زندگی آنچنان هست که زندگانی باید کرد

زندگی پاورقیست ، جستجو بایدکرد

زندگی آنچنان هست که زندگانی باید کرد

زندگی پاورقیست ، جستجو بایدکرد

شکل گیری پادشاهی ماد

از رهبر تشکیل دهنده اتحادیه طایفه های مادی ، با نامهای " دیااکو" ، " دیوک " و یا " دیاکو " یاد شده است . او با حمایت گسترده مردم منطقه، توفیق یافت تا از مجموعه سرزمینهای که بر هر یک رئیس و شاهکی حکومت می راند در فاصله 788 ق.م. و به اعتبار دیگر 767 تا 745 ق.م. در منطقه وسیعی که شامل ماد کوچک ، مرکزی و شرقی می شد، دولتی را پی ریزی کند که در قرن هفتم پیش از میلاد تا دو دهه آغازین قرن ششم ق.م. بزرگترین پادشاهی نیرومند زمان گردد.
مدت زمانی پس از شکست دیاکو از سارگن شاه آشور ، فرزند و جانشین او که نامش به گونه های مختلفی ، چون فرورتیش ، خشتریته ، کشتریتی وفرائورتس یاد شده است ، قدرت رهبری رابه دست گرفت ودر 3-672 ق.م. در برابر آشوریها به پا خاست . حدود دو دهه بعد ، بر اثر قدرت طلبی رهبران سکاهای آریایی در جهت کسب مقام رهبری اتحادیه و منطقه ، نزدیک یک ربع قرن ، یعنی 652 تا 585 ق.م. با توانمندی به ساماندهی حکومت و جذب دولتهای مختلف کوچک وبزرگ پرداخت که در واقع میتوان او را نقش آفرین دوران گسترش و شکل گیری پادشاهی ماد به شمار آورد . بنابر قول هرودوت، او طی نبردی سران سکاییان را به اطاعت وادار کرد ( در حدودسالهای 613 و 612 ق.م. ). دولت مانای تا قبل از 610ق.م. سلطنت کیاکسار را به رسمیت شناخت و خود جزئی از دولت ماد گردید . دولت اورارتو نیز در آغاز دهه آخر قرن هفتم ق.م. رهبری کیاکسار را پذیرفت و جزئی از کشور ماد گردید . هم در زمان هوخشتره ( کیاکسار )، سرزمین پارس به بخشی از سرزمینهای دولت بزرگ ماد ، تبدیل گردید و هوخشتره فرمانروایی پارس را بر عهده کمبوجیه پدر گوروش بزرگ واگذاشت. به اعتباری ، لوح سیمین " آریارمنه " در همین زمان به وسیله هوخشتره به هگمتانه – پایتخت مادها – انتقال یافت . همزمان با این رویدادهای مهم و فراهم آمدن موجبات شکل گیری دولت بزرگ ماد ، با پیوستن اتحادیه های طایفه أی و دولتهای کوچک و بزرگ مستقر در فلات ایران که از هبستگیهای فرهنگی دیرینه برخوردار بودند ، هوخشتره زمان را برای در هم شکستن حکومت متجاوز و خونریزآشور که طی چند قرن با یورشهای پی در پی ، به ویرانگری و کشتارهای وحشتناک در بخش وسیعی از فلات پرداخته بود ، مناسب دید . از مدتی پیش ، میان بابل و آشور درگیریهای صورت گرفته بود ، ولی بابلی ها کاری از پیش نبرده بودند . با توجه به تمامی زمینه ها ، کیاکسار نیروهای خود را با عبوراز گردنه های زاگرس به ایالت " آراپخای " بالاتر از نینوا ، رسانید و بعد از تسخیر شهر " طربیس " از دجله گذشت و تا شهر مشهور " آشور " پیش راند و آن را به تصرف در آورد . پس از آن ، بابلی ها دولت ماد را در آستانه در هم شکستن قطعی آشور دیدند ، بر اساس توافقهای پیشین ، به یاری مادها آمدند و با هم به محاصره " نینوا " پرداختند . در ماه اوت 612 پیش از میلاد ، نینوا سقوط کرد و به دوران حکومت خشن ترین قدرت زمان ، پایان داده شد.

سقوط نینوا و از میان برداشته شدن دولت آشور ، از جمله رویدادهایی است که مورد استقبال فراوان همه ساکنان سرزمینهای مجاور آن کشور که لطمه های بسیار از آن دیده بودند ، قرار گرفت .
کیاکسار برای آنکه بار دیگر آشور سربلند نکند ، بازمانده نیروهای آشوری را که به "حران " رفته بودند، در هم کوفت و در نتیجه سراسر بین النهرین شمالی و تمامی کشور آشور و از جمله ، ناحیه سیرو – مدی یا " سوریه – ماد " را به کشور ماد ملحق گردانید.

هوخشتره بعد از پیروزی درخشان برآشور ، به سوی غرب راند و با دولت لیدی (
Lydia ) مدت پنج سال به نبرد پرداخت . سرانجام ، بر اثر پادرمیانی بخت نصر پادشاه بابل میان دو دولت صلح برقرار گردیدو رود قزل ایرماق با " هالیس " به عنوان مرز دو کشور و به عبارتی ، غربی ترین مرز پادشاهی ماد تعیین شده . در این هنگام مادها از جنوب غربی با کشور بابل هم مرز بودند و از سوی شمال ، سراسر سرزمین " وان " یا ارمنستان جزئی از کشور ماد به شمار می رفت .
هرودوت ( در مجله یکم ، بند 104 ) یادآور شده است که " خاک ماد " با سرزمین " ساسپیریان " ( یعنی قبایل ایبری و گرجی ) هم مرز بود. در مورد سرزمین " کادوسیان " و " ماردان " یا گیلان و مازندران و نیز ایلام ، برخی از مورخان با شک و تردید سخن گفته اند، در حالی که در نوشته های کهن به پیوستگی آنها با ماد اشاره شده است . از جمله " کتزیاس " درباره کادوسی ها اشاره دارد که آنان تا کمی به پایان دوران دولت ماد ، جزیی از آن کشور بوده اند . در مورد ایلام نیز باید گفت که سرزمین مزبور ، دست کم بعد از سقوط قدرت آشور نمی توانسته است به صورت مستقل باقی مانده و جزیی از سرزمین ماد نشده باشد.

دیا کونوف در بحث مربوط به ساتراپهای دولت ماد در عهد آستیاک ( فرزند هوخشتره ) سرزمینهای زیر را نیز ، افزون بر آنچه گفته شده ، به عنوان ساتراپهایی از کشور ماد یاد می کند :

-    در نگیانا و کارمان و میکیان (شامل سیستان،  کرمان وبخشی از مکران وغرب افغانستان تا خط هرات – قندهار )
-    ناحیه " پاریکانیان و حبشیان آسیایی " یا مکران بلوچستان کنونی .
- پارت وهیرکانیه ، مسلما" ، آره یا وسغدیانا به احتمال ولی گمان نمی رود تماما، و خوارزم به ظن بسیار ضعیف .

هرودوت به تسخیر این سرزمینها توسط فرورتیش اشاره دارد . از این رو می توان به ظن قوی گفت که حدود ماد از طرف مشرق تا " باختر " وجیحون امتداد داشته است .

 

سلوکـیان

یازده سال بعد از مرگ اسکندر که تمام آن مدت و حتی چند سالی بعد از آن هم جنگهای جانشینی او بین سردارانش در منازعات طولانی گذشت ، استان بابل به وسیله یک سردار مقدونی او به نام سلوکوس که پدرش انتیوکوس هم از سرداران فیلیپوس (فیلیپ) پدر اسکندر محسوب می شد، افتاد (312ق.م.) . او سپس استان ایلام (خوزستان و بخشی از لرستان امروز) و سرزمین ماد (به استثنای آذربایجان) را هم بر قلمرو خویش افزود . بدین گونه ، دولت پادشاهی مستقلی به وجود آورد که به نام خود او " دولت سلوکی " (سلوکیان) خوانده شد و آغاز سلطنت او بعدها برای این دولت ، مبداء تاریخ گشت . (تاریخ سلوکی) .
چند سال بعد ، به دنبال پیروزیی که در جنگ بزرگ ایپسوس به دست آورد (301 ق.م.) ، سوریه و بخش عمده آسیای صغیر را هم بر قلمرو وسیع آسیایی خود افزود . قلمرو آسیایی او در آن هنگام ، تمام بخش آسیایی متصرفات اسکندر را شامل می شد و از سواحل شرقی مدیترانه تقریبا" تا کرانه های سیحون را در بر می گرفت . اما چون این امپراتوری که در آسیا در واقع جانشین شاهنشاهی هخامنشی محسوب می شد ، بر خلاف آن دولت در این نواحی هیچ پایگاه قومی نداشت و به کلی یک دولت اجنبی به شمار می آمد . همین وسعت  فوق العاده قلمرو و اشتمالش بر اقوام و سرزمینهای متنوع ، ادامه سلطه و حفظ وحدت و تمامیت آن را دشوار می کرد . از این رو ، سلوکوس و پسرش انتیوکوس که از اواخر عمر پدر شریک او بود ،با اقدام به ایجاد شهرها و مهاجرنشینهای یونانی – مقدونی در داخل آسیا ، سیاست  یونانی مآب کردن آسیا را که اسکندر برای اداره آسیا طرح کرده بود ، دنبال کردند . از این رو، در مدت فروانروایی سلوکوس اول و انتیوکوس اول غیر از بیست و پنج شهر یونانی که به وسیله اسکندر در آسیا به وجود آمد، تعداد زیادی شهرهای یونانی نشین جدید نیز احداث گشت . این شهرها که خود بالغ بر شصت شهر بودند ، از مرزهای غربی آسیای صغیر تا کناره سیحون و سند احداث گشتند که غالبا" به نام سلوکوس و انتیوکوس، " سلوکیه " و" انطاکیه " خوانده می شدند، یا به نام مادر و زن سلوکوس، به ترتیب " لائودیکیا" (لاذقیه) و " آپامئا " (افامیه) نام گرفتند . در راس این شهرها ، می توان از سلوکیه نام برد . همچنین در کرانه غربی دجله که تختگاه ولایات شرقی سلوکیان محسوب می شد و انطاکیه در سوریه در ساحل نهرالعصی (
Orontos) که تختگاه دولت سوریه خاندان سلوکی به شمار می آمد . شهرهای دیگر ، شامل پانزده انطاکیه دیگر ، چهار سلوکیه ، هشت لائودیکیه و دواپامئا می شد که تعداد کثیری از آنها در داخل فلات ایران از ماد و پارس تا پارت (خراسان) و سیستان واقع بودند . شهرهای دیگر هم که در آنها مهاجران مقدونی و یونانی ساکن شدند، نامهای یونانی یافتند . از جمله ، سرزمین ری (رگ) " اوروپوش " خوانده شد و آنچه امروز نهاوند نام دارد ، در آن ایام به عنوان " لائودیکیه " خوانده شد. درپارس ، مرووسیستان نیز ، شهرهایی به نام انطاکیه به وجود آمد ، در ایلام هم لااقل سه شهر به نام اسکندریه خوانده شد ، در هرات (هریوه) و حتی د سرزمین سغد نیز ، شهرهای به همین نام پا گرفت . همچنین به مهاجران یونانی و مقدونی که به این شهرها جلب می شدند ، قطعه زمینی برای سکونت و کشت و کار داده می شد و در مقابل ، خدمات نظامی بر آنان الزامی می گشت . احداث این شهرها ، ناظر به ایجاد پادگانهای نظامی و ذخیره در نقاط سوق الجیشی برای مقابله با شورشهای محلی وضد سلوکی بود . همچنین ، دفع هر گونه توطئه وشورش بیگانه را نیز تسهیل
می کرد . با آنکه این شهرها به وسیله شوراها و سازمانهای یونانی و موافق آداب و ترتیبات معمول در یونان و مقدونیه اداره می شد، غالبا" اراده پادشاه در اکثر آنها بر سایر موازین حاکم بود و حکام و شوراها در عمل ، همواره نقش انفعالی داشتند . از لحاظ اداری ،قلمرو سلوکی ، (لااقل در دوران اعتلای آن که بعد از سه چهار نسل از اخلاف سلوکوس پایان یافت) شامل حدود هفتاد و دو حوزه حکمرانی بود که هر چند حوزه آن ، یک استان (ساتراپی) را تشکیل می داد، اما با وجود استقلال محلی ساتراپها، حکم پادشاه سلوکی بر سراسر قلمرو وی نافذ بود . پادشاه بر اعمال حکام تابع نظارت و اشراف داشت و برای اعمال این نظارت ، دربار او گاه به صورت یک اردوی متحرک نظامی در نواحی مختلف کشور در حال حرکت بود. معهذا ، با درگیریهایی که سه چهار تن جانشینان بلافاصله بعد از سلوکوس در سوریه و آسیای صغیر پیدا کردند ، نظارت منظم و بلاواسطه آنان بر ولایات شرقی ، تدریجا" کاستی گرفت . همچنین ، با عکس العملهای ضد اجنبی که حتی از عهد سلوکوس اول در ماد ظاهر شد و یک بار هم یک شاهزاده سلوکی در این وقایع به همدستی با مخالفان متهم گشت ، سلطه آنان در ولایات ایرانی به طور محسوسی روبه زوال رفت .


سرانجام ، یونانیها باختر در مقابل دولت مقدونی سلوکی داعیه استقلال و انفصال یافت (250 ق.م.) . در پی آن ، ولایات پارت و گرگان هم تحت رهبری خاندان ارشک از سرکردگان عشایر ایرانی آن نواحی ، سر از ربقه انقیاد قوم برتافت (حدود 247ق.م.). سلوکیان که غالبا" در سوریه دچار کشمکشهای محلی و حتی خانگی بودند ، موفق به الحاق مجدد این نواحی به قلمرو خویش نگردیدند . حتی ، در مقابل بسط این دولت جدید  ایرانی ، ولایات ماد و پارس و ایلام و بابل را هم از دست دادند (140 ق.م.) . از آن پس،  قلمرو آنان منحصر به سوریه شد. اما ، در آنجا نیز با توسعه طلبی روم مواجه شدند که استغراق آنان در جنگهای خانگی و دسیسه و فساد و عیاشی ، امکان مقاومت در مطالع روم را برای آنان باقی نگذاشت . بدین گونه ، امپراتوری محدود و در حال انحطاط سلوکی بعد از نزدیک دویست پنجاه سال فرمانروایی انقراض یافت (64 ق.م.) .
سلوکس اول ، معروف به فاتح (نیکاتور) اولین تختگاه خود را در بابل ساخت (سلوکیه) . او پس از پیروزی بر سوریه ، انطاکیه را در کنار نهرالعاصی تختگاه دائمی خود قرار داد و اخلاف او نیز بعد از آنکه سلوکیه بابل هم رانده شدند ، امپراتوری سلوکی را در عمل به دولت سوریه أی مبدل کردند که آن نیز طعمه روم گشت .سلوکوس اول بعد از سی ودو سال سلطنت در موقعی که عازم تسخیر مقدونیه بود ، کشته شد (281 ق.م.). پسرش، انتیوکوس اول که از اواخر عمر پدربا وی در سلطنت شریک شد (293 ق.م.) ،وقتی به جای او نشست ، از دعاوی پدر بر مقدونیه (278 ق.م.) و آسیای صغیر صرف نظر کرد (261 ق.م.) . اما ، با قدرت در مقابل هجوم طوایف وحشی بر نواحی مرزی قلمرو خویش ایستاد (273 ق.م.) و عنوان منجی (سوتر soter  )یافت . نقش او در ایجاد شهرهای یونانی ، قابل ملاحظه بود . در واقع ، قسمت عمده این طرح به وسیله او به انجام رسید . پسر وی ،انتیوکس دوم که بعد از او به سلطنت رسید ، هر چند بخشی از آنچه را که پدرش عمدا" از دست داده بود اعاده کرد ، (251 ق.م.) اما به اعاده قدرت در قلمرو میراث یافته موفق نشد . او حتی با ازدواج و طلاق یک شاهد خت مصری ، اواخر ایام فرمانروایی خود را نیز قرین اغتشاش ساخت .
با سلطنت پسر و جانشین او ، سلوکوس دوم (225-246 ق.م.) عوامل تجزیه و اختلاف تدریجا" دولت سلوکی را با دشواریهای جدی مواجه ساخت . وی ، نه قادر به دفع طغیان باختر و پارت شد و نه در کشمکشهایی که با مصر یافت ، حیثیت دولت خود را تامین کرد . سلطنت پسر و جانشین او (سلوکوس سوم) فقط دو سال (223 – 225 ق.م.) به طول انجامید . برادرش ، انتیوکوس سوم (187 – 223 ق.م.) معروف به " کبیر " در لشکر کشی به شرق ، باختر و پارت اشکانیان را به اظهار انقیاد واداشت . اما ، در حمله أی که به خاک یونان کرد ، با قدرت روم برخورد کرد (188ق.م.) و دچاروهن و سستی گردید . پسرش سلوکوس چهارم که بعد از او به سلطنت رسید (187 ق.م.) و فیلوپاتر (
Philopater) خوانده شد، سیاست پدر را در رعایت حسن همجواری با روم مراعات کرد . همچنین ، با مصر و مقدونیه نیز هراز هرگونه در گیری ، خوداری ورزید. او به دست وزیر خود هلیودوروس (Heliodorus) نام کشته شد (175 ق.م.) و علت قتلش نیز مجهول ماند . انتیوکوس چهارم که بعد از سلطنت  یافت ، برادر اوبود . خشونت وی در فلسطین با مقاومت یهود مواجه شد. کوششی هم که در مصر برای تسخیر آن سرزمین کرد ، با دخالت روم نا موفق ماند . انتیوکوس چهارم ، جهت رفع آنچه او آن را " غائله پارت " می خواند ، لشکری هم به شرق کشید .اما ، توفیقی نیافت و جانش را نیز بر سر این کار نهاد (163 ق.م.) . سلطنت پسرش ، انتیوکوس پنجم ، مدت زیادی طول نکشید . وی یک سال بعد از جلوس در انطاکیه به وسیله دیمتریوس (پسر سلوکوس چهارم) به قتل رسید (162 ق.م.) دیمتریوس که چند به عنوان گروگان در روم زیسته بود ، در بازگشت به سوریه – در دنبال غلبه بر مدعی – تا حدودی به اعاده نظم توفیق یافت و خود را منجی (سوتر Soter  ) نامید . شورش یهود را هم که از چند سالی پیش از وی در فلسطین موجب اغتشاش شده بود سرکوب کرد (161ق.م.) اما توفیقی که در این کار یافت وحشت و سوءظن همسایگان را تحریک کرد . سرانجام ، در جنگ با یک مدعی موسوم به الکساندربالاس (A.Balas) که همسایگانش ، از جمله مصر او را ضد وی تحریک کرده بودند کشته شد (150 ق.م.) . فرمانروایی الکساندربالاس (145-150 ق.م.) که خود را پسر و وارث انتیوکوس چهارم می خواند، سرآغاز یک نزاع بدفرجام خانگی در خاندان سلوکی بود که ضعف و انحطاط قطعی قدرت آن خاندان را در پی داشت . توسعه قدرت اشکانیان در جانب غرب ، هر روز بیش ازپیش سلوکیان را به سوی سوریه به عقب نشینی وادار می کرد . تلاش ناموفق دیمتریوس دوم هم که برای دفع غائله پارت به آنجا لشکرکشی کرد ، به شکست و اسارت او انجامید (141 ق.م.) . با آنکه برادر و جانشین او، انتیو کوس هفتم در مدت اسارت او توفیق قابل ملاحظه أی در غلبه بر دشواریها یافت ، اما شکست او در جنگ با اشکانیان (129 ق.م.) سرانجام به قدرت سلوکیها در ولایات شرقی خاتمه داد . از آن پس ، قلمرو سلوکیان منحصربه سوریه گشت و در آنجا نیز سلطنت آنان تا انقراض نهایی به دست روم (64 ق.م.) در جنگهای خانگی و در کشمکشهای بی سرانجام گذشت .
از دویست و چهل و هشت سال (64 – 321 ق.م.) مدت سلطنت آنان ، ایران بیش از شصت و پنج سال (247-312 ق.م.) به تمامی در تخت فرمان آنان باقی ماند .

