ساکن آن شد، این دوره را از دوره های پیشین و بعدی، یعنی دوره های دوم و چهارم به گونه ای بر جسته جدا و متمایز می سازد.
دوره سوم از هشت لایه استقرار تشکیل شده است.  اواسط این دوره که همزمان با دوران شکوفایی صنعت و فن در سراسر فلات مرکزی است، پیشرفتهای شگرفی را در صنایعی همچون سفالگری و فلزکاری به نمایش می گذارد. از زمان لایه چهارم از دوره سوم، به علت افزایش تقاضا برای سفال و گسترش مبادلات تجاری که نیاز به وسایل حمل و نقل کالا را بیشتر می کرد، سفالگران سیلک برای تولید سفال انبوه دست به اختراع چرخ سفالگری زدند. این زمان در حدود 4500 ق.م. بود. اما، بزرگترین رویداد در ایجاد تحولات صنعتی، تجاری، سیاسی و اجتماعی در عصر باستان را که راهگشای پیدایش تمدنهای بزرگ و ظهور امپراتوریها شد، کشف فلز و ذوب آن بود. این تحول عظیم صنعتی نخستین بار و به طور تقریبا" همزمان در دو منطقه مرکزی آناتولی درتپه " چایونو " و در فلات مرکزی ایران در تپه " قبرستان " قزوین در حدود اواخر نیمه اول هزاره پنجم ق.م. و یکی دو قرن بعد در " تل ابلیس " در استان کرمان به وقوع پیوست. در " سیلک " صنعتگران با ذوب مس و ریختن آن در قالبهای باز، ابزارها و ادوات متعدد و گوناگون مانندتبر، چکش، کلنگ یک سر، کلنگ دو سر، تیغ خنجر، سوزن، سنجاق، اسکنه و قلم تولید کردند و آنها را
جایگزین نوع مشابه سنگی یا استخوانی آن نمودند.
 

 
 تپه قبرستان

در حفریات تپه " قبرستان " در هشت کیلومتری شمال روستای سگزآباد در دشت قزوین، دو کارگاه ذوب مس همراه با چندین نوع قالب باز، چند نمونه کوره مس و مقدار زیادی سنگ اکسید مس به دست آمد.
ساکنان تپه قبرستان در تمامی طول دوره دوم ( همزمان با لایه های چهارم و پنجم از دوران سوم سیلک ) در خانه های یک، دو و یا سه اتاقی می زیستند. در میان خانه ها چند کارگاه سفالگری و فلزکاری نیز شناسایی شد.اما بزرگترین اثر معماری ساختمانی وسیعی است با دیوارهای ضحیم ویک حیاط مرکزی و 9 اتاق که به احتمال زیاد نشان دهنده نوعی حکومت و یا نظام اداری در اواسط هزاره پنجم ق.م. در فلات مرکزی ایران است.
محوطه های شناخته شده دیگر این فرهنگ عبارت اند از : تپه حصار " در سه کیلومتری شرق شهر دامغان، چشمه علی در شهر ری " ، مرتضی گرد" در حدود پنج کیلومتری جنوب چشمه علی و در سمت راست جاده ری به عباس آباد در فاصله 9 کیلومتری از تهران، " قره تپه " شهریار به فاصله حدود 20 کیلومتری جنوب غربی تهران .

 

فرهـنگهای شمال غربی ایران 

 یانیک تپه گوی تپه و تپه های سولدوز

مدارک مربوط به ادوار پیش از تاریخ استقرار در منطقه آذربایجان در شمال غربی ایران، به طور پراکنده از چند تپه باستانی به دست آمده است. اگر چه هیچ یک از این تپه ها در سطح وسیعی حفاری نشده است، اما آثار به دست آمده نشان می دهد که از اواخر دوران نوسنگی و اوایل دوران فلز، ساکنان آذربایجان به صورت جوامع روستایی زندگی می کردند و در مقایسه با جوامع همزمان ساکن در مناطق خوزستان و فارس، در مراحل ابتدایی تری بودند.

" یانیک تپه" در 20 کیلومتری جنوب غربی شهر تبریز واقع شده است. قدیمترین لایه های استقرار در این تپه، آثار متعلق به حدود اواسط هزاره چهارم ق.م. را ارئه می کند. سفالهای قدیمی،پوششی قرمز دارند که آنها را با نقشهای ساده تزیین کرده اند که خود از ویژگیهای سنتی سفالگری منطقه دریاچه ارومیه است. از این همین دوره ظروفی با تزیین نقش انسان به دست آمده است که برای عدسی چشم از سنگ ابسیدین شفاف استفاده کرده اند. به احتمال بسیار زیاد، این نوع سنگ از معادن واقع در کوههای سهند استخراج شده است که به فاصله کمی در شرق این محوطه باستانی واقع شده و نوع آن با نوع به دست آمده از " یانیک تپه " بسیار شبیه است.

شواهد بیشتری نیز درباره عصر فلز از " گوی تپه " به دست آمده که در 5 کیلومتری جنوب شرقی ارومیه واقع شده است. در " گوی تپه " از لایه M بقایای دیوارهای خشتی بر روی پی سنگی مشخص شد. همچنین ، قطعاتی از ابزارهای مسی همراه با ادواتی از سنگ ابسیدین به دست آمده است. با این تیغه های سنگی مقداری تراشه و خرده سنگ نیز به دست آمده که حکایت از وجود کارگاه در محل میکند. بیشتر سفالهای لایه M  پوششی نخودی دارند که با نقوش هندسی به رنگهای سیاه و قهوه ای تزیین شده اند. این سفالها بیشتر به سفالهای همزمان خود در آسیای صغیر شباهت دارند تا به سفالهی بین النهرینی. در دوره سولدوز در چند کیلومتری جنوب دریاچه ارومیه، در چندین تپه مانند " حسنلو" " حاجی فیروز" " دالما" " پیزدالی" آثار متعلق به ادوار گوناگون پیش از تاریخ به دست آمده است.

آثار تپه " حاجی فیروز" معرف استقرار انسان در مرحله نو سنگی در این منطقه است که دارای سفالی ساده و ابتدایی بودند و با تولید از طریق کشاورزی، بخشی از نیازهای غذایی خود را تامین می کردند. " دالماتپه " در طول هزاره پنجم ق.م. و تپه " پیزدلی" در طول بخشی از هزاره چهارم ق.م. آباد و مسکونی بوده اند. ابعاد تپه " پیزدلی " و آثار به دست آمده از آن ، حکایتاز نوعی زندگی ساده روستایی در این منطقه دارد. اشیای به دست آمده از این تپه را عموما" تیغه های سنگ چخماق و ابسیدین و نیز، ابزارهای استخوانی تشکیل می دادند همچنین استخوانهای به
دست آمده بیشتر به جانوران شکار شده مانند گوزن تعلق داشتند .
 


تپه حسنلو

تپه های گودین و سه گابی

بقایای باستانی منطقه کوهستانی غرب مرکزی، در سلسله حفریاتی در تپه های " گودین " و " سه گابی " شناسایی شده استکه این آثار را به دوازده دوره تقسیم کرده اند. از قدیمترین آنها، یعنی دوره های دوازدهم ( دوره شاهین آباد ) و یازدهم ( دوره کوچه ) به ترتیب در هزاره های ششم و پنجم، تا کنون هیچ چیزی منتشر نشده است. دوره دهم ( 4100- 4600 ق.م. ) معرف سفال " دالما " در دره " سولدوز" است. دوره نهم ( 3850 – 4100 ق.م. ) که نخستین بار در تپه " سه گابی " شناسایی شده، به دوره سه گابی نامگذاری شده است. سفال این دوره، از یک سو به سفال دالما و از سوی دیگر به سفال سیلک 3، لایه های چهارم و پنجم شباهت دارد. از دوره ششم ( 3700 – 3850 ق.م. ) به نام طاهر آباد هیچ اطلاعی انتشار نیافته و تنها گفته شده است که معرف فرهنگ کاملا" جدیدی می باشد. که برای نخستین بار در دره " کنگاور " مشاهده گردیده است. دوره هفتم یا دوره " حسین آباد " ( 3500 – 3700 ق.م. ) دارای سفالی است با ماده چسباننده کاه، با پوششی به رنگ اغوانی گوجه برقانی با تزیین افزوده که به دور لبه ظرف حلقه زده است. دوره ششم ( 3200 – ب 3500 ق.م. ) یا دوره " چشمه نوش "  از نوع فرهنگهای سفال نخودی با نقش قهوه ای تیره است. ارتباط نزدیک و خویشاوندی میان گودین ششم با دوره چهارم در تپه قبرستان در دشت قزوین ( همزمان با سیلک سوم لایه های 6و 7 ) انکار ناپذیر است. دوره پنجم ( 3000 – 3200 ق.م. ) که در واقع تداوم دوره ششم است، دوره ای می باشد که در طول آن بخش مهمی از قلعه بالای تپه در اختیار تجار ایلامی مقدم قرار داشته است. دوره چهارم یا دوره یانیک ( 2450 – 2950 ق.م. ) همان گونه که از نامش پیدا است، پس از سرازیر شدن مردم فرهنگ یانیک به قسمتهای جنوبی تر ایران به اشغال آنان در آمده است. دوره سوم یا دوره گودین ( 1300- 2400 ق.م. ) وسیعترین و پرجمعیت ترین دوره ها بوده است. این دوره که با دوره سوم گیان همزمان بود، سفالی به رنگ نخودی دارد که اغلب با خطوط پهن موازی و گاهی با نقوش جانوران تزیین شده است. تعدادی از خمره های بزرگ که از منطقه قبرستان به دست آمده است. برای تدفین اطفال به کار رفته بود. دوره دوم به مادها و دوره اول از آن قرون اخیر اسلام است.