اشـکـانـیان ( پـارتـهـا )ر

 

سلطه جانشینان اسکندر بر قلمروهخامنشی ( با وجود خشونت نظامی سلوکیان ) در سراسر ایران طولانی نشد و فترت حاکمیت در ایران ، شصت و پنج سالی بیش نکشید . حتی ، در همان دوران اقتدار نظامی سلوکیان – مقارن با سالهایی که مهاجران یونانی در استان باکتریا ( باختر ،بلخ ) به رهبری سر کرده خویش به نام دیودوتس ، اعلام استقلال کردند . ( حدود 250 ق.م. ) – در استان پارت ( پارتیا، پرثوه ) نیز دولت ایرانی مستقلی به وجود آمد که به نام موسس آن دولت ، ارشکان ( اشکان ، اشکانیان) نامیده شد. بعدها به دنبال طرد سلوکیان از ایران ، این دولت به شاهنشاهی بزرگی تبدیل شد که در توالی شاهنشاهیهای بزرگ شرق ، ششمین شاهنشاهی بزرگ دنیای باستان محسوب شد . این دولت طی چندین قرن فرمانروایی ، از بسیاری جهات هماورد و رقیب و حریف روم بود .

ارشک اول موسس این دولت که بر وفق روایات ، سرکرده طایفه آریایی پرنی ( اپرنی ) از طوایف وابسته به اتحادیه داهه از عشایر سکایی حدود باختر بود – بنابر مشهور – حدود دو سال بعد از اعلام استقلال کشته شد. برادر وی تیردات ، که جانشین او گردید خود را ظاهرا" به احترام نام او ارشک خواند ( ارشک دوم ) . پادشاهان بعد از وی هم از همین بابت ، نام ارشک را به عنوان نوعی لقب بر نام خود افزودند . بدین گونه ، سلسله جانشینان ارشک به نام " ارشکان " خوانده شدند ( اشکانیان ) .

هر چند دولت اشکانی به وسیله ارشک اول و برادرش تیردات ( که امروز دیگر تردیدی در تاریخی بودن آنان نیست ) پایه گذاری شد ، اما تاسیس واقعی آن به وسیله میتره دات ( مهرداد ) اول ، ( ششمین اشک) و تحکیم نهایی آن به وسیله مهرداد دوم ، ( نهمین اشک ) انجام شد. ظاهرا" ، مقارن این احوال که چندی بعد منجر به طرد قطعی سلوکیان از ایران شد ، پادشاهان این سلسه خود را وارث ملک پادشاهان قدیم پارس ( هخامنشیها ) خواندند. چنانکه از یک مورخ یونانی ( آریان ) نقل شده است . نسبت خود را هم به هخامنشیها رساندند ، البته با انتساب به اردشیر دوم . اما ، شاهنشاهی پارت با شاهنشاهی هخامنشی به کلی تفاوت داشت . نه تنها نظام حکومت آن هرگز استواری و انسجام آن دولت را دارا نبود، بلکه وسعت آن هم حتی بدون مصر که از زمان اسکندر به کلی از ایران جدا شد، به پای وسعت شاهنشاهی هخامنشی نرسید .
قلمرو آنان که شامل تعدادی دولتهای مستقل دست نشانده هم می شد ، در آنچه به وسیله حکام ( ساتراپهای ) اشکانی اداره می شد ، شامل هجده استان ( ساتراپی ) بود که یازده استان را از استانهای علیا و هفت استان را ، استانهای سفلی می خواندند .  استانهای علیا ، شامل ولایات شرقی این قلمرو و استانهای سفلی خوانده می شد، عبارت بودند از:

1.    بین النهرین ( Mesopotimia ) با اراضی شمال بابل .

2.    آپولونیاتیس ( Apolloniatis ) : جلگه واقع در شرق دجله .

3.    خالونی تیس ( Chalonitis ) : بلندیهای اطراف زاگرس .

4.       ماد غربی : حدود نهاوند .

5.    کامبادین ( Cambaden  ) : حدود بیستون و بخش کوهستانی ماد .

6.    ماد علیا : اکباتانا ( همدان )

7.    رگیان ( Rhagiane ) : نواحی شرقی ماد .ولایت شرقی که استانهای علیا خوانده می شد ، از این قرار بودند :

8.     خوارنه ( Choarene  ) : سردره خوار .

9.     کومیسنه ( Comisene  ) : کومس ( قومس ) ناحیه کناره کویر .
10 . هورکانیا (
Hyrcania  ) : گرگان .
11.  استابنه (
Astabene  ) : ناحیه استوا ( قوچان )
12.  پارتیا (
Parthyene  ) : خراسان .
13.  اپه ورکتی کنه (
Apavarcticene  ) : ابیورد ، حدود کلات .
14.  مرگیانه (
Margiane  ) : ولایت مرو .
15.  آریا (
Aria  ) : هریو، ولایت هرات .
16.  انائون (
Anauen  ) : بخش جنوبی هرات .
17.  زرنگیان (
Zarangiane   ) : زرنج ، کنارهامون .

18.  آراخوزیا ( Arachosia  ) : رخج در ساحل علیای هیرمند در ناحیه قندهار .
ولایت سکستان در قسمت سفلای هیرمند ، دولت محلی مستقل داشت و بر خلاف آنچه در بعضی ماخذ آمده است ، استان نوزدهم قلمرو اشکانیان محسوب نمی شد.
علاوه بر این استانهای هجده گانه که فقط قسمتی از قلمرو داخلی هخامنشیها بود ، تعدادی از استانهای سابق هخامنشی هم در این دوره به صورت امارتهای مستقل در اطراف این ولایت وجود داشت . فرمانروایان این مناطق خود را متحد و تحت الحمایه اشکانیان می شمردند . اما ، در عین آنکه به پادشاه متبوع خود باج می دادند و در هنگام ضرورت ، سپاه مجهز در تحت فرمان او قرار می دادند ، در سایر امور استقلال داشتند . معهذا ، در بعضی  موارد هم از تبعیت دولت پارت خارج می شدند و به تبعیت دولت مهاجم یا مخاصم در می آمدند . بدین گونه ، قلمرو اشکانیان شامل یک مجموعه ملوک الطوایفی بود که خاندان ارشک ، در راس آنها قرار داشت . اتحاد آنها ، به خصوص در مواقع جنگ ، وحدت و تمامیت قلمرو ارشکها را تامین می کرد . تعدادی از این دولتهای تابع که در نهایت جزو قلمرو رسمی پادشاه اشکانی محسوب می شد ، از این قرار بود :
19 . ارمنستان که پادشاه مستقل آن ، غالبا" متحد و دست نشانده پارت بود . اما ، با توجه به اینکه وی از خاندان اشکانیان بود ، ولی بارها به روم می تاخت ، و بهانه جنگ ایران و روم می شد.

20 . امارت اسروئن (
Osroene ) در شمال شرقی بین النهرین که تحت حکم سلاله عرب ابجر ( Abgar ) اداره می شد . مرکز آن ادسا ( Edessa ) نام داشت که بعد اورفه و الرها خوانده شد .
21 . امارت کردئن (
Cordoen  ) ( بیت کردو ) در جنوب دریاچه وان و مشرق دجله که سرزمینی کوهستانی بود .
22 . امارت آدیابن (
Adiabene ) ( حدیب ، حاجی آباد ) در کنار رود زاب که شامل سرزمین آشور میشد و مرکز آن ، اربل ( Arbela ) خوانده می شد. 
23 . امارت هترا (
Hatra ) ، الحضر در واحه ، واقع در مغرب دجله که قلعه أی استوار داشت .
24 . امارت آتروپاتن (
Atropaten  ) سرزمین آذربایجان که ماد کوچک نیز خوانده می شد و در دوران سلوکی هم مستقل بود . این ولایت در عهد اشکانیان تحت حکمرانی یک شاهزاده اشکانی اداره می شد . پادشاه این ولایت متحد و تحت الحمایه اشک بود . آذربایجان در عهد سلوکی نیز مانند عهد اشکانیان ، یک مرکز دینی آریایی بود . در عین حال ، یک سنگر ایرانیگری در مقابل یونانی مآبی رایج عصر نیز محسوب می شد .
25 . امارت میسان (
Mesene  ) که در ارضی بین النهرین جنوبی در اطراف مصب دجله و فرات قرار داشت و مرکز آن به نام خاراکس ( Charax ) تقریبا" در محل خرمشهر کنونی واقع بود .
26 . امارت ایلام (
Elymais ) در شرق دجله که شامل شوش و اهواز کنونی بود و تا قسمتی از دره های زاگرس ادامه داشت . با آنکه مهرداد اول آنجا را تسخیر کرد ، بعدها دوباره استقلال محلی یافت و بارها در مقابل اشکانیان قیام کرد .
27 . امارت پارس که پادشاهان کوچک محلی آن ، از زمان سلوکیان مستقل بودند . در عهد اشکانیان، قسمتی از نواحی جنوبی کرمان هم به آنان تعلق یافت . قلمرو آنان ، کانون آیین زرتشت و آتش مقدس قوم بود و با آنکه اشکانیان آنجا را به انقیاد در آوردند ، دعوی استقلال آنان باقی ماند . سرزمینهای باختر وسغد ، هرگز جزو قلمرو اشکانیان در نیامد . چنانکه اراضی واقع در شمال دره اترک هم که جزئی از سرزمین عشایر داهه و سکایی بود ، از شمول در داخل قلمرو ارشکها خارج ماند . حتی ، طوایف ساکن در نواحی بارها در مرزهای شرقی اشکانیان ، مزاحم و معازض دولت آنان نیز می شدند .

به دنبال طرد نهایی سلوکیان از خاک ایران ، دولت اشکانی که در توسعه به جانب غرب ظاهرا" ناظربه تسخیر تمام میراث هخامنشیها بود، با دولت روم که او نیز در توسعه به جانب شرق طالب دستیابی به میراث فتوحات اسکندر به نظر می رسید، در نواحی ارمنستان و سوریه با یکدیگر تصادم پیدا کردند .

اولین تصادم ، بین یازدهمین اشک ( فرهاد سوم ) با پمپه ، سردار معروف روم روی داد . این برخورد به جنگ منجر نگردید ودر واقع فقط یک تصادم سیاسی بود ( حدود 63ق.م. ) . تصادم واقعی ، اول بار در عهد ارد اول اشک سیزدهم واقع شد که محرک آن تجاوز کراسوس ( سردار روم ) به مرزهای ایران بود . این برخورد در حران (کاره )
به شکست و قتل کراسوس و اسارت عده زیادی از سربازان او منجر گشت ( 53 ق.م. ) . از آن پس ، روم بارها با پارت که خود را حریف و هماورد واقعی او نشان داد، به زور آزمایی پرداخت .بهانه ، مرزهای سوریه و مسائل ارمنستان بود، اما تعرض همواره جز در مواردی که پارت خود را ناچار به تلافی یا استرداد می یافت ، از جانب روم می شد . بالاخره ، از عهد ارد اول ( اشک سیزدهم ) تا عهد اردوان پنجم ( اشک بیست و هشتم ) که آخرین پادشاه این سلسله نیز بود ، لااقل هفت جنگ عمده ایران و روم را در روی یکدیگر قرار داد . چند بار هم تیسفون ، تختگاه اشکانیان ، به دست روم افتاد .
اما ، در تمام موارد سودای جهانگیری روم از طرف اشکانیان با مانع مواجه شد و روم هرگز موفق نشد که قسمتی از خاک ایران را به قلمرو خود ملحق کند . حتی ، آخرین اشک این خاندان که بعدها مغلوب اردشیر بابکان موسس دولت ساسانی گشت ، حمله خائنانه و نفرت انگیز کاراکالا امپراتور دیوانه روم را به شدت در هم شکست ( 215ق.م. ) . در این راستا ، خاندان اشکانیان که در معرض سقوط و انقراض بود ، قلمرو خود را نه به یک فاتح اجنبی ، بلکه به یک مدعی ایرانی باخت .

سلطنت اشکانیان ، چهار صد هفتاد سال طول کشید و در این مدت ، بیست و نه اشک از این سلسله در ایران فرمانروایی کردند . پایتخت آنان در دوران اعتلای سلطنت ایشان ، تیسفون و سلوکیه در نزدیک دجله بود . در اوایل تاسیس دولت ، شهر نسا در نزدیک عشق آباد کنونی و شهر دارا در ناحیه ابیورد و در هنگام تابستان که پادشاه از بابل به ماد و پارت و گرگان می رفت ، گاه اکباتانا و گاه شهر هکاتوم پلیس ( صد دروازه در قومس ) مقر موقت دربار شد. بی شک نظام ملوک الطوایفی که از اسباب فقدان تمرکز در قدرت بود ، اختلافات خانوادگی که همین عدم تمرکز آن را مخاطره آمیزتر می کرد و شاید نفرت و مخالفت موبدان زرتشتی که سیاست تسامح و اغماض اشکانیان را به نظر مخالفت می دیدند ، از عوامل انحطاط دولت آنان شد . جنگهای فرساینده ای که در مدت پنج قرن آنان را در شرق و غرب مشغول داشت نیز ، خود عامل عمده ای در ایجاد ناخر سندیهایی شد که از زیاده رویهای دایم طبقات جنگجو و قدرتمند در بین طبقات فرودین جامعه حاصل می شد .

حاصل عمده فرمانروایی آنان ، حفظ تمدن ایران از تهاجمات ویرانگر طوایف مرزهای شرقی و نیز ، حفظ تمامیت ایران در مقابل تجاوز خزنده روم به جانب شرق بود . در هر دومورد ، مساعی آنان اهمیت قابل ملاحظه ای برای تاریخ ایران داشت .

هخامنشیان

کوروش کبـیـر

تخت جمشیـد

با طلوع دولت هخانشی که به وسیله کوروش کبیر پارسی از خاندان معروف بنیاد گردید (حدود 550 ق.م) ، ایران در صحنه تاریخ جهانی نقش فعال و تعیین کننده أی یافت . همچنین ، این دولت منشاء و مرکز یک تمدن و فرهنگ ممتاز آسیایی و جهانی دنیای باستان شناخته شد. 
کوروش کبیر، پادشاه سرزمین انشان (انزان ، در حدود شوش نواحی ایلام جنوبی) و سر کرده سلحشور و محبوب طوایف پارسه (پارس) که قلمرو او و پدرانش در آن ایام تابع حکومت پادشاهان خاندان دیااکو محسوب می شد، با شورش بر ضد آستیاگ و پیروزی بر او ، هگمتانه (اکباتان ، همدان) را گرفت (549 ق.م.) . وی ، خزاین و ذخایر تختگاه ماد را هم وفق روایت یک کتیبه بابلی ، به " انشان " برد و سرانجام به فرمانروایی طوایف ماد در ایران خاتمه داد . 

غلبه سریع او بر قلمرو ماد که بلافاصله بعد از سقوط همدان تحت تسلط او در آمد ، در نزد پادشاهان عصر موجب دلنگرانی شد . کوروش برای مقابله با اتحادیه ای که با شرکت لیدیه ، بابل و مصر بر ضد او در حال شکل گرفتن بود ، خود را ناچار به درگیری با آنها یافت . 