سرزمین انشان

آثار قدیمترین استقرار شناخته شده در دره رود کر که به دوره " موشکی" معروف شده است ( حدود 5000 ق.م. ) در شش تپه، از جمله موشکی شناسایی شده است. سفال این دوره از نوع سفال با نقش سیاه بر زمینه قرمز داغدار با ماده چسباننده کاه بوده است. از ویژگیهای سفال موشکی سطح هاشور متقاطع است و ظروف آن اغلب زاویه ای در بدنه دارند.
دوره دوم که از تل " جاری " شناسایی شده و به دور جاری شهرت یافته است، سفالی با نقش قهوه ای یا سیاه بر روی زمینه  ای نخودی رنگ دارد و گل آن مخلوط با ماده چسباننده کاه است. بقایای فرهنگی دوره جاری در 46 تپه دیگر مشاهده شده است که اغلب آنها در منطقه غرب رود کر واقع شده اند. در اواخر دوره جاری، وقفه کوچک در استمرار سنت سفال منقوش پدیدار گشت و نوعی سفال ساده با ماده چسباننده کاه و بدنه ضخیم، که به سفال " باکون "
BI  معروف است، جای آن را گرفت.این سفال در 95 تپه گزارش شده است و برای آن تاریخی برابر 4500 ق.م. قائل شده اند.
سفال ساده باکون
BI در حدود آغاز هزاره چهارم یا اواخر هزاره پنجم ق.م. با سفال منقوش دیگری جایگزین شد که به سفال منقوش باکون شهرت دارد. این سفال در بخش سفلای دره رود کر 139 تپه شناسایی شده است. سفال منقوش باکون در اواسط نیمه دوم هزاره چهارم ق.م. جای خود را به نوع سفال ساده قرمز یا خاکستری داد که ما قبلا" در شوش و بین النهرین با آن آشنا شده ایم. این سفال در منطقه فارس به سفال " لاپویی " یا باکون AV معروف است و آن، سفالی است قرمز داغدار با پوشش قرمز و ماده چسباننده پودر شن یا ماسه به نسبت درشت که به اشکال ساده ای همچون کاسه با لبه متمایل به خارج، ساغرهای زنگوله ای شکل و کوزه های کروی بدون گردن یا با گردن بسیار کوتاه ظاهر گشت.
در این دوره از تعداد مناطق مسکونی به نحو چشمگیری کاسته شد و شماره محوطه ها با آثار دوره " لاپویی " از 139 به 95 تقلیل یافت. کاهش واقعی مناطق مسکونی در دووره بعد، یعنی دوره " بانش " روی داد تا جای که تعداد مجموعه های باستانی به 25 رسید. اما در عوض جمعیت "ملیان " رو به زوال نهاد و وسعت آن به حدود 50 هکتار رسید وبدین ترتیب نخستین شهر در رود کر تاسیس شد.

تل ملیان در بخش بیضا، در 46 کیلومتری شمال شیراز و 46 کیلومتری غرب تخت جمشید قرار دارد که بقایای همان شهر باستانی انشان است. قدمت دوره بانش به حدود 3000 ق.م. سال می رسد.
پس از دوره " بانش " افزایش چشمگیری را در تعداد آبادیهای منطقه ( با 77 روستا ) در دوره کفتری (2000 ق.م. ) مشاهده می کنیم. در دوره بعدی " شوگا – تیموران " شماره محوطه های مسکونی دوباره کاهش یافت و تعدا آ،ها به هفده رسید. سرانجام ، زمان هخامنشیان فرا رسید و دره فارس ضمیمه خاک شاهنشاهی هخامنشی شد.

تل باکون

تل باکون از دو تپه A,B در فاصله 5/2 کیلومتری جنوب تخت جمشید در جلگه مرودشت تشکیل شده است. فاصله تپهA آثار جدیدتری را ارئه کرده است و گزارش نهایی حفریات تپه B هنوز منتشر نشده است
تپه آ از چهر لایه استقرار تشکیل شده است که لایه اول قدیمترین آنها ست. آثار معماری از لایه های چهار گانه را خانه های تشکیل می دهد که عموما" ازچینه ساخته شده است اما در ساختن آنها گاهی هم از خشت استفاده شده است. اتاقهای چهار گوشه و زوایه های نامنظم اند. در میان بقایای معماری تعدادی کوره، اجاق و تنور برای پخت نان شناسایی شده است.

در بین آثار سنگی بدست آمده از تل باکون تعدادی ابزار آلات سنگی مانند دستاس و هاون و تیغه داس و چکش سنگی مربوط به زندگی کشاورزی اولیه مشاهده می شود. اشای کوچکتری همچون سردوک نیز فراوان بود که حکایت از ریسندگی و بافندگی دارد.

کف ظروف سفالی عموما" محخروطی است که با مهارت تمام و همراه با نقشهایی تزیین شده است. رایج ترین این نقشها را نقوش تزیینی تجریدی تشکیل می دهند که از طبیعت الهام گرفته شده اند و به صورت تکراری، روی ظروف را می پوشانند. نقش مایه های عمده عبارتند از : انسان، پرندگان، هیولا، جانوران خزنده مانند مار7 مارمولک، لاک پشت، و نیز حیواناتی همچون میش، بز کوهی، گراز، گوزن ، و جتنوران وحشی شاخدار و همچون ماهی که به همراه نقوش هندسی تزیین سطح ظروف این دوره را پوشانند.

از نظر سبک تزیین سفال، میان تل باکون و شوش آ در خوزستان، ارتباط تنگاتنگی به چشم می خورد.

تل گپ

تل گپ در جلگه مرودشت در 12 کیلومتری جنوب شرقی باکون واقع شده است. آثار این تپه معرف در دوره استقرار بود و از 18 لایه باستانی تشکیل شده است. لایه های 18 تا 13 متعلق به دوره قدیمتر ، یعنی دوره گپ 1 بوده و لایه های 12 تا 1 ( لایه 1 سطح تپه است) به دوره جدیدتر گپ 2 تعلق دارد.
دیوار خانه ها در تل گپ از چینه ساخته شدهو کف اتاقها را گاهی با قطعات سفال فرش کرده اند. ساکنان تل گپ مردمانی بودند که به کار کشاورزی نیز می پرداختند. زیرا، در حدود هفتاد درصد استخوان جانوران به دست آمده به جانوانی مانند غزال ،گراز، و آهو تعلق دارد.

سفال گپ 2 از نظر شکل و تزیین به سفال باکون آ شباهت زیادی دارد.

بر اساس آزمایشهای کربن 14 تاریخ دوره گپ 1 به نیمه اول هزاره چهارم و دوره گپ 2 به نیمه دوم هزار چهارم ق.م. می رسد.

تل ابلیس

تل ابلیس در جنوب شرقی بردسیر، در نزدیکی روستای فخرآباد واقع شده است. آثار سکونت انسان در این محوطه، از شش دوره به دست آمده است که دوره صفر، کهن ترین و دوره پنجم، جدیدترین آنهاست. اهمیت عمده تل ابلیس در صنعت فلز کاری آن است. صنعتگران این محوطه باستانی در دوره اول ( حدود 4100 ق.م. ) توانستنند مس را از سنگ آن جدا کند و با روش قالب گیری، فلز ذوب شده را به ابزار ها و ادوات مورد نظر مبدل سازند.
مطالعه سفال به دست آمده از تل ابلیس نشان می دهد که این محل از تل باکون تا ببن النهرین در غرب، و از تپه یحیی تا دره سند و دریای عمان در شرق و جنوب، و سیلک کاشان در شمال، ارتباط فرهنگی نزدیکی داشته است.

قدمت آثار به دست آمده از تل ابلیس نشان می دهد که نخستین ساکنان این محل در اواسط هزاره پنجم ( 4500 ق.م. ) به منطقه وادار شده و در هزاره اول ( 1000 ق.م. ) آنجا را ترک کرده اند.