پس از آن ، بلافاصله با سرعتی بی نظیر، به جلوگیری از هجوم کرزوس پادشاه لیدیه ، که با عجله عازم تجاوز به مرزهای ایران بود ، پرداخت . در جنگ ، کرزوس مغلوب شد و ساردیس (اسپرده ، سارد) پایتخت او به دست کوروش افتاد (546ق.م.). این پیروزی ، آسیای صغیر را هم برقلمرو وی افزود (549 ق.م.) اما ، قبل از درگیری با بابل و ظاهرا" برای آنکه هنگام لشکر کشی به بین النهرین مانند آنچه برای هووخ شتره ، پادشاه ماد ، در هنگام عزیمتش به جنگ با آشور پیش آمد، دچار حمله سکاها نشود ، چندی در نواحی شرقی فلات به بسط قدرت و تامین حدود پرداخت . بالاخره ، با عبور از دجله حمله به بابل را آغاز کرد و تقریبا" بدون جنگ آن را فتح کرد (538 ق.م.) با فتح بابل ، سرزمینهای آشور و سوریه و فلسطین هم که جزو قلمرونبونید- پادشاه بابل -  بود نیز ، به تصرف کوروش در آمد . اما، در گیریهایی که در نواحی شرقی کشور در حوالی گرگان و اراضی بین دریاچه خزر و دریاچه آرال برای او پیش آمدو ظاهرا" به مرگ او منجر شد (529 ق.م.) ، او را از اقدام به لشکر کشی به مصر ، که در گذشته با لیدیه و بابل برضد وی هم پیمان شده بودند ، مانع گشت . 

پسرش ، کمبوجیه این مهم را انجام داد (525 ق.م.) وبدین گونه ، مصر و قورنا (سیرنائیک) در شمال آفریقا هم جزو قلمرو هخامنشی ها در آمد و شاهنشاهی پارسی ها به وسعت فوق العاده ای که در تمام دنیای باستان بی سابقه بود، رسید . بالاخره ، داریوش اول (معروف به کبیر) که بعد از مدت کوتاهی (521 ق.م.) با ایجاد امنیت ، احداث شبکه های ارتباطی ، وضع قوانین و تنظیم ترتیبات مربوط به مالیات عادلانه ، به این دولت که در واقع میراث کوروش بود ، تمرکز و تحرک واستحکامی قابل دوام بخشید. معهذا ، لشکر کشیهایی که داریوش در مرزهای غربی و شمال شاهنشاهی کرد وبیشتر ناظر به تامین وحدت و تمامیت آن بود ، در آسیای صغیر و یونان با مقاومتهایی مواجه گردید (499 ق.م.) که حل آن از طریق نظامی، برای وی ممکن نگشت (490 ق.م.). 

پسرش ، خشایارشا هم که بعد از او به سلطنت رسید (486 ق.م.) در رفع این مقاومتها (480 ق.م.) که از عدم تفاهم بین حیات یونانی و اصول حکومت شرقی ناشی می شد، توفیقی حاصل نکرد. حتی بعد از خشایارشا (465 ق.م.) هم . این سوءتفاهم بین ایران با شهرهای یونان مدتها ادامه یافت . 

معهذا جانشینان دیگر داریوش و از جمله کسانی چون داریوش دوم (404 – 423 ق.م.) و اردشیر دوم (358 – 404 ق.م.) که هیچ یک ذره ای از لیاقت و کاردانی او را هم نداشتند، در حل سیاسی این مساله و حفظ سیادت ایران در نواحی شرقی و مدیترانه ، دچار مشکلی نشدند. حتی شورش مصر بر ضد ساتراپ ایرانی خود (415 ق.م) ، که یک چند آن سرزمین را از ایران جدا کرد ، و واقعه بازگشت ده هزار چریک یونانی از ایران (401 ق.م.) که نشانه ضعف نظامی ایران در آن ایام بود، تمامیت شاهنشاهی ایران را متزلزل نکرد . به همین دلیل، نظامات داریوش بزرگ و تدابیر سیاسی بعضی ساتراپهای ایرانی که مشاوران پادشاهان بودند ، همچنان حافظ وحدت و تمامیت قلمرو هخامنشی باقی ماند. 

این قلمرو وسیع که از حدود جیحون و سند تا مصر و دریای اژه را در بر می گرفت ، در عهد داریوش شامل تقسیمات اداری منظمی بالغ بر بیست استان (هرودوت) یا بیشتر (کتیبه ها) بود که در هر استان (خشتره = شهر) یک ساتراپ (خشترپ = خشتروپان = شهربان) به عنوان والی عهده دار امور کشوری بود . با آنکه این والی بر تمام امور مربوط به استان نظارت فایق داشت ، فرمانده پادگان استان و نگهبان ارگ آن تحت حکم وی نبودند . به این ترتیب ، ساتراپ با وجود اقتدار بالنسبه نا محدود ، همواره تحت نظارت پادشاه قرار داشت و فکر یا غیگری برای او ، چندان قابل اجرا به نظر نمی رسد . حکم و اراده پادشاه هم در سراسر این استانها قانون محسوب می شد و مطاع بود . 

اقوام تابع هم با آنکه در ادیان و عقاید و رسوم خود محدودیتی نداشتند، در ضابطه تبعیت از حکم پادشاه، به حفظ وحدت و تمامیت شاهنشاهی متعهد بودند . نمونه این تعهد ، از همکاری آنان در کار بنای کاخ داریوش در شوش پیداست . لوحه های گلی بازمانده از آن پادشاه ، نقش صنعتگران این اقوام و مصالح سرزمینهای آنان را در ایجاد این کاخ به یاد می آورد . 

نام سرزمینهای تابع ، در کتیبه ای متعلق به مقبره داریوش که در نقش رستم می باشد ، به تفصیل این گونه آمده است : ماد ، خووج (خوزستان) پرثوه (پارت) ، هری ب و (هرات) ، باختر ، سغد ، خوارزم، زرنگ ، آراخوزیا (رخج ، افغانستان جنوبی تاقندهار) ، ثته گوش (پنجاب) ، گنداره (کابل ، پیشاور) ، هندوش (سند) ، سکاهوم ورکه ر(سکاهای ماورای جیحون) ، سگاتیگره خود (سکاهای تیز خود ، ماورای سیحون) ، بابل ، آشور ، عربستان ، مودرایه (مصر) ، ارمینه (ارمن)، کته په توک (کاپادوکیه ،بخش شرقی آسیای صغیر)، سپرد (سارد ، لیدیه در مغرب آسیای صغیر)،   یئونه (ایونیا ، یونانیان آسیای صغیر)،   سکایه تردریا (سکاهای آن سوی دریا : کریمه ، دانوب) ،   سکودر (مقدونیه)،   یئونه تک برا (یونانیان سپردار: تراکیه ، تراس)،   پوتیه (سومالی)، کوشیا (کوش  حبشه) ، مکیه (طرابلس غرب ، برقه) ، کرخا (کارتاژ ، قرطاجنه یا کاریه در آسیای صغیر) .  ر
در بین این نامها ، ظاهرا " سرزمینهای هم بود که ساتراپ جداگانه نداشت و به وسیله ساتراپ استان مجاور یا نزدیک اداره می شد . لوحه أی نیز در شوش به دست آمده است که به داریوش تعلق دارد و نام کشورهای تابع را – با اندک تفاوت – تقریبا " همانند آنچه در کتیبه نقش رستم او آمده است یاد میکند. فهرست دیگری  را هرودوت (تواریخ 3 : 98 – 89) نقل می کند که بعضی اطلاعات جالب توجه را که درباره مقدار وترتیب مالیات این نواحی ، به دست  می دهد . البته ، این اطلاعات معلومات مندرج در کتیبه ها را نیز تکمیل می کند . همچنین ، تجدید نظرهایی را هم که ظاهرا" گه گاه در تقسیمات اداری کشور می باید پیش آمده باشد ، ارائه می دهد . 

در یک کتیبه مربوط به تخت جمشید نیز که به نظر می رسد متعلق به مقبره یکی از پادشاهان هخامنشی و به احتمال قوی اردشیر دوم (حدود 358 ق.م.) باشد ، فهرست اقوام تابع شاهنشاهی ، این گونه آمده است : پارسی ، مادی ، خوزی ، پارتی ، هروی ، باختری ، سغدی ، خوارزمی ، اهل زرنگ ، اهل رخج ، ثته گوشی ، گندهاری ، هندی ، (اهل سند) ،سکایی هومه ورک ، سکایی تیز خود ، بابلی ، آشوری ، عرب، مصری ، ارمنی ، اهل کاپادوکیه ، اهل سارد ، پوتی ، کوشی ، کرخایی . اینکه نام اقوام تابع در این ایام که فقط بیست و هشت سال با کشته شدن داریوش سوم و انقراض هخامنشی ها 330 (ق.م.) فاصله دارد، با آنچه در کتیبه مقبره داریوش در نقش رستم درباره سرزمینهای تابع وی آمده است ، تقریبا" تفاوتی ندارد ، نشان می دهد که هخامنشی ها تا پایان دوران فرمانروایی وحدت و تمامیت قلمرو خود را حفظ کرده اند . حتی ، قراین حاکی از آن است که در پایان عهد اردشیر سوم (338 ق.م.) چند سالی قبل از سقوطشاهنشاهی پارس ، دولت هخامنشی به مراتب قوی تر ، منسجم تر و منظم تر از پایان عهد خشایارشا بوده است . 

شکست داریوش سوم (330 – 336 ق.م.) از اسکندر هم – غیر از مهارت جنگی فاتح مقدونی – جدایی قسمتی از سپاه که خود را یونانی می دانستند از سپاه داریوش سوم که منجر به شکست او و  سقوط امپراطوری هخامنشی شد.  

مدت دوام شاهنشاهی هخامنشی ، دویست و سی سال بود. فرمانروایی آنان در قلمرو شاهنشاهی – به خصوص در اوایل عهد – موجب توسعه فلاحت ، تامین تجارت و حتی تشویق تحقیقات علمی و جغرافیایی نیز بوده است . مبانی اخلاقی این شاهنشاهی نیز به خصوص در عهد کسانی مانند کوروش کبیر و داریوش بزرگ متضمن احترام به عقاید اقوام  تابع و حمایت از ضعفا در مقابل اقویا بوده است ، از لحاظ تاریخی جالب توجه است . بیانیه معروف کوروش در هنگام فتح بابل را ، محققان یک نمونه ازمبانی حقوق بشر در عهد باستان تلقی کرده اند . که امروزه بر سر در سازمان ملل، بعنوان کتیبه حقوق بشر نصب شده است. 

 

کوروش کبـیـر

 

کوروش ( سیروس در انگلیـسی، و کوروس در یونانی ) در تاریخ یکی از چهرهای شاخص شناخته شده است.  موفـقـیت او در شکل گیری امپراطوری هخامنشی، نـتـیجه و آمیزه ای از هوشیاری و مهارتهای او در دیـپـلماسی و نظامی گری؛ و همچـنـین خلق و خوی او و داشتن دانایی  و درایت کامل او از کشور بود.  ایرانـیان او را " پدر " ؛ و یونانـیان، با آنکه کوروش کشور آنها را گرفته بود، او را مانند یک مرد قانونگذار و قانون نگر می دیدند؛ و یهودیان به او مانند یک روحانی مقدس احترام می گذاشتـند.

آرمانها و ایده آل های او بسیار بالا بود؛ و به هیچ کس اجازه و حق قانونگذاری نمی داد مگر اینکه آن کس از لحاظ توانمندی از آنچه که دارد بالاتر باشد.  از لحاظ یک رئیـس و مدیر و مجری، فراست و بـیـنش زیادی داشت، و خودش را یک شخص باهوش و معـقول نشان داده بود و در نـتـیجه میتوانست راحتر از جهانگشایان گذشته قانون بگذارد.  

انسانـیـت او مساوی بود با آزادی با افتخار، که همین باعـث می شد که او مردم را در یک سطح نگاه کند، که همین شخصیـت او باعـث شد که بقیه شاهان هم به او نگاه کرده و دنـباله رو او شوند. 

تاریخ حتی از این هم فراتر رفتـه و به او لقب هایی مانند نابغـه، سیاستمدار، مدیر و رهبر تمام مردها، و اولین مُبلغ و متخصص در فن لشکر کشی و تدابـیـر جنگی داده است.  کوروش براستی و حقیـقـتاً که لیاقت دریافت کلمه " کبـیـر " را دارد. 

کوروش کبـیر بعـد از پـیروزی بر آستـیاگ، آخرین پادشاه ماد، در 550 قبل از میلاد به قدرت رسید.  بعـد از چندین پـیروزی بر پادشاه لیدی ( ترکیه کنونی )، کروسیوس، در 546 قبل از میلاد، و بعـد از موفـقـیت یک رشته عـملیات جنگی بر عـلیه بابل در 539 قبل از میلاد، کوروش بـنـیاد یک امپراطوری عـظیم را گذاشت؛ که از دریای مدیـترانه در غـرب شروع و تا شرق ایران، و از شمال از دریای سیاه تا به کشورهای عـربی بود. 

کوروش در سال 530 قبل از میلاد در جنگی که در شمال شرقی امپراطوری اش داشت، کشته شد.  گزنـفون در نوشته های خود گفته : " او توانایی توسعـه دادن از ترس از خود را در قسمتی از دنـیا داشت، که همه را متحـیر بکند، و هیچ کسی کاری که به زیان و ضرر او باشد انجام نمی دهد. تمام خواسته های مردم را که انگار به او الهام شده بود انجام می داد و هر کسی آرزو داشت که در امپراطوری او زندگی کند ".  

 

افسانه تولد و بزرگ شدن کوروش کبـیـر

هرودوت، تاریخ نگار قرن چهارم قبل از میلاد، بهترین کس است که افسانه تولد کوروش را از بـقـیـه افسانه های دیگر توصیف کرده است.  از نظر او آستیاگ، پدربزرگ مادری او بود؛ که شبی در خواب می بـیـند که دخترش ماندانا، بمقـدار خیلی زیادی آب تولید می کند که تمام شهر و امپراطوری آن را فرا می گیرد.  موقعـی که مرد مقدس ( مغ - روحانی زرتشتی ) از خواب او مطلع می شود، به او از پـیامد آن اخطار می کند. 

بـنابراین، آستیاگ، پدر ماندانا، دخترش را به یک پارسی به نام کمبودجیه که یک اصیل زاده پارسی بود داد و گفت که او از یک ماد خیلی کمتر است و نمی تواند خطری داشته باشد.  کمتر از یک سال از ازدواج ماندانا با کمبودجیـه نگذشته بود که آستیاگ، دوباره خوابی می بـیـند، که یک درخت مو از شکم دخترش ماندانا می روید که تمام آسیا را فرا گرفته است.  مجوسان سریعـاً یک فال بد را پـیش بـیـنی میکنـند و به او می گویـند که از ماندانا پسری زاده خواهد شد که تخت تو را بزور خواهد گرفت.  پادشاه دنـبال دخترش فرستاده و او را تا موقعـی که پسرش را بدنـیا نیاورده است تحت نظر شدید امنـیتی می گیرد.  بعـد از بدنیا آمدن بچه، چند نفر از اطرافیان شاه به یک نجیـب زاده ماد به نام " هارپاگوس " گفـتـند که شاه گفته باید این بچه تازه بدنیا آمده را برده و از بـیـن ببری و نگران چـیزی نباش. اما هارپاگوس تصمیم گرفت که خودش بچه را از بـین نبرد. 

بجای آن، او یک چوپان سلطـنـتی را صدا کرده و به او گفت که فرمان پادشاه است و باید این بچه را از بـیـن ببرد و نگذارد که زنده بماند و اگر این کار را نکند به کیفر و مجازات خواهد رسید.  اما همسر چوپان که باردار بود در نبود او یک پسر زائید که مرده بود و وقـتی که چوپان به خانه آمد و زنش بچه را دید او را راضی کرد که بچه را خودشان نگه داشته و بزرگ کنند. بجای آن جنازه مرده بچه خودشان را به هارپاگوس نشان دهند و بگویـند که او همان بچه است. 

کوروش بزودی یک پسر جوان برجسته و کارآمد شد و همیشه دوستانش را از قدرت رهبری که داشت تحت الشعـاع قرار می داد.  یک روز موقع بازی با دیگر بچه ها، او را به عـنوان پادشاه انـتخاب کردند.  او بـیدرنگ و سریع این نـقش را قـبول کرد، و پسر یک از بزرگان ماد را که نمیخواست از او دستور بگیرد مجازات کرد.  پدر بچه مجازات شده به آستـیاگ شکایت کرد و همه چـیـز را برعکس و وارانه جلوه داد که بتواند کوروش را تـنـبـیه بکند.  موقعـی که آستـیاگ از او پرسید که چرا این گونه وحشـیانه رفتار کرده است، کوروش به دفاع از خود پرداخته و گفت که او نـقـش یک پادشاه را بازی می کرد و باید کسی را که دستور او را عـمل نکرده است، تـنـبـیه کند.  آستیاگ سریعـا متوجه شد که این سخنان یک بچه چوپان نـیـست و متوجه شد که او نوه خود و فرزند ماندانا دخترش است.  بعـدا آن داستان بوسیله چوپان، اگر چه به بـیـمیلی و اکراه اما تاًیـیـد شد.  به همین خاطر آسـتـیاگ، هارپاگوس را بخاطر آنکه فرمانـش را انجام نداده بود تـنـبـیه کرد و بدن پسرش را غـذای سلطـنـتی درست کرد. بنا بر نظر مجوسیان پادشاه به کوروش اجازه داد که به پارس پـیـش والدین واقـعی خود برگردد. 