تپه یحیی

تپه یحیی در 25 کیلومتری جنوب کرمان در دره صوغان واقع شده است. ارتفاع آن از سطح زمینهای اطراف 18 متر و میانگین قطر آن 193 متر است. تپه یحیی بقایای شش دوره استقرار را در بر می کیرد که قدیمترین آنها به اواخر دوره نو سنگی و جدید ترین آنها به دوره ساسانیان تعلق دارد.
قدیمترین ساکنان تپه یحیی، دیوار خانه های خود را که از اتاقهای کوچک تشکیل می شد، از خشتهای دست ساز بنا کرده بودند. آنان علاوه بر ابزار ها و ادوات سنگی و استخوانی، از ظروف سفالی بسیار خشنی نیز استفاده می کردند که به شکل ساغرهای کوچک و نیز خمره های بزرگ برای ذخیره مواد بودند. رنگ سفال این دوره قرمز است. به احتمال، تدفین در کف اتاقهای مسکونی انجام می گرفت.

دوره بعد در افق عصر مفرغ قرار دارد دوره یحیی خوانده شده است. سفالهای در این دوره ظریفتر و بیشتر منقوش اند. رنگ سفال قرمز و نقوش را اشکال هندسی به رنگ سیاه تشکیل می دهند.

همزمان با دوره چهارم ( 3500 ق.م. ) " خط " در تپه یحیی پدیدار شد. در معماری این دوره،بنا بزرگتر و وسیعتر ساخته شده است. داخل این اتاقها 6 لوح گلی و 24 مهرگلی و تعدادی نیز مهر استوانه ای با نوشته هایی به خط ایلامی مربوط به رسیدهای اقتصادی به دست آمد. از میان آثار باقیمانده از دوره چهارم تعدادی ابزار و وسایل مفرغی به دست آمد که شباهت زیادی به اشیای مشابه از " موهنجودارو" و دره سند شرق ، " ماری " در شمال و بین النهرین در غرب دارند.

دوره چهارم در حدود سال 2200 ق.م. ادامه یافت. اما ناگهان متوقف و در عصر آهن ( حدود 1000 ق.م. ) با دیگر اقوام تازه ای به نقطه وارد و در آنجا ساکن شدند. از ویژگیهای عصر آهن در تپه یحیی ، شباهت میان بناها و سفالهای این محل با بناها و سفالهای عصر آهن در شمال غربی ایران است.

پس از عصر آهن، این تپه بار دیگر در زمان هخامنشیان آباد شد و تا زمان اشکانیان و ساسانیان به حیات خود ادامه داد اما پس از آن به کلی متروک شد.

شهداد

محوطه باستانی شهداد در حاشیه غربی دشت لوت قرار دارد و فاصله آن تا شهداد کنونی در حدود چهار کیلومتر است. بقایای باستانی در این محوطه، به جای آنکه به صورت لایه هایی بر روی هم قرار گرفته باشند، در منطقه ای به وسعت تقریبی 60 کیلومتری مربع گسترده شده است. کهن ترین بقایای فرهنگی در این منطقه به  هزاره پنجم ق.م. تعلق دارد. آثار هنری به دست آمده از شهداد به ویژه پیکره ها شباهت چشمگیری به آثار مشابه از دوران سلسله های قدیم ، به خصوص دوران دوم در جنوب بین النهرین دارند. در نتیجه ارتباط تنگاتنگی میان شهداد و همسایگان غربی آن تا بین النهرین را به اثبات می رساند. به ویژه آنکه می دانیم به احتمال فراوان این بخش از استان کرمان مرکز همان ایالت " ارت " ی باستانی بوده است.

 شهر سوخته

شهر سوخته در 57 کیلومتری جاده زابل به زاهدان یکی از بزرگترین محوطه های باستانی ایران در عصر مفرغ در بخش شرقی ایران است. این تپه در حدود 18 متر از سطح زمینهای اطراف ارتفاع دارد و وسعت تقریبی آن 150 هکتار است. شهر سوخته از چهار بخش عمده : منطقه وسیع مرکزی با 20 هکتار وسعت ، منطقه مسکونی در بخش شرقی تپه به وسعت 16 هکتار، منطقه صنعتی در بخش شمال غربی و قبرستان در بخش جنوب غربی تپه با وسعتی برابر هکتار تشکیل شده است. بقایای باستانی شهر سوخته به زمانی میان سالهای 2300 تا 1800 ق.م. تعلق دارد و از چهار دوره استقرار تشکیل شده است.
 

 

دیوارها در معماری دوره اول ( قدیمترین دوره استقرار ) خشتی است. ساختمانهای دوره دوم و سوم شباهت به بناهای دوره اول داردند. اما از آنها وسیعتر می باشند. از دوره چهارم شهر سوخته بقایای یک ساختمان یا کاخ بزرگ به وسعت 650 متر مربع به دست آمد که به احتمال در سال 1800 ق.م. سوخته و ویران شده است.

قبرستان شهر سوخته که به طور تصادفی در سال 1972 میلادی توسط باستان شناسان شناسایی شد، در بخش جنوب غربی تپه واقع شده است، برای این گورستان، حدود 20000 قبر تخمین زده اند.

سفال شهر سوخته از نوع نخودی است که در تمام ادوار چهار گانه استقرار متداول بوده است. سفال خاکستری، که نوع خاکستری با نقش قرمز آن تنها در دوره اول، و سفال خاکستری با نقش سیاه با تزیین چند رنگی در دوره های اول و دوم رایج بوده است.

معروفترین سفال شهر سوخته ، نوع ترکمنی یا نوع کویته است که بیش از چهل درصد از سفالها را تشکیل می دهد و شبهت بسیار نزدیکی به سفال به دست آمده از افغانستان وترکمنستان دارد. شکلهای رایج ظروف سفالی را لیوانهای ساده وکاسه های ساده و قمقمه تشکیل می دهد.

اشیای فراوان به دست آمده از شهر سوخته را ، بیشتر مهره های سنگی و پیکره های کوچک گلی به شکل حیوانات گوناگون ، و ابزارهای ساخته شده از چوب و فلز تشکیل می دهند. اشیای زینتی از سنگ لاجورد و فیروزه و عقیق نیز، به مقدار فراوان از شهر سوخته بدست آمده است. از مهمترین کشفیات در این محل ، یک لوح گلی به خط " ایلامی مقدم " است.

آغـاز نگـارش

ایران در اواخره هزاره سوم ق.م.

طی هزاره سوم و اوایل هزاره دوم ق.م. فلات ایران به چند منطقه فرهنگی متمایز از یکدیگر تقسیم شده بود. فرهنگ گرگان سراسر منطقه شرق دریای مازندران را در بر می گرفت. فرهنگ گیان چهارم- سوم و گودین چهارم، منطقه شرق لرستان را شامل می گردید. فرهنگ یانیک ، از شرق آذربایجان آغاز شده و تا قسمتهای مرکزی ایران گسترش یافته بود. در جنوب ، جنوب شرقی و شرق ایران،سه فرهنگ مختلف با سفالهای منقوش ، فارس، کرمان و سیستان را زیر پوشش خود در آورده بود.

شرق دریای مازندران

فرهنگ گرگان

در شمال شرقی فلات ایران سفال خاکستری فرهنگ گرگان ترکیبی بود از فرهنگ بومی منطقه و عناصری که به احتمال از غرب وارد منطقه شده بودند. آثار این فرهنگ را می توان در نقاطی مانند" شاه تپه " " تورنگ تپه " " یاریم تپه " " دره گز" و چند محل دیگر مشاهده کرد.
 سفال خاکستری منطقه گرگان ، حتی تا تپه " حصار " در نزدیکی دامغان در حاشیه فلات مرکزی نیز گسترش پیدا کرده بود طبقات و لایه های اصلی استقرار در این دوره از فرهنگهای پیش از تاریخ ایران، به نیمه دوم هزاره سوم ق.م. تعلق دارند. به نظر می رسد که استقرار عصر مفرغ دریایم تپه و در دوره
IIIb در تپه " حصار " دامغان بر اثر ورودمهاجمان شرقی در یک زمان به پایان رسیده باشد. تپه " حصار " در دوره IIIc دوباره آزاد شد و جوامع مستقر در " شاه تپه " و " تورنگ تپه " بدون وقوع حادثه ای به زندگی خود ادامه دادند.
سفال این مرحله تداوم سفال خاکستری داغدارلایه های قدیمتر است. ظروف سفالین معمولا" با خطوط متقاطع یا جناقی داغدار تزیین شده بودند. کوزه های بلند ، ظروف با لوله های ناودانی و قمقمه از شکلهای متداول دوره حصار
IIIb است. برخی از ظروف ، مانند ظروف میوه خوری پایه بلند و کوزه های استوانه ای لوله دار، از سنگ مرمر ساخته شده بود. از فراوانی اشیای مسی گرگان در این دوره به آسانی به آن فلز دسترسی داشته اند. تیغه های خنجر سر تکمه ای، مهره ای مسطح مسی، چکش، تبر، سنجاقهای سرگرد و علمهایی با سرمنقوش، از جمله اشیای مسی به دست آمده از قبور را تشکیل می دهند. آنان طلا و نقره و قلع در ساختن ظروف و اشیای کوچک و از سنگهایی قیمتی به ویژه عقیق، برای ساختن مهره استفاده می کردند. وفور انواع اشیاء و لوازم در نیمه دوم هزاره سوم ق.م. اشاره ای است به وجود ثروت زیاد در سرزمین گرگان . شیوه های گوناگونی به کار رفته در ساختن انواع تولیدات صنعتی ، از یک سو گویای ارتباط با دره رود سند – حتی شاید دورتر با سرزمین چین – و از سوی دیگر ، با آناتولی و بین النهرین در غرب است. یکی از دلایل این ارتباط قرار داشتن این منطقه در سر راه تجارتی میان شرق و غرب بوده است. فرهنگ سفال خاکستری گرگان به احتمال زیاد در حدود 1900 یا 1800 ق.م. به پایان آمده است. از این تاریخ تا حدود سال 150 # 930 ق.م. ظاهرا" به استثنای " تورنگ تپه " بقیه محوطه های باستانی متروک بودند و چیزی از سرنوشت ساکنان آنها بر ما آشکار نسیت.
دلیل ترک این محلهای اسکان، به احتمال فراوان هجوم طوایف چادر نشین آریایی از سرزمینهای آسیای مرکزی بوده است. طوایفی که با ورود خود ، شهری را ویران کردند و زندگی در زیر چادرها یا فضای باز را ترجیح دادند. این مهاجران جدید، بعدها حرکت خود را به سمت قسمتهای جنوبی تر ادامه دادند. با توجه به این نکته که " تپه " حصار " و " یاریم تپه " ، شرقی ترین محلهای اسکان در منطقه فرهنگ گرگان بوده و پیش از سایر محوطه ها اسکان در منطقه فرهنگ گرگان بوده و پیش از سایر محوطه ها ویران شده است، شاید بتوان مسیر ورود آریاییهای تازه وارد به ایران را از سرزمینهای شرقی تر آسیای مرکزی مشخص کرد.

در مسیر غرب، مدارک و شواهد چشمگیری ارتباط میان فرهنگهای سفال خاکستری ایران را با آناتولی ، مجمع الجزایز اژه و اروپای مرکزی نشان می دهد. این مدارک مشابه اغلب با مردمی ارتباط می یابند که به زبان هند و اروپائی سخن می گفتند. از سوی دیگر ، فرهنگ سفال خاکستری گرگان در شرق به سرزمین ترکمنستان راه یافت که ما آن را در دوره پنجم استقرار در " نماز گاتپه " مشاهده می کنیم.

شمال غرب ایران

فرهنگ یانیک

در اواسط نیمه اول هزاره سوم ق.م. مهاجمانی از آن سوی کوههای قفقاز و شرق آناتولی از راه آذربایجان شرقی وارد سرزمین ایران شدند و در بخش وسیعی از آن سکنی گزیدند قدیمترین آثار و بقایای این مردم در " یانیک تپه" از طریق سفال خاکستری داغداری شناسایی شده استکه رنگ آن از خاکستری تا سیاه متفاوت است. این سفالها دست سازند و لبه تقریبا" چهار گوش در مقطع ته نوک تیز و ظاهری شبیه به ظروف فلزی دارند و از ظروف سفالی ظریف با بدنه نازک به رنگ خاکستری گرگان کاملا" متمایزند. سفال یانیک در آغاز دوره اول مفرغ قدیم با طرحهای کنده هندسی و پرشده با خمیری سفید رنگ تزیین شده . در نیمه دوم ( دوره دوم مفرغ قدیم ) طرحهای کنده جای خود را به طرحهای داغدار داد. مردم فرهنگ یانیک ، سرتاسر شمال آذربایجان تانیمه شمال دریاچه ارومیه را اشغال کردند.
در یانیک تپه 9 لایه ساختمانی با بناهای مدور متعلق به نیمه اول این فرهنگ مشخص شد. راه ورود به داخل منازل، از طریق بام بوده است. وجود نوع خانه های مدور دریانیک تپه همراه با سفال ویژه این دوره در دو منطقه دیگر در شنگاویت (
Shengavit ) در قفقاز و در بت یراح( Beth Yerah ) در فلسطین، پراکنده مردم فرهنگ عصر مفرغ را در منطقه وسیعی از آسیای غربی آشکار می سازد.
در نیمه دوم فرهنگ یانیک ، خانه های مدور جای خود را به بناهای راست گوشه با یک در ورودی داد. در این خانه ها، دسترسی به پشت بام با نردبان میسر بود. فرهنگ یانیک – در طول نیمه دوم عصر مفرغ قدیم – از راه سرزمینهای کوهستانی رشته کوههای الوند به سمت جنوب ایران به حرکت در آمد و به دشت همدان راه یافت. آثار این فرهنگ، در شماری از تپه های باستانی در بررسیهای منطقه همدان شناسایی شده است. دوره پنجم در گودین را همین اقوام نابود کردند و با استقرار خود در آنجا دوره چهارم گودین را به وجود آوردند. حتی تعدادی از سفال نوع نیمه دوم فرهنگ یانیک ، در تپه " گیان " نهاوند نیز گزارش شده است. همچنین در ملایر آثار فرهنگ یانیک در میان بقایای لایه های متعلق به هزاره سوم مشاهده شده است.

فرهنگ یانیک ، در " گوی تپه " در آذربایجان غربی ، در حدود 2050 ق.م. به پایان رسید. در جنوب گودین تپه – تقریبا" در همان زمان – با ورود فرهنگ دوره های چهارم و سوم گیان از میان رفت .

ورود فرهنگ یانیک به سرزمین ایران در طول هزاره سوم ق.م. بخشی از حرکت گسترده قبایل و طوایف ساکن در شرق آناتولی و جنوب قفقاز بود که به طور همزمان ، شاخه های دیگری در جهت غرب وارد شمال سوریه و فلسطین شد و فرهنگ خربت کراک (
Khirbet Kerak ) را بنیان نهاد.
با از میان رفتن فرهنگ یانیک ، سفال تازه ای به رنگ پلی کرم ( چند رنگی ) به رنگهای قرمز و کرم و سیاه ظاهر شدکه با سفال کاپاد وکیه و الیشار هویوک در آناتولی مرکزی ارتباط داشت. دارندگان سفال چند رنگی ، در اوایل هزاره دوم ق.م. منطقه غرب دریاچه ارومیه، از گوی تپه در جنوب تا خوی در شمال را به اشغال خود در آوردند.

این سفال در گوی تپه در دوره های
D, C ظاهر شد . عناصر تزیینی سفال چند رنگی گوی تپه D,C با وجود تفاوتهای در شکل ظروف ، ظاهرا" از سنت سفالگری " سفال کاپادو کیه " و ترییالتی " ( Trialeti ) گرفته شده است. سفال کاپادوکیه درحدود 1900 ق.م. در آناتولی مرکزی ناپدیدشد، اما در ترییالتی در گرجستان به سالهای 1550 تا 1450 ق.م. تاریخ گذاری شده است. انتساب میانگین دو تاریخ فوق ، یعنی 1900 در آناتولی و 1450 در گرجستان برای آغاز گوی تپه D, C شاید به دور از واقعیت نباشد. وجود یک تک از سفال " نوع خابور" در " دینخواه تپه " در جنوب غربی دریاچه ارومیه ارتباط میان دو منطقه را بیشتر تایید می کند.
سفال مشخصه نیمه دوم گوی تپه
D.C که از اواسط هزاره دوم تاعصر آهن ادامه یافته در دینخواه تپه نیز ظاهر شده است. شکلهای متداول این نوع سفال یعنی کوزه های گردن بلند، کاسه های شکمدار با لبه به خارج بر گشته و یا کوزه کروی با لبه ضخیم ، به رنگ خاکستری و قرمز داغدار در عصر آهن در حسنلوی پنجم و دینخواه تپه نیز متداول بود.
از دیگر محوطه های شناخته شده در محدوده فرهنگ یانیک، می توان از " هفتوان تپه " در نزدیکی شهر سلماس یاد کرد که از هفت دوره تشکیل شده است . قدیمترین آنها، دوره هفتم متعلق به دوره سوم عصر مفرغ قدیم ( 1900- 2300 ق.م. ) و جدیدترین آنها ، دوره اول متعلق به دوره ساسانی است.