هارپاگوس با خود عـهد کرد که انـتـقام مرگ پسرش را با تـشویـق کردن کوروش، با به تصرف درآوردن تخت پدر بزرگش بگیرد.  هرودوت تشریح می کند که هارپاگوس نـقـشه خود را بر روی یک کاغـذ کشیـد و در شکم یک خرگوش صحرایی تازه شکار شده گذاشت.  سپس شکم خرگوش صحرایی را دوخته و آن را به یکی از ندیمان خاص خود داد، و او را بصورت یک شکارچی راهی پارس شد و آن خرگوش را به کوروش داده و گفت که باید شکمش را باز کند. او  بعـد از خواندن نامه هارپاگوس، بفکر گرفتن قدرت از آستیاگ شد.  موقـعی که نـقـشه او به مراحل حساس خود رسید، قبایل پارسی را تـشویـق کرد که طـرفدار او باشـند تا بـتوانند که یوغ بندگی آستیاگ و ماد را از گردن خود به در افکنند.  کوروش موفـق شد که پدربزرگ خود، آستیاگ را سرنگون کند و فرمانروای ماد و پارس شود.  

چگونگی تولد کوروش که بوسیله هردودت به زیـبایی و جذابـیت کامل گفـته شده و به واقعـیت برطبق شواهد بسیار نزدیک است، هنوز منـبع قابل اطمیـنانی برای خیلی ها است. 

 

شرح تاریخی

پایـه گذار رژیم سلطـنـتی هخامنـشی شخصی بود به نام " هخامنش "، پرنس قـبایل پاسارگاد که پایـتخـتـش هم به نام او اسم گرفت، که ویرانه های آن هنوز هم وجود دارد و نشانگر دوره کوروش بزرگ است.  هیچ کس بطـور کامل نمی تواند بگوید که هخامنشیان بعـد از کدام سلسله اسم گرفته شد.  اما این حقـیـقـت که حافظه او که باید احترام زیادی به آن گذاشت، قبایل پارسی را بصورت یک ملت درآورد قـبل از آنکه در گذر تاریخ از بـیـن بروند.  پسر او " تیـس پس " از موقـعـیـت بی دفاعی ایلام استفاده کرده و آنجا را تصرف کرد و " آشور بانـیال " را از تخت بزیر کشید.  و لقب پادشاه، پادشاه انشان، را بر روی خود گذاشت.  بمجرد مرگ او یکی از پسرانش در " انشان " موفـق شد و بـقـیه در پارس.  

همانطور که در جدول بالا نشان داده شد این طبـقه بـندی از دو خط بالا شروع شده و مرجع آن کتـیـبه داریوش در بـیـستون است : 

" هشت پادشاه از نـژاد من قبل از من بوده اند، و من نهمیـن پادشاه هستم و تمام ما در این دو خط همگی پادشاه بوده ایم  ". 

کوروش که از نوادگان پادشاهان گذشته است، در واقع باید کوروش دوم نام گیرد که اسم بـعـد از پـدر بزرگ خود برده است.  او بخودش به چشم یک پادشاه انشان نگاه  می کند و خودش را متعـلق به فرمانروایان فارسی می داند، اما کوروش از طرف مادری هم به درجه پادشاهان می رسید چونکه مادرش دختر آستیاک آخرین پادشاه هخامنشی بود. 

مطابق با گفته هرودوت، آخرین، آخرین فرمانروای ماد، آستیاک ( سلطنت از سال 585 - 550 قبل از میلاد ) در تاریخ 549 قبل از میلاد از کوروش شکست خورد و اکباتان پایتخت او در سال 550 قبل از میلاد فتح شد. 

تاریخه " نابونیداس " داستانی را تعـریف می کند که بدین شرح است :  

سپاهی که او برای جنگـیدن با کوروش جمع کرده بود به تاخت بسوی او می رفـتـند.  برای آستـیاگ رفـتن بسوی کوروش برای جنگ با سپاهش مانند این بود که،   چونکه سپاه آستیاگ از او متـنـفر بودند و می خواستـند که طغـیان کنند،   سپاه خود را برای اوببرد.  کوروش شهر اکباتان را با تمام طلا و نقره و تمام چیزهایش گرفت.  

بدین گونه کوروش فرمانروای ماد و پارس شد.  ما هـنوز هم مطمـعـاً نـیستـیم که کوروش کی بر تخت سلطـنت پارس نـشست.  ممکن است بعـد از فـتح اکباتان از او خواسته شده باشد که بر تخت سلطـنت پارس هم تکیه کند.   

چند سال بعـد، کروسیـوس، پادشاه لیدی ( ترکیه کنونی ) ( که بسیار ثروتمند بود ) تصـمیم گرفت که از موقعـیت پـیش آمده در ایران استفاده کرده و با عـوض شدن رژیم در ایران به آنجا حمله کرده و سرزمیـنهایی را گرفته و قلمرو خودش کند.  او از رود " هالیس " که در گذشته مرز بـیـن کشور لیدی و ماد بود گذشت و وارد ایران شد.  کوروش بعـد از پی بردن به این موضوع شتابان بسوی باختر(غرب) رفـته و بعـد از مواجه شدن با نـیروی کروسیوس آنها را بزور بـیرون رانده و آنها به " ساردیس " پایتخت لیدی مراجعـت کردند.  کروسیوس بقدری شتابزده عـقب نـشینی کرد که فکر نمیکرد سپاه ایران را پشت سر دارد، و فکر می کرد که شهرهای کوچک می تواند جلوی او را بگیرد.  او احمقانه فکر می کرد که زمستان نزدیک است و کوروش که خیلی از شهر و خانه اش دور است، نمی تواند که او را تعـقیب کند.  اما کوروش او را تعـقـیب کرد و در جنگی تاریخی در 546 قبل از میلاد در دشتهای باز " هرموس " سپاه لیدی را شکست داد.  نیرنگی که کوروش به سپاه لیدی زد این بود که مقـداری شتر در قلب سپاه خود جای داد و از آنجایی که اسب از بوی شتر نفرت و هراس زیادی دارد، عملاً سوارنظام نـتوانست کاری از پـیش ببرد و کوروش فاتح این نبرد شد. 

بعـد از آن شکست، کروسیوس به پایتخت " تسخیر ناپذیرش" ساردیس مراجعـت کرد و منـتـظر متحدیـنش شد که هر چه زودتر به کمک او بروند.  در اینجا هرودوت نحوه دستگیری او را توضیح می دهد.  

 "بعـد از گذشت 14 روز از محاصره، کوروش گفت به اولین کسی که وارد لیدی شود جایزه هنگفتی را می دهد. روزی یک سرباز مردیان (که در بعـضی تواریخ از او به اسم رستم نام برده شده است،  رجوع شود به " سرزمین جاوید "، جلد اول، ترجمه ذبـیح الله منصوری) دید که چگونه یک نفر سرباز مستـقر در پادگان شهر برای آوردن کلاه خود که به پائـین افتاده بود، از صخره که دور از دسترس نگهبانان دیگر بود پائـین آمد و کلاه خود را برداشت و دوباره مراجعـت کرد.  او آن راه را نشان کرد و با چند نفر از دوستانش آن پادگاه را غـافلگیر کرده و دروازه شهر را بر روی سپاه ایران گشود ".

کراسیوس بصورت یک زندانی به پارس منـتـقـل شد، اما متعـاقـباً بصورت یک اصیل زاده در بارگاه خودش زندگی می کرد.  برای کوروش که زندگی آستـیاگ را به او بخشیده بود، از بـیـن بردن کراسیوس محال بنظر می رسید.  کراسیوس و بقیه خاندان او جزو اولین خارجیانی، مخصوصا یونانیان، بودند که در خدمت خانواده سلطـنـتی درآمدند، و این برای ایرانیان بسیار خوب و کاربرد عملی و فرهنگی داشت.   

کوروش، هارپاگوس که یکی از افسران ارشدش بود را برای محکم کردن موقعـیت کشور پارس گذاشت، و بصورت کوتاهی بعـد از آن "لیسیا"،  "کاریا" و حتی شهرهای یونانی آسیای صغـیر هم جزو امپراطوری کوروش درآمدند.  در حقـیـقـت اولین برخورد ایرانیان با یونانیان که منجر به مقاومت کمی شد، از آنجا شروع شد که تجار یونانی می خواستـند که تجارت خود را بسط دهند.  قبل از این بـیـشترین مبادله کالا در داخل امپراطوری و مناطـقی بود که به تازگی جزو قـلمرو امپراطـوری درآمده بود.   

در همین موقع بود که کوروش در پاسارگاد( که در زبان ایرانی به معـنی زیست گاه است )  پایـتختی که فراخور خودش و امپراطوری باشد، بنا کرد. 

در سال 540 قبل از میلاد کوروش متوجه بابل شد.  نبوکد که با حیله و نیرنگ بر تخت سلطـنت بابل نشسته بود، موفـق نشد که از بابل نگهداری کند، و نـتوانست که هیچگونه همبستگی داخلی و خارجی برای بابل درست کند و بابل را به همان صورت به پسرش " بل شازار " داد.  بـیشتر از تمام اینها که مردم بابل را از دست نبوکد ناراضی کرده بود و آنها را تحریک می کرد، دین مسخره و زوری نبوکد بود که مردم نمی توانستـند قبول کنند و کوروش هم از همین اختلاف و تـفرقه میان حکومت و مردم استـفاده کرد.  در حقـیـقـت پرنس " بل شازار " از فریب خوردگی مردم استفاده می کرد؛ هرودوت و گزنفون شهامت و جرات او را در فن لشگر کشی شرح می دهند :  "در موقعی که بل شازار در حال جشن خیلی بزرگی بود، ایرانیان مسیر رودخانه فرات را که از وسط بابل می گذشت عـوض کردند. و یک شب که مردم بابل در حال شادی کردن دینی بودند، سپاه ایران از مسیر رودخانه وارد شهر شدند ".  گزنفون می نویـسد که "  ساکنـین آن منطقه مرکزی، خیلی بعـد از اینکه بخش بـیرونی شهر گرفته شد، متوجه تغـیـیر نشدند و همینطـور به عـیاشی کردن ادامه دادند تا اینکه تمام شهر بطـور کامل تصرف شد ".  

بهر جهت ما هیـچگونه دلیلی را نمی توانـیم بـیاوریم که این داستان را رد کند.  ولی حقـیـقـت امر این است که نـیروی دفاعـی بابل بخاطر شورشی که در داخل شده بود ضـعـیف بود و نمی توانست هنچگونه دفاعی بکند.  

بابل بدون کوچکترین مقاومتی تسلیم کوروش شد، بدون آنکه حتی کسی به فکر جنگیدن باشد؛ و این یکی از نادرترین جنگهای تاریخ است که باید گفت که گرفـتـن بابل بصـورت غـافـلگیرانه بود.  کوروش با آوردن خدای بزرگ و قدیمی بابل " مردوک " که خدای خدایان بابل بود و کوتاه کردن دست مبـلغـین که خود را هم طراز با شاه می دانستـند، بابل را هم جزو امپراطوری خود کرد.   

کوروش اکنون فرمانروای بزرگـترین منطـقه، که از دریای مدیـترانه تا به شرق ایران و از شمال از دریای سیاه  تا به مرزهای عـربی ادامه داشت، بود.  تمام این ها از روی لوحه کوروش که به " استوانه کوروش " ( در موزه انگلستان ) معـروف است و مانـند یک بشکه است که روی آن با خط میخی حکایت گرفتن بابل حکاکی شده است، و کوروش خودش را در آن فرمانروای دنـیا می خواند.  کوروش همچنـین بازگو می کند که چطـور مردمی را که بصورت برده در بابل بودند به سرزمیـنهای خود برگردانده و همیـنطـور تمام تصاویر را به معـابد بازگردانده است.  در این لوح از یهودیان نامی برده نشده است، اما بطـور مشخص در کتاب " ازرا" ( 3 - 1  ،1 ) گفته شده که تمام اسیرانی که بوسیله نبوکد نصر گرفتار شده بودند به کشور خود اورشلیم مراجعـت کرده و معـبد خود را از نو بنا کردند.  این سندی است از عـقـیده و ایمان کوروش که همیـشه به آن ممارست میکرد و می خواست که صلح و صفا را به زندگی مردم بـیاورد و این خوش باش  و درودی است که در اولین فصل حقوق بشر آمده است. با این که قسمتی از لوحه کوروش کبـیر بر اثر مرور زمان از بـیـن رفته است اما قسمت اعظم آن مانده و ترجمه شده است.   

 


لوحه معـروف کوروش کبـیر که در سال 539 قبل از میلاد نوشته شده و چگونگی فتح بابل را می گوید

من، کوروش، پادشاه جهان، پادشاه کبـیر، پادشاه مقـتـدر، پادشاه بابل، پادشاه سرزمین سومر و اکد، پادشاه چهارگوشه جهان، پسر کمبودجیه، پادشاه " انشان"، نوه کوروش، زاده "تـیس پس"، از سلاسه خاندان سلطـنـتی، که گرامی می داشتـند حکم "بل" و "نـبـیو" را، که مقام سلطـنت که آنها مایل به آن بودند، در قلبشان جای داشت.    
وقـتی که من، بخوبی ترتـیـب کارها را مشخص کردم، وارد بابل شدم؛ من به شادی و میـمنـت صندلی دولت را در وسط کاخ سلطـنـتی بنا کردم. "مردوک" بزرگترین خدای بابل را که مورد احترام ساکنـین بابل بود آوردم که آنها بسوی من بـیایـند.   من دیدم که چگونه آن را پرستش میکردند. سپاه بـیشمار من بدون آنکه مخـتـل شود به طرف قـلب بابل حرکت کرد. من نگذاشتم که هیچکس در سرزمین سومر و اکد ارعاب و وحشی گری کند. من متوجه امنـیـت بابل و تمام اماکن مقـدس آنجا بودم.   من تمام خانه های ویران مردم بابل را دوباره بازسازی کردم.   من به بدبخـتی های مردم بابل پایان دادم.    
شهرهای آشور، سوسا، آگد، زامبان، و میرون و تا آنجایی که منـطـقه اجازه می داد تمام شهرهای مذهبـی آن منطـقه را که مکانهای مقـدس آنها ویران شده بود و خانه خدای آنها از بـیـن رفته بود، من تمام آنها را درست کردم و خانه خدایان آنها را به وسط شهرهایشان برگرداندم.   

 

 مقبره کوروش کبـیر در پاسارگاد

در تمامی مدت سلطـنـت کوروش، او هـمیشه گرفـتار مرزهای شرقی امپراطـوری اش بود. کوروش 9 سال بعـد از فـتح بابل در جنگی که رویداد آن بخوبی مشخص نـیست، کشته شد. جنازه کوروش را به پاسارگاد آوردند. مقـبره او که هنوز هم پا برجاست، از یک اتاقک و شش پله درست شده است. بنابر گفته آریان ( 180 - 96 بعـد از میلاد ) جنازه کوروش را در یک تابوت سنگ آهک قرار دادند. و بر روی مقبره این جمله به چشم میخورد :

ای، مرد، بدان هر که هستی و از هر جا آمده ای، من کوروش، کسی هستم که امپراطـوری را برای ایرانـیان آوردم. پس هـیـچـوقـت به این مقبره من و این خاکی که من را در خود جای داده غـبطه نخور


places.jpg (47445 bytes)
تخت جمشید

 

پرسپولیس، یا آنگونه که شناخته تر است "تخت جمشید"، مجموعه ای از کاخهای بسیار باشکوهی است که ساخت آنها در سال ب512 قبل از میلاد آغاز شد و اتمام آن 150 سال به طول انجامید. اسکندر مقدونی در یورش خود به ایران در سال 331 قبل از میلاد، آنرا به آتش کشید. تاریخنگاران در مورد علت این آتش سوزی اتفاق رای ندارند. عده ای آنرا ناشی از یک حادثه غیر عمدی میدانند ولی برخی کینه توزی و انتقام گیری اسکندر را تلافی ویرانی شهر آتن بدست خشایار شاه علت واقعی این آتش سوزی مهیب میدانند.

Takhtejamshid

از آنچه امروز از تخت جمشید بر جای مانده تنها می توان تصویر بسیار بهمی از شکوه و عظمت کاخها در ذهن مجسم کرد. با این همه می توان به مدد یک نقشه تاریخی که جزئیات معماری ساختمان کاخها در آن آمده باشد و اندکی بهره از قوه تخیل، به اهمیت و بزرگی این کاخها پی برد. نکته ای که سخت غیر قابل باور می نماید این واقعیت است که این مجموعه عظیم و ارزشمند هزاران سال زیر خاک مدفون بوده تا اینکه در اواخر دهه1310 خورشیدی کشف شد.