  

فـرا پـارینه سنگی (میانه سنگی)

اگر چه اکثر محققین آغاز این دوره را در منطقه زاگرس از حدود سیزده هزار سال پیش تصور کرده اند، ولی عده ای معتقدند از حدود بیست هزار سال پیش این فرهنگ از فرهنگ دوران پارینه سنگی مشتق گردید و تا آغاز دوران تولید غذا از طریق کشاورزی و دامداری، ادامه پیدا کرد. عده ای از باستان شناسان نیز قبلا" این دوران را به نام میان سنگی مورد مطالعه قرار داده بودند. به طور کلی، ادوات سنگی این دوره کوچکتر و ظریفتر از ادوات سنگی دوران قبلی ساخته شده اند. در این دوره انواع تیغه های سنگی ساخته شده و انواع مختلف مته های سنگی تولید می شده است. 

از ریز تیغه های کوچک و ظریف مثلثی شکل برای تولید داس برای دروغلات خود رو استفاده می شد. این ریز تیغه ها را در کنار هم در دسته های چوبی، استخوانی و یا شاخی قرار می دانند و آنها را به کمک قیر طبیعی، در محل شکافهای ایجاد شده در دسته های محکم می کردند.

در حال حاضر،بقایای نخستین اجتماعات دوره فراپاینه سنگی در حوزه بحر خزر در چند غار در نزدیکی بهشهر به دست آمده است که زمان استقرار آنان در آن غارهااز حدود دوازده هزار سال پیش آغاز گردیده است. این غارها عبارتند از :" کمربند " ،" هاتو " و " علی تپه ". البته به نظر می رسد غار" علی تپه " در حدود یازده هزار سال قبل متروک گردید و غارهای " هاتو" و " کمر بند " کمی پس از آن در حدود اواسط هزاره هفتم یا ششم قبل از میلاد  حدود نه هزار یا هشت هزار سال پیش به کلی متروک شدند.  

به هر حال به نظر می رسد در حدود هفت هزار سال پیش دوره فراپارینه سنگی در ایران به کلی خاتمه پیدا کرد و زندگی کشاورزی و تولید غذا، جایگزین زندگی از طریق جمع آوری و شکار و صید گردید. 

 

پـارینه سنگی مـیـانه

شواهد مربوط به دوره پارینه سنگی میانه در ایران بهتر از دوره قبلی است. آثار این دوره از نقاط مختلف ایران به دست آمده است.  از نظر قدمت، این دوره در محدوده ای از تاریخ واقع شده است که آنجا آزمایشات کربن 14 برای تعیین قدمت آثار ممکن است. از این رو، می توان اطلاعات دقیقتری از وضعیت فرهنگی این دوره فراهم کرد. به نظر می رسد که این دوره فرهنگی در ایران از حدود یکصد هزار سال تا هشتادهزار سال پیش آغاز شده است.
بیشتر ابزارها و تولیدات سنگی این دوره را می توان از نوع موسترین (
moustrian ) طبقه بندی کرد. تولید این نوع ابزارها از غرب اروپا تا شمال آفریقا، و خاور نزدیک تا آسیای مرکزی رایج بوده است. هر چند تاریخ دقیق افول فرهنگ دارای دست افزار نوع موسترین در ایران کاملا" روشن نیست، ولی به نظر اکثر قریب به اتفاق انسان شناسان، این فرهنگ در حدو چهل هزار سال پیش پایان یافته است. بنابر این منطقی به نظر می رسد که طول این دوره فرهنگی را در ایران بین شصت تا پنجاه هزار سال پیش تصور کنیم .
محلهای باستانی معرف این دوره فرهنگی در ایران، بیشتر مناطق رشته جبال زاگرس، نواحی آذربایجان، کردستان و لرستان شناسایی شده اند. در مازندران، خراسان و خوزستان نیز آثاری از این دوره به دست آمده است. در داخل فلات مرکزی ایران در حوالی تهران یک محل، و محل دیگر در کرمان معرفی شده است. در ناحیه " لادیز " در بلوچستان که مرکز فرهنگ لادیزیان می باشد، هنوز آثاری از دوره موسترین گزارش نشده است. بهترین نمونه های این دوره فرهنگی، از نقاط مختلف باستانی نزدیک خرم آباد در لرستان شناسایی شده اند. آثار به دست آمده از غارهای " کنجی " غاریا پناهگاه سنگی " ارجنه " ( ارژنه ) غار " قمری پناهگاه سنگی " هومیان " که در ناحیه کوهدشت خرم آباد قرار گرفته اند، ( که محل اخیر، در ارتفاع حدود 2000 متری از سطح دریا قرار گرفته است و در زمره مرتفع ترین محلهایی می باشد که آثار دوران سنگ در خاور نزدیک از آن به دست آمده است ) ، معرف دوره پارینه سنگی میانه در لرستان هستند. در ناحیه " هلیلان " در دره رودخانه سیمره که در ارتفاع حدود 900 متری از سطح دریا قرار گرفته است نیز، در هفت نقطه آثار دوره پارینه سنگی میانه شناسایی شده است که از آن جمله اند:" پل پاریک " ، " غارویلا" و " غارهوشی" .

در " کاگیکا" در نزدیکی شهر کرمانشاه نیز آثار این دوره شناسایی شده است.

در همین منطقه، در " غار بیستون " و پناهگاه سنگی " ورواسی " و نزدیک آنها در غار " خار " آثاری از دوره پارینه سنگی میانه با ابزارهای سنگی مشخصه نوع موسترین مورد شناسایی قرار گرفته اند.

علاوه بر این مناصق که باید آنها را مراکز تجمع گروهای متعلق به دوره پارینه سنگی میانه تصور کرد، از نقاط باستانی پراکنده در ایران از قبیل : جهرم فارس و محلی واقع در دره رود کر در نزدیکی شیراز و همچنین، نزدیک " تل ابلیس "در کرمان و یا " غاز تمتمه " در نزدیک دریاچه ارومیه نیز، آثار دوره موسترین شناسایی شده است. در غار " که آرام " در گرگان نیز آثاری مشابه آثار موسترین جبال زاگرس به دست آمده است. اخیرا" نیز، نگارنده موفق به یافتن آثار دوره پارینه سنگی میانه در حوضه مسیله واقع در نزدیکی ورامین در جنوب تهران گردیده است.

 

شکـل گیری پـادشاه ماد

مبانی سیاسی فرهـنگی، پـایه گـذاری دولت ماد

ویژگیهای دولت و تـمدن ماد

ایران در هزاره اول ق.م.

بررسی جامع تاریخ و فرهنگ و جغرافیای ایران را در دوران ماد می توان به اعتباری مشکل ترین و پیچیده ترین بخش از دورانهای تاریخی این سرزمین به شمار آورد. وجود نظریه پردازیهای پژوهشگران مختلف که هر یک در زمینه أی خاص ، چون زبان شناسی ، نژادشناسی ، دین شناسی و… صاحب نظر بوده و از دیدگاه خود با موضوع برخورد کرده اند از یک سو ، و نیز نظرات پژوهشگرانی که کار خود را متوجه بخشهای خاصی از مجموعه جامعه ایران هزاره اول ق.م. ، مانند ایلامیان ، ماناییها ، اورارتوها و یا تمدنها و دولتهای همجوار چون آشور و بابل ساخته اند ، از سوی دیگر عامل موثر در ایجاد پیچیدگی و دشواری مسیر پژوهش گردیده است . این پیچیدگی بدان جهت است که عمده این پژوهشگران کوشیده اند تا هر چه بیشتر بر موضوع مورد نظر خود تاکید کنند و با مرزبندیهای بسیار مستحکم ، به هر بخش به عنوان واحدی مستقل در تمامی ابعاد بنگرند . عجیب آنکه با ورود به دوران هخامنشی ، این نحوه برخورد به میزان غیر قابل تصوری دگرگون گردیده و با نگاهی جامع و فراگیر به آن برخورد شده است .
اما ، با توجه به اینکه دانش باستان شناسی در این مورد بیشتر و بهتر از علومدیگر می تواند اظهار نظر کند ، در کل بررسیهای این دوران باستان شناسی نقش عمده و اساسی بر عهده ندارد.

منابع نوشته کهن مربوط به دوران ماد ، به زبانهای گوناگون مانند بابلی ، آشوری ، ایلامی ، اورارتویی ، پارسی باستان ، اوستایی ، ارمنی قدیم ، عبری قدیم ، یونانی ، لاتینی ، آرامی و … می باشند که به دلیل تنوع آنها ، و مشکلات فراوان در خواندن کامل برخی از این زبانها و انجام نگرفتن یک بررسی تطبیقی بر روی آنها نمی توان بهره لازم را از این منابع گرفت . از سوی دیگر ، در نوشته های آشوری با توجه به همجواری آن سرزمین با ایران در دوران ماد و تعداد فراوان کتیبه های به جای مانده در آن زبان که به اعتباری باید بیشترین اطلاعات را درباره این دوران در برداشته باشند ، از سال سی ام قرن هفتم پیش از میلاد به بعد هیچ چیز درباره ماده ها وجود ندارد .
در میان نوشته های مختلف ، بیش ازهمه رساله مختصر هرودوت است که با وجود همه ایرادهای وارد بر آن، آگاهیهای قابل ملاحظه ای درباره مادها به دست می دهد، به ویژه درباره دوران مهم شکل گیری و گسترش آن دولت یعنی زمانی که منابع آشوری آن را مسکوت گذارده اند .