The Greate Darius
داریوش

The tombe of the Cirus the greate
مقبره کوروش

چیزی که در نگاه اول در تخت جمشید نظرچیزی که در نگاه اول در تخت جمشید نظر بیننده را به خود جلب می کند، کتیبه ها و سنگ نبشته های گذر خشایارشاه است که به زبان عیلامی و دیگر زبانهای باستانی تحریر شده است. از این گذر به مجموعه کاخهای آپادانا می رسیم، جائی که در آن پادشاهان بار میدادند و مراسم و جشنهای دولتی در آن برگذار می شد. امروزه مقادیر عمده ای طلا و جواهرات در این کاخها وجود داشته که بدیهی است در جریان تهاجم اسکندر به غارت رفته باشد. تعداد محدودی از این جواهرات در موزه ملی ایران نگهداری می شود. بزرگترین کاخ در مجموعه تخت جمشید کاخ مشهور به "صد ستون" است که احتمالا یکی از بزرگترین آثار معماری دوره هخامنشیان بوده و داریوش اول از آن به عنوان سالن بارعام خود استفاده می کرده است. تخت جمشید در 57 کیلومتری شیراز در جاده اصفهان و شیراز واقع شده است.

p088b.jpg (20608 bytes)

p079.jpg (14150 bytes)

سرزمین ایلام

محـدوده جغـرافـیایی

خط و زبان

نگاهی به تاریخ ایلام

نام سرزمین باستانی ایلام به صورت HatHal-tam-ti و صورتهای مشابه آمده است. این نام در خط سومری در صورت هزوارشی Nim.ki نوشته شده که به صورت Elam(a) (در سومری) و Elamtu (در اکدی) خوانده می شده است از واژه Hal-tam-ti و نام امروزی ایلام یا عیلام که در جهان مرسوم شده است ، برگرفته از گونه نوشتاری در عهد عتیق است متاسفانه شیوه نگارش سومری ونوشتاری عهد عتیق بی توجه به اصل واژه برای برخی این گمان را ایجاد کرده است که ایلام یا عیلام را واژهای سامی، هم ریشه با علی –یعلوا عربی بپندارند و آن را به نادرست و ناروا سرزمین بلند معنی کنند.

سلسله سوکل مخ

ایلامی میانه ( حدود 1100 – 1450 ق.م. )

ایلامی نو از 814 ق.م. تا کوروش بزرگ

نگاهی به تاریخ ایلام

از آغاز و چگونگی برپایی حکومت و نیز پیدایش تاریخ در ایلام، اطلاعی در دست نداریم. با نام ایلام KUR.NIM.KI.=Elam(a)   نخستین بار در نامنامه شاهان سومری که در حدود سالهای 2100 ق.م. تنظیم شده است . برخورد می کنیم. بر اساس این نامنامه در حدود سالهای 2600 ق.م. فرمانروایی از شهر کیش ( Kish ) ایلام را فتح کند . در حماسه ای دیگر از سومریان فروانروای شهر اوروک ( Uruk ) از فرمانروای ارت Aratta  ( شهداد کرمان ) در خواست فلزهای گرانبها و سنگ لاجورد وصنعتگر کرده است . در حماسه أی از لوگل – بند ( Lugal-banda ) یکی دیگر از فرمانروایان اوروک آمده که وی از راه انشان Anshan/Anzan  (بیضای فارس ) بر ارت تاخته است . در زمان همین فرمانروا و دموزی (Dumuzi  ) – پادشاهی نیمه خدا – ایلامیان نیز بر بین النهرین تاخته اند .
بر اساس همین نامنامه ، در حدود سالهای 2500 ق.م. ایلامیان بین النهرین را به تصرف در آورده و سه فروانروا از سلسله اون به مدت 356 سال( تعداد سالها را اسطوره ای باید به شمارآورد ) بر آن سرزمین فرمانروایی کرده اند . در حدود سالهای 2450 ق.م. یکی از فرمانروایان شهر لگش (
Lagash) از پیروزی خود بر ایلامیان سخن گفته است. در حدود 80 سال از این یکی دیگر از فرمانروایان همین شهر مدعی پیروزی بر سپاهی مرکب از 600 سرباز ایلامی که شهر را مورد حمله قرار داده بودند ، شده است .
باروی کار آمدن شروکین اکدی (
Sharru-kin  =سارگون اول) 2279 –2334 ق.م. واقعه های تاریخی بیشتر صورت حقیقی به خود گرفته اند تا حماسی محض و اسطوره ای .
از زمان این پادشاهان بین النهرینی خاندان شروکین، نخستین بار با نام فرمانروایان واقعی جنوب ایران روبه رو می شویم . بر اساس دو نوشته شروکین ، وی بر ایلام و ورهشی و رخشی
Warahshi  - مرهشی مرخشی Marahshi  وپرش (Parashe  ) ( قرنهای بعد ) – تاخته غنیمتهای بسیار از شهرهای شوش و اون ( مکان نامعلوم ) بر گرفته است . در میان شکست خوردگان ایلامی دوباره با نام سنم – شیموت ( Sanam –Chimut ) ، یک بار با عنوان حکمران ( Ensi ) و بار دیگر با عنوان نایب السلطنه (GIR/NITA  )  و لوه- ایشن ( Luh-ishan  ) پسر پادشاه ایلام که هیشپ- رشینی ( Hishep-Rashini ) نام داشته و نیز یک داور و برادر پادشاه ورهشی و چند حکمران جزء دیگر ، برخورد می کنیم.
گل نبشته ای یکتا که زمان نسخه برداری آن بایستی در حدود میانه سالهای 1800 تا 1600 ق.م. بوده باشد به دست آمده است که در بردارنده نام دوازده پادشاه سلسله اوان می باشد . بر اساس این نبشته ، بنیانگذار سلسله اوان ، پلی (
Peli  ) نام داشته است که متاسفانه نه از وی و نه از شش پادشاه پس از او ، هیچ گونه آگاهی در دست نداریم . فرمانروای هشتم این نامنامه ، لوه ایشن ( Luhishan  ) است که به احتمال زیاد باید همان لوه –ایشن ( Luh-ishan  ) نام برده شده در نبشته شروکین باشد. اگر این احتمال درست باشد ، آغاز سلسله اوان به حدود 2500 ق.م. می رسد .
فرمانروایان اکدی پس از شروکین نیز ، هر یک مدعی حمله به جنوب ایران و تصرف شهرهای آن بودند. سومین فرمانروای اکد ، من – ایشتو – سو (
Man-ishtu-su ) در نبشته أی می گوید که سپاهیان وی انشان (در فارس ) شری خوم / هوم ( Sherihum ) ( مکان نامعلوم به احتمال در محدوده فارس ) و سی و دو شهر را که بر کناره دریای پارس بوده اند ،به تصرف خود در آوردند. حکمران شوش ( Ensi  ) در این زمان به نام اشپوم ( Eshpum )  خود را بنده من – ایشتو – سو خوانده است . فرمانروای دیگر اکد ، نرام سین ( Naram-Sin ) نیز بر جنوب ایران تاخته تا شورش همگانی ملوخ ( Meluthha  ) =ارت ( شهداد کرمان ) ، ورهشی و همه سرزمین انشان را سرکوب نموده است . نخستین گل نبشته زبان ایلامی به خط میخی مرسوم ، پیمان نامه أی میان وی و فرمانروایی نامعلوم از ایلام – شاید هیت ( Hita  ) یازدهمین فرمانروای سلسله اوان – می باشد . آخرین فرمانروای سلسله اوان پوزور- این شوشینک ( Puzur-In-Susinak ) و یا تعبیر شادروان هینتز ، کوتیک – این شوشینک ( Kutik-In-Shushinak  ) است که از وی سه نبشته به اکدی همراه با متن ایلامی متقدم ، به دست آمده است وی در دو متن اکدی خود را " نیرومند " ( Diannum )  و پادشاه اوان ( LUGAL/Shar Awanki ) نامیده و در سومین متن ،خود را نایب السلطنه GIR.NITA= Shakkanakkom  خوانده و نیز خود را فاتح هفتاد جای از جمله کیمش ( Kimash  ) ( میان جبل حرمین و زاب کوچک ) و سیمشکی ( Simashki  ) ( جای نامعلوم ) ، شهر یا سرزمینی که در آن قرن بعد خاستگاه سلسله جدید فرمانروایان ایلامی بوده ، شمرده است .
پس از سرنگونی اکدیان به دست گوتیان و تا برقراری سلسله سیمشکیان در ایلام ، در نبشته های بین النهرینی تنها دو مورد از ایلام یاد شده است : گودا (
Gudea ) فرمانروای لگش ( به احتمال حدود 2124 –2143 ق.م.) یک بار برای آراستن پرستشگاه شهر لگش به آن شهر رفته بودند یاد کرده است .
با به قدرت رسیدن سلسله سوم اور در بین النهرین ( 2004 – 2112 ق.م. ) بار دیگر دشت خوزستان را زیر نفوذ و چیرگی پادشاهان این سلسله می یابیم . از زمانی شولگی (
Shulgi ) ، دومین پادشاه سلسله سوم اور ( 2047 – 2094 ق.م. ) ، فرمانروایان شوش از سوی پادشاهان این سلسله تعیین می شده اند و همچنین ، مسافران بسیار میان شهر لگش در بین النهرین و شهرهای شوش ، ادمون ( Adamdun  ) ( جای نامعلوم ) ، سبوم ( Sabum ) ( جای نامعلوم ) ، ورهشی ( جای نامعلوم ) ، هوهنوری ( Huhnuri ) = هنر ( Hunar  ) زمان داریوش بزرگ ، به احتمال زیاد در نزدیکیهای باشت امروزی ، سیمشکی ( جای نامعلوم ) ، انشان ( بیضای فارس ) و سرزمین سو ( KUR.SU ) ( جای در همین زمان ،پادشاهان اور با دادن دخترانی از خانواده خود به همسری حکمرانان شوش ، آنان را همپیمانان خود نگاه می داشتند . شولگی در سال هیجدهم پادشاهی خود یکی از دخترانش را به زنی فرمانروای انشان داد . شو- سین (Shu – Sin  ) ( 2029 – 2037 ق.م. ) و ایبی – سین ( Ibbi – Sin  ) نیز دختران خود را به همسری فرمانروایان زبشلی ( Zabashli  ) ( جای نامعلوم ) و انشان دادند.
با مهاجرت هجوم گونه آموریان به بین النهرین و پدید آمدن سستی و ناتوانی در سلسله اور سوم ، ایلامیان برای رهایی از چیرگی بین النهرین ، سر به شورش برداشتند . از این رو ، ایبی سین وادارشد که در سالهای نهم و چهارده هم سلطنت خویش به هوهنوری ( منطقه فهلیان ) و ادمدون و اوان بتازد . سرانجام در سال 2004 ق.م. سپاهی از ایلامیان و مردم سو- به فرماندهی فرمانروای انشان که داماد – ایبی سین بوده – اور را به تصرف در آوردند و آخرین فرمانروای اور سوم را با خود به انشان بردند .

از شوش ، نامنامه أی ب بابلی کهن به دست آمده است که در بردارنده نام دوازده پادشاه سلسله سیمشکی در شوش است . سه فرمانروای نخست این سلسله ، گیرنم (
Girnamme ) ، تزیت ( Ebarti  ) به گواهی مدارک سومری می بایست همزمان با پادشاهان سلسله سوم اور بوده باشند و به احتمال ، تا حدود سال 1928 ق.م. در شوش فرمان می رانده اند . در این سال ، یکی از فرمانروایان شهر لارسا ( Larsa  ) به نام گونگونوم (Gungunnum  ) ( 1906 – 1932 ق.م.) به جنوب ایران تاخته و تا انشان را به تصرف خود در آورده و به احتمال زیاد ، این حمله سبب سرنگونی سلسله سیمشکی ها شده است .

سلسله سوکل مخ

ایلامی میانه ( حدود 1100 – 1450 ق.م. )

ایلامی نو از 814 ق.م. تا کوروش بزرگ

نگاهی به تاریخ ایلام

از آغاز و چگونگی برپایی حکومت و نیز پیدایش تاریخ در ایلام، اطلاعی در دست نداریم. با نام ایلام KUR.NIM.KI.=Elam(a)   نخستین بار در نامنامه شاهان سومری که در حدود سالهای 2100 ق.م. تنظیم شده است . برخورد می کنیم. بر اساس این نامنامه در حدود سالهای 2600 ق.م. فرمانروایی از شهر کیش ( Kish ) ایلام را فتح کند . در حماسه ای دیگر از سومریان فروانروای شهر اوروک ( Uruk ) از فرمانروای ارت Aratta  ( شهداد کرمان ) در خواست فلزهای گرانبها و سنگ لاجورد وصنعتگر کرده است . در حماسه أی از لوگل – بند ( Lugal-banda ) یکی دیگر از فرمانروایان اوروک آمده که وی از راه انشان Anshan/Anzan  (بیضای فارس ) بر ارت تاخته است . در زمان همین فرمانروا و دموزی (Dumuzi  ) – پادشاهی نیمه خدا – ایلامیان نیز بر بین النهرین تاخته اند .
بر اساس همین نامنامه ، در حدود سالهای 2500 ق.م. ایلامیان بین النهرین را به تصرف در آورده و سه فروانروا از سلسله اون به مدت 356 سال( تعداد سالها را اسطوره ای باید به شمارآورد ) بر آن سرزمین فرمانروایی کرده اند . در حدود سالهای 2450 ق.م. یکی از فرمانروایان شهر لگش (
Lagash) از پیروزی خود بر ایلامیان سخن گفته است. در حدود 80 سال از این یکی دیگر از فرمانروایان همین شهر مدعی پیروزی بر سپاهی مرکب از 600 سرباز ایلامی که شهر را مورد حمله قرار داده بودند ، شده است .
باروی کار آمدن شروکین اکدی (
Sharru-kin  =سارگون اول) 2279 –2334 ق.م. واقعه های تاریخی بیشتر صورت حقیقی به خود گرفته اند تا حماسی محض و اسطوره ای .
از زمان این پادشاهان بین النهرینی خاندان شروکین، نخستین بار با نام فرمانروایان واقعی جنوب ایران روبه رو می شویم . بر اساس دو نوشته شروکین ، وی بر ایلام و ورهشی و رخشی
Warahshi  - مرهشی مرخشی Marahshi  وپرش (Parashe  ) ( قرنهای بعد ) – تاخته غنیمتهای بسیار از شهرهای شوش و اون ( مکان نامعلوم ) بر گرفته است . در میان شکست خوردگان ایلامی دوباره با نام سنم – شیموت ( Sanam –Chimut ) ، یک بار با عنوان حکمران ( Ensi ) و بار دیگر با عنوان نایب السلطنه (GIR/NITA  )  و لوه- ایشن ( Luh-ishan  ) پسر پادشاه ایلام که هیشپ- رشینی ( Hishep-Rashini ) نام داشته و نیز یک داور و برادر پادشاه ورهشی و چند حکمران جزء دیگر ، برخورد می کنیم.
گل نبشته ای یکتا که زمان نسخه برداری آن بایستی در حدود میانه سالهای 1800 تا 1600 ق.م. بوده باشد به دست آمده است که در بردارنده نام دوازده پادشاه سلسله اوان می باشد . بر اساس این نبشته ، بنیانگذار سلسله اوان ، پلی (
Peli  ) نام داشته است که متاسفانه نه از وی و نه از شش پادشاه پس از او ، هیچ گونه آگاهی در دست نداریم . فرمانروای هشتم این نامنامه ، لوه ایشن ( Luhishan  ) است که به احتمال زیاد باید همان لوه –ایشن ( Luh-ishan  ) نام برده شده در نبشته شروکین باشد. اگر این احتمال درست باشد ، آغاز سلسله اوان به حدود 2500 ق.م. می رسد .
فرمانروایان اکدی پس از شروکین نیز ، هر یک مدعی حمله به جنوب ایران و تصرف شهرهای آن بودند. سومین فرمانروای اکد ، من – ایشتو – سو (
Man-ishtu-su ) در نبشته أی می گوید که سپاهیان وی انشان (در فارس ) شری خوم / هوم ( Sherihum ) ( مکان نامعلوم به احتمال در محدوده فارس ) و سی و دو شهر را که بر کناره دریای پارس بوده اند ،به تصرف خود در آوردند. حکمران شوش ( Ensi  ) در این زمان به نام اشپوم ( Eshpum )  خود را بنده من – ایشتو – سو خوانده است . فرمانروای دیگر اکد ، نرام سین ( Naram-Sin ) نیز بر جنوب ایران تاخته تا شورش همگانی ملوخ ( Meluthha  ) =ارت ( شهداد کرمان ) ، ورهشی و همه سرزمین انشان را سرکوب نموده است . نخستین گل نبشته زبان ایلامی به خط میخی مرسوم ، پیمان نامه أی میان وی و فرمانروایی نامعلوم از ایلام – شاید هیت ( Hita  ) یازدهمین فرمانروای سلسله اوان – می باشد . آخرین فرمانروای سلسله اوان پوزور- این شوشینک ( Puzur-In-Susinak ) و یا تعبیر شادروان هینتز ، کوتیک – این شوشینک ( Kutik-In-Shushinak  ) است که از وی سه نبشته به اکدی همراه با متن ایلامی متقدم ، به دست آمده است وی در دو متن اکدی خود را " نیرومند " ( Diannum )  و پادشاه اوان ( LUGAL/Shar Awanki ) نامیده و در سومین متن ،خود را نایب السلطنه GIR.NITA= Shakkanakkom  خوانده و نیز خود را فاتح هفتاد جای از جمله کیمش ( Kimash  ) ( میان جبل حرمین و زاب کوچک ) و سیمشکی ( Simashki  ) ( جای نامعلوم ) ، شهر یا سرزمینی که در آن قرن بعد خاستگاه سلسله جدید فرمانروایان ایلامی بوده ، شمرده است .
پس از سرنگونی اکدیان به دست گوتیان و تا برقراری سلسله سیمشکیان در ایلام ، در نبشته های بین النهرینی تنها دو مورد از ایلام یاد شده است : گودا (
Gudea ) فرمانروای لگش ( به احتمال حدود 2124 –2143 ق.م.) یک بار برای آراستن پرستشگاه شهر لگش به آن شهر رفته بودند یاد کرده است .
با به قدرت رسیدن سلسله سوم اور در بین النهرین ( 2004 – 2112 ق.م. ) بار دیگر دشت خوزستان را زیر نفوذ و چیرگی پادشاهان این سلسله می یابیم . از زمانی شولگی (
Shulgi ) ، دومین پادشاه سلسله سوم اور ( 2047 – 2094 ق.م. ) ، فرمانروایان شوش از سوی پادشاهان این سلسله تعیین می شده اند و همچنین ، مسافران بسیار میان شهر لگش در بین النهرین و شهرهای شوش ، ادمون ( Adamdun  ) ( جای نامعلوم ) ، سبوم ( Sabum ) ( جای نامعلوم ) ، ورهشی ( جای نامعلوم ) ، هوهنوری ( Huhnuri ) = هنر ( Hunar  ) زمان داریوش بزرگ ، به احتمال زیاد در نزدیکیهای باشت امروزی ، سیمشکی ( جای نامعلوم ) ، انشان ( بیضای فارس ) و سرزمین سو ( KUR.SU ) ( جای در همین زمان ،پادشاهان اور با دادن دخترانی از خانواده خود به همسری حکمرانان شوش ، آنان را همپیمانان خود نگاه می داشتند . شولگی در سال هیجدهم پادشاهی خود یکی از دخترانش را به زنی فرمانروای انشان داد . شو- سین (Shu – Sin  ) ( 2029 – 2037 ق.م. ) و ایبی – سین ( Ibbi – Sin  ) نیز دختران خود را به همسری فرمانروایان زبشلی ( Zabashli  ) ( جای نامعلوم ) و انشان دادند.
با مهاجرت هجوم گونه آموریان به بین النهرین و پدید آمدن سستی و ناتوانی در سلسله اور سوم ، ایلامیان برای رهایی از چیرگی بین النهرین ، سر به شورش برداشتند . از این رو ، ایبی سین وادارشد که در سالهای نهم و چهارده هم سلطنت خویش به هوهنوری ( منطقه فهلیان ) و ادمدون و اوان بتازد . سرانجام در سال 2004 ق.م. سپاهی از ایلامیان و مردم سو- به فرماندهی فرمانروای انشان که داماد – ایبی سین بوده – اور را به تصرف در آوردند و آخرین فرمانروای اور سوم را با خود به انشان بردند .