در قرنهای آغازین هزاره اول پیش از میلاد تا زمان استقرار دولت قدرتمند ماد در دهه آخر قرن هفتم ق.م. در بخش وسیعی از شمال ، غرب ، جنوب غربی و قسمتی از جنوب فلات ایران ، با نام قومها و دولتهایی چون مانایی ها ، سکاها ، کاسپی ها ، اورارتوها ، کاسی ، ایلامیها ، سومریها ، پارسها و … برمیخوریم که در جریان درگیریهای منطقه غرب فلات ایران بین خود و یا با آشوریها – به عنوان حکومتهای منطقه ای و قومها و طایفه های قدرتمند – حضوری فعال داشته اند . در همان هزاره اول ق.م. برخی از این قومها را با نامهای دیگری که از پیشینه ای بسیار کهن در منطقه برخوردار بودند ، می خواندند ، چنانکه " اورارتوییان" و مردم ماننا ، ماد را " گوتی " می نامیدند .

گوتی ها در کنار لولوبی ها ، میتانیها ، ایلامیها ، کاسی ها و کاسپی ها از جمله ساکنان کهن فلات به شمار می رفته اند که با نام و آثار آنان از هزاره سوم پیش از میلاد ، در منطقه آشنا هستیم .

 برای شناخت جامع فرهنگ و تمدن دوران ماد که تاثیری بنیادین بر دورانهای بعد و به ویژه عهد هخامنشیان گذارده است ، آگاهی بر وضع این اقوام و دولتهای منطقه ای گریز ناپذیر می باشد . به ویژه آنکه گروهی از تاریخ نویسان بر حسب گرایشهای خاص خود درباره اصل و منشاء هر یک از این قومها و منطقه حکمروایی، زبان و تمدن و رویدادهای مربوط به آنان ، به گونه ای مطلب را عنوان کرده اند که خواننده بدون توجه به موقعیت جغرافیایی آنان و وسعت حوزه اقتدارشان چنان می پندارد که هر یک به صورت جزیره ای جدا از دیگران و با اصل و منشئی متفاوت ، صاحب فرهنگ و تمدنی از ریشه
ویژه و مستقل بودنده اند. ولیکن در اصل، عمده آنان اقوامی بوده اند که در منطقه هایی نه چندان وسیع – در مجاورت هم – هر یک در زیر چتر قدرتهای سیاسی قومی و قبیله ای خود – توانسته بودند حکومتهای محلی کوچک یا متوسطی را تشکیل دهند .
شکی نیست که قدرتهای چون ایلامی ها، کاسی ها و میتانی ها در طی دورانی طولانی از توانمندیهای فراوان سیاسی و تمدنی شکوفا برخوردار بوده اند . چنانکه اورارتوها از حدود 900 ق.م. نزدیک به سه سده توفیق یافتند که به مرحله ایجاد یک دولت مطرح با آثاری ارزشمند در منطقه برسند و با نیرویی چون آشور، درگیر شوند .

 حال، با این مقدمه جا دارد تا مرور کوتاهی بر چگونگی حضور و زندگی و پیوندهای برخی از این اقوام نامدار منطقه داشته باشیم . اقوامی که از آخر سده هفتم ق.م. به بعد ، از وحدت و اجتماع آنان گسترده ترین و مقتدرترین دولت زمان به نام دولت ماد پدیدار گشت . دولتی که مهرف فرهنگ و تمدنی شکوفا ، با برخورداری از یکدستیها ، هماهنگیها و پیوندهای چشمگیر است .

لولوبی

لولوبی ها در بخش وسیعی از بالای رود دیاله تا دریاچه اورمیه اسقرار داشتند ، که در کتیبه های آشوری از ناحیه حکمرانی آنان ، با نام "زاموا" یاد شده است . آنان از هزاره دوم ق.م. از این قوم کهن ترین نقش بر جسته ایران در سر پل زهاب پدیدآمده است که به نام نقش " آنوبانی نی" معروف است .
از مهمترین ویژگیهای این نقش ، تصویر اولین نفر از شش شخصیت کنده شده در زیر تصویر است که لباس و کلاه آن به طور کامل همان است که در نقش برجسته های تخت جمشید ، شخصیتها و افسران مادی در بردارند . به عبارت دیگر، در طول نزدیک به دو هزار سال ، فرهنگ بخش وسیعی از فلات در زمینه هنر پوشاک ، تداوم داشته است .

گوتی ها

گوتی نام مردانی بوده است که در همان هزاره سوم و دوم پیش از میلاد در شرق و شمال غربی منطقه سکونت لولوبی ها ( در منطقه آذربایجان و کردستان ) می زیسته اند . از این مردم ، نقش برجسته معروف " هورین شیخان " در بالای رودخانه دیاله شناخته شده است که ترکیب و موضوع صحنه ، شباهت بسیار به نقش کنده " آنوبانی نی " داشته و حدود زمانی آنها نیز ، به هم نزدیک دانسته شده است . از دیگر آثار مربوط به گوتی ها ، سر مجسمه مفرغی به دست آمده در همدان است که آن را به یکی از شاهان گوتی در حدود سده های پایانی هزاره دوم ق.م. نسبت داده اند . از نظر انسان شناسی ، ریخت چهره این مجسمه و تصویر کماندار هورین شیخان را " کسون " با تیپ کردان منطقه زاگرس و " ا.ت.آمی " انسان شناس فرانسوی با آذربایجانیان و " ژرژکنتنو" با کاسی ها یکسان دیده اند .

میتانی ها

این قوم در هزاره دوم ق.م. در قسمت غرب فلات ، از موقعیت برجسته ای برخوردار بوده و در حدود 1500ق.م. دولتی قدرتمند که از دریای مدیترانه تا کوههای غربی آذربایجان و زاگرس امتداد داشته است، تشکیل می دادند . سپس ، آنان شمال بین النهرین را نیز به سرزمین خود پیوند دادند .
نخست ، پایتخت آنان شهر واشوگانی (
Vashuganni ) در محل راس عین ( در خابور امروزی ) بود . سپس به آرپخا ( Arrapkha ) در کرکوک انتقال یافت . میتانی ها را آریایی دانسته اند .
یک دسته از اقوام هند و اروپایی که ظاهرا" بیشتر آنان از افراد جنگجو بودند ، از قفقاز عبور کردند و تا انحنای بزرگ شط فرات پیش راندند . این عده با هوریان ( بومیان آن ناحیه که قومی از اصل آزیانی بودند ) ممزوج شدند و پادشاهی میتانی را تشکیل دادند . این دسته ، محل سکونت خود را تا بین النهرین شمالی توسعه دادند و آشور را محدود کردند و مساکن قوم گوتی را نیز ( که در دوره های شمالی زاگرس واقع بود ) به قلمرو خویش افزودند. همچنین ، مصر را متحد گردانیدند و مقتدرترین فراعنه ، با دختران پادشاهی میتانی ازدواج کردند. میتانی ها نه فقط از نظر قدرت سیاسی و نظامی ، بلکه از نظر سامان دهی اوضاع اجتماعی و تدوین قوانین نیز، از موقعیت چشمگیری برخوردار بودند . متنهای حقوقی به دست آمده از " نوزی " یا " یورگان تپه " (
Urgantepe  ) در جنوب غربی کرکوک درباره قوانین مربوطه به زناشویی ، بچه دار بودن یا نبودن ، هبه و واگذاری اموال ، ارث و قوانین کیفری و مجازاتها و مذهب آنان ، اطلاعات جالبی در اختیار می گذارد.

کاسی ها

از حدود هزاره سوم ق.م. به بعد ، این مردم به اعتباری ، نخست در زمینهای جنوب غربی دریای کاسپین ( خزر ) و بعد در دامنه های سلسله زاگرس ، ساکن بودنده اند. مردم ناحیه لرستان کنونی را بازماندگان کاسی ها می دانند. در نوشته های عاشوری ، از آنان با نام " کاسی" ( Kassi ) یاد شده است. نام هگمتانه یا همدان را آشوریها پیش از دوران مادها " کار- کاسی" به معنی شهرکاسیان می نامیدند . همچنین ، نام شهرهای قزوین و کاشان و دریای کاسپین را بر گرفته از نام این قوم می دانند.

وسعت منطقه حضور کاسی ها در بخشهای غربی فلات ، تا همدان امتداد داشته است . کاسیان در برخی از نواحی "ماد آینده" سکونت گزیده و به احتمال قوی ، نواحی مزبور به وجهی استوار جزو قلمرو دولت کاسی شده است . زیرا ، آثار نقاط مسکونی کاسیان در نواحی دور دست ماد نیز تا هزاره اول پیش از میلاد محفوظ مانده و عنصر نژادی کاسی در حدود جنوب غربی ماد به طور قابل ملاحظه ای انتشار یافته است .
درباره نژاد کاسی ها و پیوندشان با آریاییها، نظرات مختلفی وجود دارد . برخی ، آنان را " آریایی" و برخی دیگر " آزیانی" گفته اند . توده جمعیت ( کاسی ) که در اصل آسیایی بودند، در آغاز هزاره دوم ق.م. به توسط هند و اروپاییان که حکومتی اشرافی و نظامی با جمعیت اندک تشکیل داده مجاز شدند که خود را در میان طبقه حاکم جای دهند .

همچنین ، از نام بعضی خدایان کاسی پیداست که ارتباط خاصی میان آنان و نژاد هند و اروپایی وجود داشته است .

اورارتوها

در سده های آخرین هزاره ق.م. نیز با نام پرآوازه حکومتها و اقوامی در غرب فلات و منطقه ای که بعد مرکز عمده دولت بزرگ ماد را تشکیل دادند، برخورد می کنیم که همه در جریان یک رویداد مهم تاریخی دنیای کهن ، از دهه آخر قرن هفتم پیش از میلاد به بعد ، با نام دولت و تمدن ماد به زندگی خود ادامه داده اند. عمده آنان عبارت بودند از : اورارتوها ، مانایی ها ، سکاها و سیمری ها . از این چهار گروه ، اورارتوها از نظر تشکل سیاسی و سازماندهی به صورت یک دولت و به جای گذاردن آثار تمدنی ، به ویژه معماری ، از دیگران شرایط ممتازتری داشته اند . این دولت در حدود سده نهم ق.م. از اتحاد تعدادی از طایفه ها در پیرامون دریاچه وان با مرکزی به نام " توشیا " سامان گرفت . در زمانهای بعد ، از یک سو تا دریاچه وان و از سوی جنوب تا حوضه های رودخانه های دجله و بخش بالای فرات و گه گاه بخش هایی از آذربایجان کنونی را در برداشت .
زبان اورارتویی را از گروه زبانهای " آسیانی " دانسته اند که با زبان " هوریها " همگروه بوده است . مهمترین ایزد آنان " خالدی " نام داشت . اورارتوها در کار معماری ، فلزکاری و ایجاد کانالهای آبیاری توانمندیهای بسیار داشتند . ساکنان سرزمین اورارتو در شکل بخشیدن به هنر دوران ماد و سپس هخامنشی ،چون دیگر اقوام ساکن فلات نقش موثری را بر عهده داشته اند . دولت اورارتو ، در آغاز دهه آخر قرن هفتم پیش از میلاد به اطاعت اتحادیه مادها در آمد .

مانایی ها

مانایی ها از اقوام صاحب نام و نشانی بودند که در ناحیه ماد آتروپاتن یا آذربایجان کنونی، در سده های نخستین هزاره اول پیش از میلاد تا زمانی که جزیی از دولت بزرگ ماد گردیدند، از جمله دولتهای منطقه ای به شمار می رفتند. ویژگیهای قومی جامعه مانایی را چنین دانسته اند : مقارن هزاره نخست ، مخلوطی از طوایف مهاجر و بومی – قفقازی و آریایی – به نام مانای در نواحی جنوب شرقی دریاچه اورمیه تا حدود جنوب غربی خزر ، به خصوص بین حدود مراغه تا بوکان و سقز امروزی سکونت داشتند .
بیشتر پژوهشگران برآنند که مانایی ها شامل اتحادای از طوایف منطقه بودند و خود از گذشته جزئی از سازمانهای حکومتی لولوبی – گوتی را تشکیل می دادند . آنان با پیروزی بر دیگر اتحادیه های منطقه، دولت مانا را پایه گذاری کردند . آشوریها به طور بی امان ، در فرصتهای مختلف برای حمله و غارت ، به سرزمین مانا حمله می بردند و در هر یورش در پی ویرانگری خود ، جمعی را به اسارت می گرفتند که حضور صنعتگران و هنرمندان مانایی در میان آنان، غنیمتی گرانبها برای آشوریان به شمار می رفت. آنان از وجود این اسرا در کار رونق شهرهای آشور ، به ویژه نینوا بهره می جستند . میان مانایی ها و اورارتوها نیز با وجود پیوندهای بسیار نزدیک فرهنگی ، بر سر گسترش منطقه نفوذ سیاسی درگیریهایی وجود داشت .

مانایی ها ، هم از نظر اقتصادی ، هم از نظر آفرینش آثار هنری ، صاحب توان و رشد فرهنگی والایی بودند . به همین دلیل ، در زمان ایجاد حکومت قدرتمند ماد ، سرزمین مانا به اعتباری قلب و مهمترین کانون فرهنگ و تمدن امپراتوری را در بر گرفت .

مسلما
ً مانای پیشین ، مرکز اقتصادی و فرهنگی حکومت ماد بود . این ناحیه از دیگر نواحی ماد از لحاظ اقتصادی پررونق تر بود و در آن ، آبادترین کشتزارها و بیشه ها وجود داشت .
مبنای اقتصاد مانا را دامپروری و گله داری تشکیل می داد . مانایی ها در خلق آثار هنری ، در زمینه معماری و فلزکاری وسفالگری و به ویژه آثار تزیین طلا و آجرهای نقش دار ، از اعتبار و هنروالایی برخوردار بودند . تاکنون ، در سه محل با انجام کاوشهای باستان شناسی آثار با ارزشی که به نام مانایی شهرت دارد به دست آمده است . این سه محل ، عبارت اند از : زیویه ، حسنلو وقلایچی . قلعه زیویه در 54 کیلومتری جنوب شرقی سقز و در شمال روستایی به همین نام ، حسنلو در 9 کیلومتری شمال شرقی نقده و 12 کیلومتری جنوب غربی دریاچه اورومیه و قلایچی در حومه بوکان واقع شده اند.

آثار هنری پرارزش و مشهور به دست آمده در زیویه و حسنلو ، از نظر نشان دادن پیشرفتهای خیره کننده فرهنگ و تمدن فلات ایران در هزاره اول ق.م. دارای اهمیتی بنیادین هستند . کاوشهای انجام شده چند سال اخیر در قلایچی و به دست آمدن بنایی که به احتمال نیایشگاه مردم منطقه بوده است ، از نظر بیان ارزشهای هنر معماری ، از جمله کاربرد آجرهای نقش دار گوناگون، حکایت از تواناییهای آفرینش هنری ساکنان بخش غربی ایران در هزاره اول ق.م. دارد. در حقیقت ، این شیوه را از تمدن کهن تری در فلات، ( ایلامیان ) به ارث برده و آن را به اوج شکوفایی رسانده بودند .

دولت مانا دردهه نخست سده هفتم ق.م. جزئی از دولت بزرگ ماد به شمار می رفت . دو گروه دیگر یعنی سکاها و سیمری ها از نظر نژادی و زبانی ، با مادها از یک بن و ریشه بودند . در حال حاضر با توجه به اطلاعات کمی که در دست داریم ، غیر ممکن است بتوانیم مادی ها را از سکایی ها و سیمری ها جدا نماییم . زیرا فرهنگ و تمدن این اقوام کاملا" به هم بستگی داشته است . این عقیده را هر تسفلد پس از مطالعه نقوش برجسته تخت جمشید اظهار کرد و از آن دفاع نموده ، ولی امروزه ما با کمال اطمینان می توانیم آن را بیان کنیم .