از شوش ، نامنامه أی ب بابلی کهن به دست آمده است که در بردارنده نام دوازده پادشاه سلسله سیمشکی در شوش است . سه فرمانروای نخست این سلسله ، گیرنم (
Girnamme ) ، تزیت ( Ebarti  ) به گواهی مدارک سومری می بایست همزمان با پادشاهان سلسله سوم اور بوده باشند و به احتمال ، تا حدود سال 1928 ق.م. در شوش فرمان می رانده اند . در این سال ، یکی از فرمانروایان شهر لارسا ( Larsa  ) به نام گونگونوم (Gungunnum  ) ( 1906 – 1932 ق.م.) به جنوب ایران تاخته و تا انشان را به تصرف خود در آورده و به احتمال زیاد ، این حمله سبب سرنگونی سلسله سیمشکی ها شده است .

 

ایلامی نو از 814 ق.م. تا کوروش بزرگ

در نبردی که میان ایلامیان و بابلیان با سپاهیان سین – اخ –اریب ( Sin-ahhe-eriba ) ( سناخریب، 681-704ق.م. ) پادشاه تازه آشور رخ داد ، آشوریان پیروز شدند و پسر سین – اخ – اریب به نام آشور- نادین – شومی ( Assur-nadin-shomi  ) به پادشاهی بابل منصوب گشت ( 700ق.م. )
پس از شوتروک – نهونت دوم ، برادرش هلوشو- این شوشینک (
Hallush-In-Shushinak ) ( 693-698 ق.م.) به پادشاهی ایلام رسید .
هنگامی که سین اخ اریب سرگرم سرکوب آخرین یاران مردوک – اپل – ایدین بود هلوشو – این –شوشینک به شمال بابل تاخت و به یاری بابلیان ، پسر سین – اخ – اریب را دستگیر کرد و به ایلام فرستاد ( 694 ق.م.) و یکی از متحدان بابلی خود را به پادشاهی بابل نشاند .

در سال 693 ق.م. آشوریان به بابل تاختند و پس از به دست گرفتن بابل ، دست نشانده ایلامیان را به اسیری گرفتند .در پایان سال 693 ق.م. گفته شده که براثر شورشی ، هلوشو – این شوشینک کشته شد و کودور – نهونت دوم به پادشاهی نشست . کودور – نهونت ، پایتخت ایلام را به مدکتو (
Madakto )  ( به احتمال در شرق یا جنوب شرقی خوزستان ، جایی تا حدی دورتر از دسترس آشوریان ) و سپس ، به هیدلو ( Hidalo ) ( هیدلی Hidali  ) در گل نبشته های تخت جمشید و بی گمان دژسپید در نزدیکی نور آباد فهلیان ) منتقل کرد.
در سال 692 ق.م. سین – اخ – اریب به ایلام تاخت . بنابرگزارشی ، کودور – نهونت ، سه ماه پس این حمله مرد و بنابر گزارش دیگر ، وی دستگیر و دو ماه پس از آن کشته شد. پس از کودور – نهونت، هومبن – نیمن (
Humban-nimena ) ( 689-692ق.م.) به پادشاهی رسید.
در سال 691 ق.م. وی فرماندهی سپاهیان ایلامی ، بابلی و کوه نشینان زاگرس را نبردی با آشوریان ، بر عهد داشته که بنابر نوشته های بابلی ، پیروزی از آن هومبن – نیمن شده است . سال بعد – به تلافی- سین – اخ – اریب بابل را تصرف و ویران کرد .

اندکی پس از سقوط بابل ، هومبن – نیمن در گذشت و هومبن – هلتش اول (
   Humban-haltash  ) ( 681-688 ق.م.) به پادشاهی رسید . د رزمان وی ، به نشان دوستی گویا برخی از پیکره های خدایان بابلی که در زمانهای گوناگون به شوش برده شده بودند ، به بابل بازگردانده شدند. هومبن – هلتش اول بر اثر بیماری در سال 681 ق.م. مرد .
پس از وی ، هومبن – هلتش دوم ( 675-680 ق.م. ) به جای وی نشست . با کشته شدن سین – اخ – اریب در سال 681 ق.م. ، بار دیگر بابلیان کوشیدند تا از پشتیبانی ایلامیان برخوردار شوند . در سال 675ق.م. هومبن – هلتش دوم به شمال بابل تاخت و شهر سیپر(
Sippar ) را تصرف کرد.
اندکی پس از این رویداد ، گویا بر اثر سکته در گذشت و برادرش اورتکی (
Urtaki ) به پادشاهی رسید . با روی کار آمدن اورتکی ، رابطه أی دوستانه میان وی و پادشاه آشور ، آشور – اخ – ایدین ( Ashshur-an-Issin  ) ( اسارها دون 669 –680 ق.م.) پدید آمد و ایلامیان از یاری دادن به شورشیان بابلی بر ضد آشوریان ، خوداری نمودند . این پیوند دوستی در زمان پادشاهی آشور – بانی – اپلی ( Ashsur-bani-apli  ) ( آشوربانی پال ، 627-668 ق.م. ) و تا سال 665 ق.م. ادامه یافت .
در سال 665 ق.م. اورتکی حمله ای به بابل کرد ، اما سپاه آشور او را وادار به باز پس نشینی کرد . اندکی بعد اورتکی مرد.

بر اساس نبشته های آشوری ، پس از اورتکی ، تپتی – هومبن – این – شوشینک (
  Tepti-Humban-In-Shushinak  ) که از پسران شیلهک – این – شوشینک دوم بود به پادشاهی ایلام رسید . در این نبشته ها از وی به ت او من ( Teuman ) یاد شده است . بنابر گفته آشوریان ، سه تن از فرزندان اورتکی به دربار آشور پناهنده شدند . مدت ده سال جنگی میان ایلام و آشور رخ نداد و در این مدت ، ت اومن به بازسازی پرستشگاههای سرگرم شد. درسال 653 ق.م. آشور – بانی – اپلی به ایلام تاخت و پس از تصرف در ، در کناره رود اولایی ( کارون و یا شائور امروزی ) در نزدیکی شوش با ایلامیان درگیر شد. نبرد ، تپتی هومبن این شوشینک به قتل رسید . آشوربانی اپلی ، یکی از پسران پناهنده اورتکی را به نام هومبن – نیکش دوم ( Humban-nikash ) به پادشاهی شوش و مدکتو نشاند . با این حال ، مدارکی دیگر نشان دهنده آن است که شخصی به نام ات – همیتی –این شوشینک ( Atta-Hamiti-In-Shushinak ) فرزند هوترن – تمپی – به فرمانروایی شوش رسیده است . در میان سالهای 652 تا 648 ق.م. که میان آشوربانی اپلی و برادرش شمش – شوم – اوکین ( Shamash-shum-ukin ) پادشاه بابل جنگ و کارزار بود، هومبن نیکش دوم به یاری پادشاه بابل رفت که در نزدیکی شهردر ، از سپاهیان آشوربانی اپلی شکست خورد. در پی این شکست و در پی شورشی ، شخصی به نام تمریتو ( Tammaritu ) ( 649 –652 ق.م. )ب جای هومبن نیکش دوم نشست . وی با نبوبل شوماتی ( Nabu-Bel-shumati ) کلدانی بر آشوربانی اپلی متحد شد. او نیز در نبردی از سپاهیان آشور شکست خورد و در پی شورشی ،از پادشاهی بر کنار شد و به دشمن خود – آشور – پنا برد که پناه هم داده شد. با گریز تمریتو ، شخصی به نام ایندبی بی ( یا ایندبی کش 648-649 ق.م.م) به سلطنت رسید که در پی تـهدید آشوریـانـی پـال در حمله بـه ایلام ، کشته شد و به جای وی هومبن – هلتش سوم ( ؟- 648 ق.م.) به پادشاهی رسید .
در سالهای 646 –647 ق.م. آشوریان بار دیگر به ایلام تاختند . هومبن – هلتش سوم ناگزیر به گریز گشت . همزمان با بازگشت آشوریان ، هومبن – هلتش به مدکتو مراجعت نمود که با بازگشت آشوریان روبه رو شد و به دور – اونتش پناه برد . آشوریان ، این بار کم و بیش همه دشت خوزستان و کوههای شرقی را به تصرف در آوردند و در بازگشت ، شوش را غارت و ویران کردند و بار دیگر ، تمریتورا به پادشاهی شوش نشانند. چنین به نظر می رسد که با بازگشت آشوریان ، هومبن – هلتش به مدکتو بازگشته باشد ، اما مدتی بعد دستگیر و به آشور برده شده .

شاهان آشور هماره در همه گزارشهای خود درباره کشتارها ،چپاولگریها  و غارتها ، بیش از اندازه غلو و خودستایی کرده اند و آشور – بانی – اپلی هم مدعی است که شوش را جایگاه ماران و گژدمها کرده است . با این حال ، می بینیم که ایلامیان اندک اندک از میان همان ویرانه ها سر بر  آورده و به بازسازی خود سرگرم شده اند . با مرگ آشور بانی اپلی و پدیدار شدند سستی روز افزون در آشور ، بابل نبواپل – اوصور(
nabu- apal usur‌) ( 605 – 625 ق.م. ) به سلطنت نشست و برای بدست آوردن پشتیبانی نیروهای ایلامی ، در کارزاربا آشوریان ، خدایان ایلامی را که سپاهیان آشوبانی اپلی به اوروک ( در جنوب بین النهرین ) برده بودند به شورش باز گرداند . به نظر می آید که ایلامیان مرکزیتی در شوش پدید آورده و به تقویت نیروی نظامی خود پرداخته اند چه در نسل بعدی ، در زمان نبوکد دوری – اوصور دوم ( بخت نصر عهد عتیق 562 – 604 ق.م. ) در سال 596 ق.م. میان ایلامیان و بایلیان در کرانه دجله درگیری پیش آمد . مدارک دیوانی ایلامی به دست آمده از شوش که درباره جامه ، سلاح و دیگر کالاها ( که بر اساس خط و شیوه نگارش می توان گفت متعلق به سالهای پایانی قرن هفتم و نیمه نخست قرن ششم پیش از میلاد می باشد ) ، به درستی نشانگر تجدید حیات شهر شوش در این دوران است . با برقراریی فرمانروایی هخامنشیان در پارس ، بخش شرقی – انشان – از حوزه تصرف فرمانروایان ایلامی خارج گشت . کوروش اول ، پدر بزرگ کوروش دوم ، به گواهی نقش مهری برگل نوشته های با روی تخت جمشید ، " مهر 93 " خود را از " انشان " و " فرزند چیش پیش " خوانده است . کوروش بزرگ نیز در گل خوزستان به تصرف کوروش بزرگ در آمد ،‌مدرکی در دست نیست . اما، آنچه از زمان کوروش بزرگ در می یابیم ،‌این است که سرزمینهای ایلامی از آن زمان تا به امروز همواره بخشی از ایران زمین بوده اند .

ایلامی میانه ( حدود 1100 – 1450 ق.م. )

از چگونگی به پایان رسیدن سلسله سوکل مخ ها و نیز از چگونگی بر روی کار آمدن خاندان ایگی هلکی، آگاهی چندانی در دست نیست . سه شخص که دارای عنوان پادشاه شوش و انشان هستند ، به نامهای کیدینو ( Kidinu  ) وتن / دن روهوراتیر ( دوم ) ( Tan/Dan –Ruhuratir  ) و این شوشینک – شر – ایلانی (In-shusinak-shar-Ilami  ) می باشند . مدارک یافته شده در هفت تپه متعلق به زمان تپتی – اهر
( Tepti-Ahar  ) پادشاه شوش و انشان است . البته ، بیشتر گمان برده می شود که وی یکی از فرمانروایان سلسله سوکل مخ ها بوده است ، اما به کارگیری نام سالی از آن کدشمن _ انلیل اول Kadashman-Enlil  = ( Kadashman-d.DUR.GL ) ( مرگ در 1374ق.م. ). در مهری که دارای نام تپتی اهر است ، زمان فرمانروایی وی را به حدود سال 1360 ق.م. می رساند. بر اساس یک گل نبشته تاریخ نگاری بابلی ، کوری گلزوی دوم (Kurigalzu  ) ( 1324 –1345 ق.م.) پادشاه کاشی بابل یورش برده و هورپتیل ( Horpatila ) پادشاه ایلام ( Elammat
) را شکست داده است .

از قرنهای سیزدهم و دوازدهم ق.م. نوشته های بسیارارزشمندی از شاهان این دوره بر جای مانده است . از نخستین پادشاهان ایلامی میانه ، تنها نامهایی بر جای مانده است که بزرگترین پادشاه تاریخ ایلام به نام شیلهک – این شوشینک ( Shilhak-In-shushinak  ) در فهرستهای خود به هنگام بازسازی پرستشگاه خداوند "این شوشینک " در شهر شوش ، از آنان نام برده است . وی نخست از دو پسر ایگی –هلکی ( lgi/e-Halki   ) به نامهای پهیر – ایشن ( Pahir-Ishshan  ) و اتر – کیته (Attar-Kitah  ) بلافاصله پس از شاهان سلسله سوکل مخ ها یاد می کند که به احتمال ، سه نسل پیش از کیدن – هوترن ( Kidin-Hutran  ) بوده اند . دو نوشته یافت شده از ده نو ، گواه بر فرمانروایی ایگی – هلکی پیش از دو فرزندش است .
پس از اتر کیته – پسروی هومبن –نومن (
Humban-numena ) به پائشاهی رسید که پرستشگاهی در لیان ( بوشهر ) بنا می کند. از وی ، نوشته أی اهدایی به اکدی و پاره آجری که برآن تنها بخشی از نام او باقی مانده ، برجاست . شیلهک این شوشینک از وی به عنوان سازنده ( بازسازنده ) پرستشگاه خداوند این شوشینک پیش از خود یاد کرده و او را از فرزندان سوکل مخ بزرگ ، شیلهه خوانده است .
پس از هومبن – نومن ، پسر وی به نام اونتش – گل / نپیریش (
Untash-d.Gal/Napirisha  ) به پادشاهی رسیدو به احتمال ، پادشاهی وی همزمان با پادشاهی شولمانو- اشریداول ( Shulmanu-Asharid  ) , ( 1245 – 1247 ق.م. ) پادشاه آشور ، و کدشمن – انیل دوم ( Kabashman  ) ( 1256-1264 ق.م. ) پادشاهان کاشی بابل بوده باشد.
وی در 42 کیلومتری جنوب شرقی شوش پرستشگاه بزرگ چغازنبیل را در شهر آل – اونتش – گل / نپیریش  ( شهر اونتش گل / نپیریش )  ک امروز بزرگترین و سالمترین زیگورات بر جای مانده در ایران و بین النهرین است . برای خدایان شوش و ایلام ، به ویژه خداوند این شوشینک ساخت . همچنین ، از کارهای ساختمانی و بازسازی شوش نیز –غافل نبود . با پیدایش سستی در فرمانروایی کشتی – لییش چهارم (
Kashti-Liliash ) ( 1235 – 1242 ق.م. )پادشاه بابل ، اونتش گل / نپیریش بر بین النهرین تاخت و با غنیمتهای بسیار که در بردارنده تندیسهای خدایانی چند نیز بود، به شوش باز گشت .
در بیست سال پادشاهی اونتش گل/نپیریش ، ایلام از انزوای تاریخی خود بیرون آمد و بار دیگر ، در پهنه سیاست روز منطقه فعال شد .

پس از مرگ اونتش- گل /نپیریش ،شخصی به نام اونپتر / گل نپیریش (
GAL/Napirisha Unpatar  ) به پادشاهی رسیده که گفته شده پدرش پهیر ایشن ( Pahir-Ishshan  ) نام داشته است . ب احتمال زیاد ، این پهیر – ایشن نمی توانسته عموی هومبن – نومن – پدر اونتش – گل / نپیریش بوده باشد، شاید از نوادگانش باشد . در زمان فرمانروایی این پادشاه در آشور توکولتی – نینورت ( Tukulti-Ninurta) ( 1208-1244 ق.م.) به گسترش قلمرو خود پرداخت و در حمله به بابل کشتی لییش چهارم را به اسارت به آشور برد وشاهی دست نشانده خود را به پادشاهی بابل منصوب کرد. در بازگشت از بابل ایلامیان وادار به باز پس نشینی از کناره های رودخانه کرخه شدند که در تسلط خود داشتند .
گفته شده که پس از مرگ اونتش – گل / نپیریش به مدت یکسال همسر وی به نام نپیر – اسو (
Napir-Asu  ) که پیکره أی مفرغی به وزن 2200 کیلو ( بدون سر ) از وی برجای مانده، پادشاه ایلام شده است. اما ، مدرکی که این را تایید کند وجود ندارد .
پس از او نپتر – گل / نپیریش ، برادرش به نام کیدین هوترن (
Kidin –Hutran ) به پادشاهی رسید که به احتمال ، حدود بیست سال پادشاهی کرده است . کیدین هوترن با استفاده از ناتوانی پادشاهان کاشی بابل ، دو بار بر بین النهرین تاخت و با غنیمتهای بسیار ، به شوش بازگشت .با وجود این دو یورش موفقیت آمیز ، بابل همچنان زیر سلطه آشور باقی ماند.
پس از کیدین هوترن ،شخصی به نام " هلوتوش/ هلودوش – این شوشینک " سلسله جدید و نیرومندی را در ایلام پایه گذاری کرد که به مدت حدود پنجاه سال ،نیرومندترین نیروی سیاسی و نظامی منطقه بوده است .

شوتروک – نهونت (
Shutruk-Nahhunte ) پس از هلو دوش – این شوشینک به پادشاهی رسید. وی با استفاده از زمان مناسب به همراه پسر خود ، کوتیر – نهونت ( Kutir-Nahhunte ) بربابل تاخت ( 1160 ق.م. ) و شکست سختی را بر پادشاه آن زبت – شوم- ایدی (Zababa-shum-iddina   ) وارد کرد وسبب سرنگونی وی شد. شوتروک – نهونت در بازگشت به شوش ، انبوهی از غنیمتهای جنگی را چون ستون قانون حمورابی ، سنگ یادبود من – ایشتو – سو اکدی و با خود به شوش آورد.
سه سال بعد ، 1157ق.م. کوتیر –  نهونت موفق شد آخرین پادشاه سلسله کاشی ها به نام انلیل – نادین-آخ (
Enlil- nadin-ahe ) را دستگیر و به همراه تعداد زیادی از بینالنهرینیها به ایلام بفرستد . کوتیر- نهونت که پس از پدر به پادشاهی رسیده بود ، با غنیمتهای بسیار ، از جمله : پیکر خداوند مردوک ، خدای بابل و پیکره های دیگر خدایان بین النهرین به شوش باز گشت . ب اسارت بردن خداوند مردوک ، تا"ثیر بسیاری بر روحیه مردم بین النهرین گذاشت و سبب شده که چهار دهه بعد ، بین النهرینیها بر ایلام بتازند و آن پیکره را بار دیگر به بابل بازگردانند .
پس از مرگ کوتیر – نهونت در حدود سال 1140 ق.م. برادرش شیلهک این ش.شینک (
Shilhak-In-Shushinak  ) که بی گمان بزرگترین پادشاه تاریخ ایلام بود، به پادشاهی رسید. وی با هشت بار لشکرکشی ، دامنه سلطه ایلام را تا نواحی کرکوک و کوههای غربی زاگرس گسترش داد. به احتمال زیاد وی، سبب اختلال در حکومت آشور شد ومسبب قتل" آشور-دان " اول ( Ashshurdan ) ( 1134-1179 ق.م. ) گشت . همچنین ، یک بار نیز به بابل که به احتمال شورشهایی در آن پدید آمده بود تاخت و تا بابل و فرات پیش رفت . شیلهک – این – شوشینک پس از مرگ برادر ، با همسر وی نهونت – اوتو ( Nahhunte-Utou  ) ازدواج کرد و در همه نوشته ها ، همواره برای وی و فرزندانی که از برادرش بودند در خواست طول عمر وشادی و خوشی کرده است .
از شیلهک – این – شوشینک نوشته های بسیاری بر جای مانده است .نبشته های پیروزیها و آبادانیهایش . وی ، به هنگام نو سازی پرستشگاههای گوناگون ، از شاهان گذشته أی که برای نوسازی آن پرستشگاه کوشش کرده بودند نام برده است . از این رو ، فهرست طویلی از پادشاهان گذشته ایلام برای ما به یادگار گذاشته است .

پس از مرگ شیلهک این شوشینک ، پسر وی " هوتلودوش – این شوشینک " (
    Hutelludus-In-Shushinak  ) به پادشاهی رسید. وی نیز همانند پدر، به نوسازی پرستشگاهها پرداخت . در زمان وی ، بابل و نواحی دجله از زیر چیرگی ایلام خارج شد و پادشاه بابل ، " نبوکدوری- اوصور" ( Nabu-kudurri-usur  ) ( 1103 –1124 ق.م.) دو حمله به خوزستان و شوش می کند که دومین آن ،در گرمترین روزهای تابستان خوزستان بود .
در این حمله ، هوتلودوش این شوشینک را وادار به گریز از شوش شد و نبوکدوری اوصور ، تندیس خداوند مردوک را از شوش به بابل بازگرداند . شاید با بازگشت نبوکدوری اوصور ، هوتلودوش – این- شوشینک به شوش باز گشته و آنجا را در اختیار خود گرفته باشد .

با پایان یافتن پادشاهی هوتلودوش این شوشینک، یک باره با سکوت کاملی در مورد ایلام و نیز بیشتر سرزمینهای خاور نزدیک روبه رو می شویم که کم و بیش نزدیک به دویست سال به درازا می کشد .

نوشته های ایلامی میانه قرن هشتم پیش از میلاد ، برادر هوتلودوش این شوشینک را به نام " شیلهین –همرو-لگمر " (
shilhina-Hamru-Lagamar ) پادشاه بعدی ایلام خوانده ، ولی در مورد این پادشاه ، سندی از زمان خود وی به دست نیامده است .

 

سلسله سوکل مخ ( SUKKAL.MAH  ) ( حدود سالهای 1900 تا 1500 ق.م. )

 عنوان سومری سوکل مخ ( SUKKAL.MAH ) در اکدی (Sukkalmahhu  ) متشکل از دو بخش ( SUKKAL   ) پیامبر و فرمانروا  و ( MAH  ) بزرگ است . عنوان sukkal   عنوانی بوده که فرمانروایان منصوب شده از سوی شاهان اور سوم در شوش به کار می برده اند که  در ضمن اندک تشابهی نیز با واژه ایلامی sunkir,sukkir,sunki  = شاه دارد . این دوره در تاریخ ایلام ، یکی از مستندترین دوره های تاریخی است .  افزون بر نوشته سنگ بنا ها ، هدایا و نسخه های باز نویسی شده این دوره در دوره ایلامی میانه ، صدها نبشته حقوقی و اقتصادی به زبانهای سومری  و اکدی نیز از این دوره بر جای مانده که به یاری آنها ، هم می توان از شیوه فرمانروایی سوکل مخ ها آگاهی پیدا کرد و هم، روزنه أی به درون جامعه ایلامیان آن زمان باز کرد .
در نبشته های حقوقی ، پس از طرح دعوا و نتیجه ، دو دعوا می بایستی به جان خدایان و سپس به جان سوکل مخ و سپس سوکل ایلام و سیمشکی ( اغلب برادر کهتر سوکل مخ ) و سوکل شوش ( اغلب پسر یا نوه سوکل مخ ) سوکند یاد می کردند . با مرگ سوکل مخ ، سوکل ایلام و سیمشکی جای وی را گرفت . سوکل شو شبه سوکل ایلام و سیمشکی می رسید و سوکل جدیدی ( معمولا" پسر سوکل مخ جدید  ) بر شوش گمارده می شد. زمان تقریبی برخی از سوکل مخ را می توان با توجه به نوشته های بین النهرینی تعیین کرد :
 

1 . شیروکتوه / شیرو کتدوه ( Shirtukt/duh ) همزمان با شمشی ادد/ ادو(  Shamsi-Adad/Addu  ) .

2 . سیوه – پلر- هوپک ( Huppak-Siwe-Palar  ) و کودوزولوش اول همزمان با حمورابی پادشاه بابل ( 1750-1792 ق.م. ) .

3 . کوک نشور ( Kuk-Nashur ) با سال اول پادشاهی امی صدوق ( Ammisaduqa  ) ( 1646 ق.م. ) .

سر سلسله سوکل مخ ها اپرتی ( Eparti  ) ( ابرت  Ebarat ) نام داشته است که تشابه اسمی بسیار با ششمین فرمانروای سیمشکی ها دارد . به یقین نمی توان گفت که آیا این دو ، یک شخص بوده اند یا نه ، اما احتمال یکی بودن آن دو ضعیف است . در نبشته أی از اپرتی به عنوان پادشاه انشان و شوش ، از شیلهه ( Shilhaha  )سوکل مخ ، پدر سرزمین (؟) انشان و شوش ، ازاد / تهوشو (Add/ ttahushu   ) سوکل و Magitrate   فرمانروای مردم شوش نام برده شده است . در نبشته های سالهای بعدی شاهان سوکل مخ و همچنین در دوره های ایلامی میانه ، خود را پسر خواهر ( Rohushak  )  شیلهه خوانده اند . به نظر می رسد که شیلهه توانسته است بار دیگر قدرت ایلامیان را بر شوش پس از تاخت و تاز گونگونوم تثبیت  کند ( اندکی پیش از 1900 ق.م. ) همچنین ، به احتمال انتقال قدرت از سیمشکیان به سوکل مخ ها بدون پدید آمدن تغییراتی شدید بوده باشد . همزمان با روی کار آمدن سوکل مخ ها در ایلام ، در میان فرمانروایان به دو شخص به نامهای ورد – سین  ( Warad-sin  ) ( 1823 – 1834 ق.م.) وریم – سین ( Rim-Sin ) ( 1763- 1822 ) از لارسا بر می خوریم که از نوادگان شخصی به نام پسر ( Kudur-Mahuk  ) و شیمتی – شیلهک ( Shimti-Shilhak ) بوده اند. نمی توانیم منکر نفوذ ایلامیان این دوره بر بین النهرین در میان فرمانروایان قبیله أی شویم .
با ارتقای سیوه- پلر –هوپک و کودوزولوش ، قدرت ایلام گسترش یافت . بر اساس نوشته های شهر ماری (
Mari ) ( تل الحریری امروزی ، در سوریه و نزدیک مرز عراق و بر کناره رود فرات ) ، سیوه –پلر – هوپک ( که به صورت Seplarpak  نوشته شده ) شاه انشان و سوکل ایلام ، اشنونا ( بر کناره رود دیاله ) را به تصرف در آورد . در حالی که نواحی گوتیوم ( Gutium  ) – در کوههای زاگرس و بر کناره رود زاب کوچک – را نیز در تصرف داشت .
در زمان کودوزولوش اول ، دارنده مهری که به احتمال از شهر مرزی ملگیوم (
Malgium  ) ( به احتمال بر کناره رود دیاله ) خود را غلام کودوزولوش ( نوشته شده به صورت Kudusulush   می خواند . در این زمان ایلامیان با در اختیار داشتن رودهای دیاله و زاب کوچک ، پس از مرگ شمشی ادد – پادشاه آشور – سرزمینهای شمالی بین النهرین و کناره های دجله را به تصرف خود در آوردند و به رودهای بالیخ و خابور رسیدند.
در بابل ، حمورابی قدرت بسیار یافت و در سال سی ام ( 1764 ق.م. ) نیروهای متحد ایلام ، اشنون (
Eshnunna  ) و سوبرتو ( Subartu  ) و ملگیوم را شکست داد و پس از آن دیگر شهر های بین النهرین را به تصرف خود در آورد . جانشین وی ، سمسو – ایلون ( Samau-Iluna  ) ( 1712 – 1749 ق.م.) نیز مدعی باز پس راندن ایلامیان و گوتیان به مرزهایشان شده است . پس از نیمه نخست قرن هیجدهم ق.م. مدارک بین النهرینی مربوط به فعالیتهای سیاسی سوکل مخ ها به گونه أی چشمگیر کاهش یافته است . بر اساس نوشته های یافت شده در شوش وبرخی مدارک بین النهرینی همزمان ، می توان گفت که فرمانروایی سوکل مخ ها ، تا اوایل سده پانزدهم ق.م. به درازا کشیده است و از این رو طولانی ترین سلسله در ایلام بوده است . 

خط وزبان

در مقایسه با بین النهرین آنچه از ایلام تا کنون به دست آمده بسیار اندک می باشد . این امر سبب شده است که آگاهی ما درباره زبان ایلام پیش از داریوش بزرگ ،بسیاراندک باشد.

خط ایلامی

آنچه ایلامیان برای ما برجای نهاده اند ، به دو بخش اصلی تقسیم می شود:

-     ایلام متقدم و ایلام نوشته شده به خط مرسوم میخی .

1 . ایلام متـقدم : نوشته های به دست آمده از ایلام متقدم ، در بردارنده سه گروه متمایز از یکدیگر است. نخستین گروه ، به احتمال از آن قرون پایانی هزاره چهارم و آغاز هزاره سوم پیش از میلاد است که در شوش پیدا شده اند . این گروه در بردارنده عددها و رقمهایی همراه با شکل حیوانی اهلی است .گروه دوم ، به احتمال نوشته های دیوانی بوده است . در این نوشته ها، در حدود پنج هزار شکل یافت شده اند که به نظر می رسد 400 تا 800 مورد از آنها شکل اصلی بوده که به صورت شکل نگاری Logogramme به کار برده می شده اند . از سومین گروه ، نوزده نوشته به دست آمده که هفده نوشته آن از شوش است و یکی از شهداد کرمان و دیگری از تپه ای روبه روی تخت جمشید . این نوشته ها ، بر روی تندیسها وظروف و یا به صورت گل نبشته هایی بزرگ است. ازاین 19 نبشته ، 3 نبشته آن افزون بر خط ایلام دارای نبشته أی به زبان اکدی نیز هستند . شیوه خواندن شادروان هینتز( W.Hinz ) و برداشت وی از این نوشته ، هنوز مقبولیت تام نیافته است .

2. نوشته های خط میخی : نخستین نوشته های به دست آمده از ایلامیان به خط میخی مرسوم ، همزمان با سلسله اکد است . مهمترین نوشته این دوره ، پیمانی میان نرام سین (Naram-sin  ) پادشاه اکده (2218-2254 ق.م. ) با پادشاهی از ایلام – که به نظر بیشتر ایلام شناسان نام وی هیت ( Hita ) یازدهمین فرمانروای سلسله اوان (Awan ) می باشد.از زمان سرنگونی سلسله اکد تا میانه قرن سیزدهم پیش از میلاد، نوشته أی به زبان ایلامی به دست نیامده است. همه نوشته های به دست آمده از این چند سده ، به زبانهای سومری و اکدی است. با روی کار آمدن خاندان ایگی هلکی ( lgi/e-Halki ) بار دیگر به کارگیری خط و زبان ایلامی رونق گرفت و تا سالهای پایانی هخامنشیان ، ادامه یافت .

زبان ایلامی

زبان ایلامی ، زبانی است که تاکنون پیوند مستقیم آن با دیگر زبانهای منطقه دقیقا" مسجل نشده است . زبانی است که از نظر دستوری پیوندی با افزودن پسوندهای گوناگون به پایان واژه و نیز ، میان وندهایی خاص و پسوندهای ضمیری به ریشه فعل در سه صورت اصلی آن و بدون در نظر گرفتن جنس و یا حالت واژه در جمله ، مقصود خود را بیان می کرد . زبان ایلامی گرچه از نظر دستوری ساختار آسان را نشان می دهد ، ولی از نظر محتوایی به علت کمبود نبشته ها بجز از ایلام هخامنشی و نیز نبود فرهنگی تطبیقی با دیگر زبانهای همزمان ، از درک و فهم معنای راستین آن ناآگاهیم .

محدوده جغرافیایی

هل تمتی ، ایلام ، در معنای اعم خود ، بر سرزمینهایی در جنوب و جنوب غربی ایران زمین گفته می شده است که در برگیرنده دشت خوزستان و پارس، از شرق دریاچه های تختگان و تشک تا رود مارون، و نیز شاید در برگیرنده سرزمینهای در شمال دشت خوزستان و پارس بوده باشد.
متاسفانه آگاهیهای ما از جایها و سرزمینهایی که در تاریخ هل تمتی سهم بسزایی دارند اوان(
Awan  )، سیمشکی (Simashki  ) و حتی سرزمین هل تمتی (ایلام ) در معنای اخص خود اگر هیچ نباشد بسیاربسیار اندک است .به سبب بزرگی و شکوه شهر شوش ، دشت نیز شوش خوانده شده است . البته ، بخشی از سرزمینهای پارس، منطقه تل بیضا و مرودشت و شاید هم بخش بزرگتری از پارس را ( An-za/sha-an ) می خوانده اند و مرکز آن شهر انشان /انزان بوده که ویرانه های آن در ملیان تل بیضا در نخستین سالهای دهه 50 حفاری شده است . شهرهای باستانی هل تمتی ، هوهنوری / خوخنوری (Huhnuri  ) هیدلو / هیدلی (Hidalu/I  ) پایتخت سوم هل تمتی در زمان آشوریان را به ترتیب درناحیه باشت بابویی و دژ سپید می توان در نزدیکی فهلیان جای داد . البته لیان (Liyan =بوشهر ) و چند شهر در دشت خوزستان بوده است و برای جاهای دیگر جایها و شهرهایی که فراسوی خوزستان و پارس قرار داشته اند تنهامی توانیم به حدس و گمان متکی باشیم .