 

ویژگیهای دولت و تمدن ماد

از نظر نام و عنوان ، این درست است که شاهنشاهی بزرگ ماد دورانی طولانی نپایید و جای خود رابه شاهنشاهی هخامنشی سپرده، ولی نکته بسیار مهم آنکه شاهنشاهی هخامنشی چیزی جزه تداوم دولت و تمدن مادی نبود . همان اقوام و همان مردم ، روندی راکه برگزیده بودند با پویایی و رشد بیشتر تداوم بخشیدند و در پهنه ای بسیار وسیع ، آن را تا پایه بزرگترین شاهنشاهی شناخته شده جهان، اعتبار بخشیدند.
عمده ترین ویژگی دولت ماد را می توان در توفیق ساماندهی و ایجاد دولتی بزرگ از مجموعه دولتها و اتحادیه های طایفه ای مستقلی دانست که با وجود همسانیها و نزدیکیها و پیوندهای چشمگیر فرهنگی ، تا آن زمان در یک واحد با هم پیوند سیاسی – سازمانی نیافته بودند . وجود جنگ قدرت میان دولتهای مزبور ، هیچ گاه به عنوان درگیری " دولت – ملت " های مختلف شناخته نشده و از تمامی آنها ، به عنوان دولتهای که هر یک بخشی از سرزمین ایران بزرگ و مردم آن را در بر داشته اند یاد شده است . بنابر این ، پایه گذاری دولت بزرگ ماد را باید به عنوان مهمترین رویداد در تاریخ ایران به شمارآورد .رویدادی که موجب گردید تا نخستین دولت بر پایه " وحدت ملی " اقوام مختلف ساکن فلات ایران با مشترکات و پیوندهای فرهنگی ، استقرار یابد . بر اساس چنان شرایطی بود که دولت ماد امکان آن را یافت تا در کار ایجاد سازمانی گسترده و دقیق و متکی بر نهادهای قدرتمند در زمینه های سیاسی – اقتصادی – نظامی توفیق یابد و با الهام از ساختار کل جامعه و باورهای مردم ، اصول و قوانین بسیاری برای ایجاد نظم و استقرار عدالت و تنظیم روابط اجتماعی در ابعاد مختلف ، پایه ریزی کند . آنچه دولت ماد پایه گذارد ، در سده های مختلف پس از آن نیز همچنان مورد قبول و پا بر جاماند. دیاکونوف با توجه به کتیبه داریوش اول در بیستون ، نشان می دهد که نه تنها سازمان دولتی ، بلکه سازمان اجتماعی پارس نیز تحت نفوذ شدید نظامات مادی ها بوده است . عمده ترین ویژگی دوران ماد را می توان به چگونگی فرهنگ و تمدن آن مربوط دانست . فرهنگ و تمدنی توانا و پویا و با هویت که تبلور سیر فرهنگی چند هزار ساله فلات را ، می توان در آن شاهد بود . فرهنگ و تمدنی منسجم و توانا که در عین در برگفتن تمامی پاره فرهنگهای منسوب به دولتهای مختلف مستقر در فلات – پیش از استقرار پادشاهی ماد – در مجموعه بیان کننده ساختار پیکری یگانه بود. و توانست تا پایان دوران هخامنشی ، به سیر خود ادامه دهد .

 

مبانی سیاسی – فرهنگی پایه گذاری دولت ماد

از بعد سیاسی ، یکی از عوامل عمده پیدایش اتحادیه ماد و سپس دولت و بالاخره تشکیل پادشاهی ماد را می توان در تجاوزگریهای ویرانگرانه آشور جستجو کرد. هرودوت ، اهمیت ویژه ای به جنبش ضد آشوری مردم ماد در حدود 672 ق.م. به رهبری " فرورتیش " داده و گفته است: مادها برای احراز آزادی ، مبارزه را آغاز و در این راه به قدری تلاش و سرسختی کردند که سرانجام توانستند یوغ قیادت آشور را براندازند و خود را آزاد و مستقل سازند .ر

 
بسیاری از آثار تمدنی منسوب به دولتهایی که مدت زمانی در قالب پادشاهی ماد در کنار هم قرار گرفتند، از جمله آثار قلعه سازی و شهرسازی آنان ، بازتاب شرایط سیاسی – اجتماعی کمابیش یکسانی است که بر سراسر منطقه حاکم بوده است. تکیه بر جنبه های دفاعی قلعه ها و ایجاد " قلعه – شهرها " برای دفاع در برابر مهاجمان، از ویژگیهای عمده و همسان بیشتر جایگاههای شناخته شده، دست کم از نیمه هزاره دوم ق.م. به بعد است. شکل گیری دولت مقتدر پادشاهی ماد با شرکت دولتها و اتحادیه های طوایف خود مختار مستقر در قلمروهای معین بدون خونریزیها و ویرانگریهای شدید، حکایت از آن دارد که بجز رهبران اتحادیه ها و مقامهای سیاسی و حکومتی دولتها که به حفظ قدرت خود علاقه مند بودند، ساکنان آن سرزمینها از یک سو به دلیل پیوندهای فرهنگی با یکدیگر و از سوی دیگر ، به منظور پایان بخشیدن به درگیریهای پی در پی در منطقه ، به وحدت با هم تمایل داشتند و از ایجاد یک دولت ماد توانا با مشارکت خود ، استقبال می کردند . چنانکه جز در چند مورد کوچک ، از زمان تشکیل دولت بزرگ ماد تا پایان دوران هخامنشی ، دیگر شاهد خیزشهای تجزیه طلبانه در پادشاهی ماد و هخامنشی نیستیم . در آن شرایط ( زمان ادغام پادشاهیها و دولتهای کوچک و متوسط در دولت ماد ) عامه مردم به طور کلی از استقرار یک قدرت مرکزی توانمند هواداری می کردند . ر

 
از نظر فرهنگی ، فرهنگ دوران مادی را می توان حاصل تکوین و تکامل فرهنگی دانست که از گذشته دور در بخش وسیعی از سرزمین فلات به نشو و نما پرداخت که نمودهای آن ، دست کم از هزاره سوم ق.م. تا دوران ماد ، در جای جای آن دیده می شود. به دلیل پیوند و همسانی میان نمودهای یکدیگر در ارتباط بوده و در جریان داد و ستدها و گاه برخوردها ، بر هم تاثیر گذارده و دیدگاههایشان به یکدیگر نزدیک و نزدیکتر گردیده است ، تا جایی که سرانجام مجموعه آفریده هایشان به صورت پیامی مشترک درآمده است . ر


ژرژکنتنو در برسیهای مربوط به ریشه نژادی ساکنان هزاره سوم ق.م. در منطقه غرب فلات بدین مطلب اشاره دارد که در" هزاره سوم پیش از میلاد ، از همان اراضی سرد آسیای مرکزی ، موج دیگری از مهاجران به راه افتاد که آنان را آریایی یا هند و ایرانی لقب داده اند ." ر

 
ریچارد فرای در همین باره اظهار می دارد : دسته های از جنگاوران آریایی ( پیش از فرارسیدن گروههای عمده آریاها که در خاور نزدیک در هزاره دوم پیش از میلاد بنیان پادشاهی می گذاردند ) به این سرزمین راه یافته بودند . گویی که این پیشتازان آریایی در جمعیت بومی مغرب فلات و دشت بین النهرین مستحیل شدند تابعدها با فرارسیدن گروههای بزرگ ایرانیان ،این سرزمینها ایرانی شدند .  ر


ذکر این نقل قولها، بدان جهت است که ذهن را متوجه جنبه های پیوستگی نژادی این مردم کرده باشیم .  باید توجه داشت که مربوط ساختن بررسی تمدن و فرهنگ ایران دوران ماد با بحث های مربوط به نژاد شناسی و زبان شناسی در پیوند با قوم ماد و دیگر اقوام منطقه، با توجه به اختلاف نظرها و دردست نبودن آگاهی های کافی ، گام نهادن در راهی سنگلاخ خواهد بود . بنابر این، اشاره به این دو نظریه ذکر شده فقط به این علت است تا یادآور شویم که عوامل همگن بسیاری از دیرگاه در این منطقه وسیع در کنارهم سبب شده است تا مردم بخشهای مختلف ، در کار آفرینش فرهنگ منطقه خویش ، از دیدی نزدیک و همسان با همسایگان خود برخوردار باشند. نتیجه آنکه مجموع این پاره فرهنگهای منطقه ای ، کلیتی یگانه رامی نمایاند. ر


نگاهی به جایگاههای باستان شناسی کاوش شده در آسیای مرکزی تا بخشهای شمال شرقی ، مرکزی و غرب ایران کنونی ، به گونه ای چشمگیر معرف پیوند فرهنگی میان عمده این جایگاهها از هزاره پنجم پیش از میلاد به بعد می باشند. یافته ها و بررسیهای مربوط به هزاره اول ق.م. در جایگاههایی چون "تخت قباد" در ساحل راست آمودریا حصار ، سیلک ، خوروین ، کلاردشت و املش ، ناحیه لرستان ، گودین تپه ، نوشیجان ، حسنلو ، زیویه، سقز، قلایچی ، و… به گونه ای روشن و گویا معرف آن است که فرهنگ معروف به تمدن مادی ، از آغاز هزاره اول ق.م. در تمامی این جایگاهها – باوجود فاصله زیاد از هم – با شباهتها و همسانیهای بسیار، شکل گرفته و روند تکامل ارزشمندی را پیموده است . " گیرشمن " در بحث شکل گیری تمدن مادی ، این چنین اظهار نظر می کند " هنر سیلک و بعد از آن ، هنر خوروین و حسنلو و املش و لرستان جزه لاینفک این فرهنگ و تمدن جدیدند " . وی همچنین درباره گنجینه جیحون که در ساحل آمودریا به دست آمده است، چنین می نویسد : " در اینجا ، هنر مادی موضوع اصلی نقوش مجالس است و نفوذ هنرهای مختلف ، روی آن پیوند شده است ".  ر