 

فرهـنگهای فـلات مرکزی

فرهـنگهای شمال غربی ایران 

تپه سیلک

تپه جنوبی " سیلک " با مساحتی بیش از دو هکتار در سه کیلومتری جنوب شرقی شهر کاشان معرف دوره های سوم و چهارم سیلک است. اگر چه از لحاظ فرهنگی دوره سوم سیلک ادامه دوره دوم در تپه شمالی است، اما پیشرفتهای چشمگیری که در امور فنی نصیبصعنعتگران ساکن آن شد، این دوره را از دوره های پیشین و بعدی، یعنی دوره های دوم و چهارم به گونه ای بر جسته جدا و متمایز می سازد.
دوره سوم از هشت لایه استقرار تشکیل شده است.  اواسط این دوره که همزمان با دوران شکوفایی صنعت و فن در سراسر فلات مرکزی است، پیشرفتهای شگرفی را در صنایعی همچون سفالگری و فلزکاری به نمایش می گذارد. از زمان لایه چهارم از دوره سوم، به علت افزایش تقاضا برای سفال و گسترش مبادلات تجاری که نیاز به وسایل حمل و نقل کالا را بیشتر می کرد، سفالگران سیلک برای تولید سفال انبوه دست به اختراع چرخ سفالگری زدند. این زمان در حدود 4500 ق.م. بود. اما، بزرگترین رویداد در ایجاد تحولات صنعتی، تجاری، سیاسی و اجتماعی در عصر باستان را که راهگشای پیدایش تمدنهای بزرگ و ظهور امپراتوریها شد، کشف فلز و ذوب آن بود. این تحول عظیم صنعتی نخستین بار و به طور تقریبا" همزمان در دو منطقه مرکزی آناتولی درتپه " چایونو " و در فلات مرکزی ایران در تپه " قبرستان " قزوین در حدود اواخر نیمه اول هزاره پنجم ق.م. و یکی دو قرن بعد در " تل ابلیس " در استان کرمان به وقوع پیوست. در " سیلک " صنعتگران با ذوب مس و ریختن آن در قالبهای باز، ابزارها و ادوات متعدد و گوناگون مانندتبر، چکش، کلنگ یک سر، کلنگ دو سر، تیغ خنجر، سوزن، سنجاق، اسکنه و قلم تولید کردند و آنها را
جایگزین نوع مشابه سنگی یا استخوانی آن نمودند.
 


تپه سیلک - کاشان

 تپه قبرستان

در حفریات تپه " قبرستان " در هشت کیلومتری شمال روستای سگزآباد در دشت قزوین، دو کارگاه ذوب مس همراه با چندین نوع قالب باز، چند نمونه کوره مس و مقدار زیادی سنگ اکسید مس به دست آمد.
ساکنان تپه قبرستان در تمامی طول دوره دوم ( همزمان با لایه های چهارم و پنجم از دوران سوم سیلک ) در خانه های یک، دو و یا سه اتاقی می زیستند. در میان خانه ها چند کارگاه سفالگری و فلزکاری نیز شناسایی شد.اما بزرگترین اثر معماری ساختمانی وسیعی است با دیوارهای ضحیم ویک حیاط مرکزی و 9 اتاق که به احتمال زیاد نشان دهنده نوعی حکومت و یا نظام اداری در اواسط هزاره پنجم ق.م. در فلات مرکزی ایران است.
محوطه های شناخته شده دیگر این فرهنگ عبارت اند از : تپه حصار " در سه کیلومتری شرق شهر دامغان، چشمه علی در شهر ری " ، مرتضی گرد" در حدود پنج کیلومتری جنوب چشمه علی و در سمت راست جاده ری به عباس آباد در فاصله 9 کیلومتری از تهران، " قره تپه " شهریار به فاصله حدود 20 کیلومتری جنوب غربی تهران .

 

ایران در دوره نوسنگی

آثـار دوران نوسنگی

 

در پایان آخرین مرحله پارینه سنگی که قبلا"دوران میان سنگی خوانده میشد و امروزه در نامیدن آن به فراپارینه سنگی توافق همگانی وجود دارد، دوران جدید آغاز شد که با تحولاتی که در صنایع و روش زندگی صورت گرفت، آن را دوران نوسنگی می نامند.
تمامی حوادث و اتفاقاتی که به وقوع پیوست تا انسان برای ادامه حیات دست از جمع آوری غذا و شکارورزی و صید بردارد و با تولید غذا وارد مرحله نوینی از زندگی فرهنگی گردد، که ما امروز ادامه آن را می گذرانیم ، از همین دوران فرهنگی که اصطلاحا" نوسنگی نامیده شده، آغاز گردید است. این دوران در خاورمیانه و
ایران زودتر از 9000 سال قبل شروع نشده است، در حالی در سایر قسمتهای جهان گاهی چند هزار سال بعد از آن آغاز گردید.
در ایران حدود 9000 سال قبل، گروههایی از جوامع انسانی با استقرار در یک منطقه و در نهایت یک محل ، دوره کوچ دائم از منطقه ای به منطقه ای دیگر و از محلی به محلی دیگر را پشت سر گذاشتند و دوره تولید غذا و سکونت در یک محل را آغاز کردند.

این دوران نسبت به سایر ادوار فرهنگی دارای چندین ویژگی است که از جمله آنها تغییراتی است که در شکل ظاهری برخی از ابزارهای سنگی به وجود آمد تا عملکرد آنها را تغییر دهد و در جهت نیازهای فنی خود، آنها را به ابزارهای کارآمدتری تبدیل کند.


غار هاتو‚ دهانه غار دوم

ابزارهای سنگی به سرعت تخصصی شدند. انواع تیغه ها، خراشنده ها و رنده ها، اسکنه ها و مته ها برای کاربردهای خاص ساخته شدند و ابزارهای خاص متناسب با تولیدات کشاورزی نیز، به آنها اضافه گردید. این گروه را بیشتر هاونهای سنگی، دسته هاونها، ساینده ها و ساطورهای سنگی برای خرد کردن ساقه حبوبات و غلات و نظایر آنها، تشکیل می دادند.
دوران نو سنگی در ایران را می توان به چند دوره کوتاهتر بر اساس تحولات صنعتی ابزار سازی و یا نحوه زندگی، تقسیم کرد. آنچه رایج بوده است، تقسیم این دوران به دو " دوره نوسنگی قبل از تولید و استفاده از سفال " ، و دوره نو سنگی توام با تولید غذا و استفاده از سفال " بوده است. این تقسیم بندی را اگر برای منطقه محدود خاور نزدیک و خاورمیانه بتوان پذیرفت، با توجه به فرهنگ انسان در سطح جهان غیر قابل قبول است. به عنوان مثال در ژاپن دوره نو سنگی از حدود ده هزار سال قبل شروع شده و از همان آغاز با تولید سفال که به سفال نوع " جامون" ( jamon ) مشهور است، همراه بوده است. مردم دوره جامون علاوه بر سفال، از ظروف سنگی و همچنین تیر و کمان نیز استفاده می کردند و در محوطه های کوچک به سر می بردند. این مردم غذای مورد نیاز خود را از طریق جمع آوری و شکار صید تامین می کردند. نخستین تولید کنندگان غذا در حدود قرن سوم پیش میلاد در ژاپن از طریق کشت برنج به تامین نیازهای غذایی پرداختند که با دوره " یایوی " ( Yayoi ) آغاز شد.برای ایران در دوران نوسنگی، یعنی در دورانی که پایان آن استقرار کامل در روستاها و آغاز شهر نشینی است، نگارنده با توجه به مطالعات انجام شده انسان شناسی و باستان شناسی تقسیم بندی زیر را پیشنهاد کرده است:

الف ) دوره جمع آوری غذا.

ب  ) دوره گرد آوری و ذخیر غذا.

ج ) دوره تولید و استقرار در روستاها.

به موجب این تقسیم بندی، دوران نوسنگی ایران با جمع آوری غذا و شکار صید، که ادامه روش زندگی در دوره فراپاینه سنگی است، ادامه پیدا کرد، ولی با این تفاوت که تحولات و تغییرات چشمگیری در فن ابزار سازی به وجود آمد. از ریز تیغه ها به مراتب بیشتر از دوران قبلی استفاده می شد و ادوات سنگی تخصصی دیگری که در دوران قبلی سابقه نداشت، ساخته و به کار گرفته شد.
آثار این دوره در غارها و پناهگاههای سنگی در قسمتهای مختلف ایران شناسایی شده اند که آثار موجود در غارهای " علی تپه " ، " هاتو " " و کمربند " مشخص ترین آنها هستند که تا کنون گزارش گردیده اند.
در دوره بعد، یعنی دوره گرد آوری و ذخیر غذا که گاهی نیز با تولید نوعی سفال ساده همراه بوده است، انسان علاوه بر جمع آوری و شکار و صید برای تامین غذای مورد نیاز فوری، قسمتی از برداشت خود را نیز به صورت ساده و ابتدایی برای مدت کوتاهی ذخیره می کرده است تپه " گنج دره " در نزدیکی هرسین کرمانشاه و " تپه سراب " در شش کیلومتری شرق کرمانشاه، نمونه های از این دوره فرهنگی را ارائه می کنند.
در دوره بعدی که تولید غذا آغاز شد، انسان علاوه بر تولید بخش مهمی از نیازهای غذایی خود، موفق گشت تا با ایجاد سرپناههای ساده در معماری نیز قابلیتهای فرهنگی خود را ظاهر سازد و با ایجاد روستاهای کوچک موقت، در نهایت روستاهای دائمی را پدید آمورد که خود را مقدمه ای بر شهر نشینی محسوب می گردد.
در ایران تمامی مراحلی را که انسان پیموده است تا از زندگی کوچ روی و خانه به دوش دائمی به مرحله آغاز نشینی وارد گردد، می توان با استنادات و شواهد عینی حاصل از بررسیها و حفریات انسان شناسی مورد مطالعه قرارداد. چنین مطالعه ای در سایر مناطق خاورمیانه به آسانی ایران امکان ندارد. با توجه به این مهم است که باید خاورمیانه و خاور نزدیک، منطقه ای کلیدی برای بررسی تحولات فرهنگی انسان تصور کرد و آن را گاهواره و مهد فرهنگ و تمدن نامید.
با وجود تغییراتی که در هر دوره نسبت به دوره پیش پدید می آمد، تمام یا جنبه های از نحوه فرهنگهای پیشین باقی ماندند که امروز با مطالعه آنها می توان با سابقه فرهنگی برخی از گونه های فرهنگی انسان در خاور نزدیک نیز آشنا شد. به عنوان مثال، در تپه " گوران " در دره هلیلان که در حدود 60 کیلومتری جنوب کرمانشاه واقع شده است، باستان شناسان موفق به شناسایی چگونگی بقایای نخستین مرحله استقرار موقت در آن محل شده اند که می توان آن را پیشینه ای بر زندگی کوچ روی تصور کرد.
در ایران که تاثیر ویژگیهای فرهنگی منطقه ای و محلی در نحوه ساخت ادوات و ابزارهای سنگی به دلیل چند گونگی وضعیت طبیعی و اقلیمی از دوره پارینه سنگی جدی آغاز شده بود، در دوران نوسنگی با وضوح بیشتری قابل بررسی است.  به همین دلیل، در بررسی ادوار مختلف دوران سنگی در ایران، تحولات فرهنگی هر منطقه باید به طور مستقل مورد بررسی قرار گیرد. در مطالعه حاضر، فقط به صورت بسیار فشرده به تغییراتی که در دوران نوسنگی در مناطقی که پژوهشهای باستان شناسی آن مناطق بیش از سایر قسمتها صورت گرفته است، پرداخته خواهد شد. اهم این مناطق عبارتند از : جنوب غربی ایران،غرب ایران، منطقه فلات مرکزی و شمال شرقی ایران. متاسفانه، هنوز گزارش کامل حفریات و بررسیهای باستان شناسی انجام شده در سایر مناطق ایران منتشر نگردیده و اطلاعات موجود از حدود خبر نامه های کوتاه تجاوز نمی کند. به همین سبب، ارائه نمونه های مشخص از تحولات و تغییرات فرهنگی ایران در دوران نوسنگی به مناطقی در جنوب غربی و غرب، فلات مرکزی و شمال شرقی ایران در این مختصر محدود می باشد. بنابراین ، به اجمال ویژگیهای فرهنگی این دوران را در چندین محل باستانی فهرست وار نام می بریم. در نقشه ها نیز، محلهای تقریبی باستانی را که گزارش بررسی و حفریات آنها چاپ و منتشر شده است( هر چند به صورت خبرنامه های کوتاه ) تعیین می نماییم.

 

پـارینه سنگی جـدیـد

اکثر آثار به دست آمده از دوره پارینه سنگی جدید در ایران از منطقه زاگرس جمع آوری شده اند و با وجود اینکه در ادوات سنگی تنوع زیادی دیده می شود. به نظر می رسد که نحوه زندگی و فن ابزارسازی از دوره پارینه سنگی میانه به جدید، در منطقه زاگرس تدریجی بوده است.
یکی دیگر از ویژگیهای فرهنگی دوره پارینه سنگی جدید، تاثیر ویژگیهای فرهنگی منطقه ای و محلی در نحوه ساخت ادوات و ابزارهای سنگی است. آثار این دوره که از غار " یافته " واقع در نزدیکی خرم آباد لرستان به دست آمده اند، قدمتی در حدود سی پنج هزار سال دارند. یکی از ویژگیهای صنعتی دوره پارینه سنگی جدید در ایران، ساختن ادوات سنگی بسیار کوچک است که اصطلاحا "ریزتیغه" نامیده می شوند. در خرم آباد، علاوه بر غار "یافته" از غارهای " ارجنه" و " پاسنگر" نیز آثار این دوره به دست آمده است. در غرب ایران در غار "خر" و پناهگاه سنگی " ورواسی " نزدیک کرمانشاه نیز آثار دوره پارینه سنگی جدید شناسایی شده است.

در دره هلیلان در غارهای " مارزور " ، " مارگورگلان سراب " ،" دارمار" و غار " گوگل " آثاری متعلق به اواخر دوره پارینه سنگی جدید ایران شناسایی شده است. هر چند به طور دقیق آغاز و پایان این دوره در ایران به روشنی معلوم نسیت، ولی به نظر می رسد در حدود یازده هزار سال پیش این فرهنگ در ایران ادامه داشته تا اینکه سرانجام با شروع دوره فراپارینه سنگی این دوره خاتمه پذیرفته است.

 

 

به استناد دست افزارهای سنگی ساده ای که از انسان در مناطق شرقی و جنوب شرقی قاره آفریقا به دست آمده است، از پیدایش انسان بر روی این کره خاکی حدود چهار میلیون سال می گذرد. این دوره را انسان شناسان دوران " پارینه سنگی " نامیده اند و بر حسب تغییراتی که به مرور زمان در کاراکتر شدن این دست افزارها پدید آمده، دوران پارینه سنگی به سه دوره قدیم، میانی و جدید تقسیم شده است.

ایران در دوره پارینه سنگی ( Lower Palaeolithic )

بررسیهای باستان شناسی – انسان شناسی در ایران امروزی برای شناسایی دوره پارینه سنگی، هم جدید و هم محدود است. به دلیل همین دو امر، اطلاعات به دست آمده نیز بسیار ناچیز و در محدوده ظن و گمان است. ولی به نظر می رسد که با توجه به جغرافیای طبیعی و وضعیت اقلیمی ایران، در این سرزمین دستهای کوچکی از انسان به صورت پراکنده قادر به زیست و تامین نیازهای غذایی خود بوده اند. این گروهها با جمع آوری فرآورده های نباتی که در ایران به صورت خود رو قابل گرد آوری و استفاده بوده اند و همچنین با شکار حیوانات و صید آبزیان و شاید پرندگان، غذای مورد نیاز خود را تامین می کردند و در امر تامین غذا از ابزارهای بسیار ساده و متناسب با تهیه نوع غذا از سنگ، چوب و استخوان حیوانات سود می جستند. به دلیل قدمت این دوره، وسایل و ابزارهای ساخته شده از چوب و استخوان به کلی از بین رفته است و فقط ابزارهای سنگی را انسان شناسان با بررسیهای باستان شناسی از قسمتهای مختلف ایران جمع آوری کرده اند.
چون آثار دوره پارینه سنگی قدیم را که در چند منطقه از ایران گزارش کرده اند، بر اساس یک فصل بررسی ارائه شده است، در صحت آنها هنوز نکات ابهام آمیزی وجود دارد. ولی، از آنجا که این گزارشها در حال حاضر در نوشته های مربوط به این دوره از حیات انسان در ایران، تا به دست آمدن مدارک دقیقتر، راه یافته است، ناچار به ارائه آنها به عنوان اسناد و مدارک دوره پارینه سنگی در ایران، مخصوصا" دوره قدیم آن، هستیم. این مدارک از سه منطقه ایران شناسایی شده اند که عبارتند از:

  1. منطقه ای در نزدیکی " بقبقو " در حدود یکصدو چهل کیلومتری مشهد در اطراف بستر خشک " کشف رود" خراسان.
  2. آثاری شامل چند افزار سنگی از منطقه ای واقع در آذربایجان، در مثلث بین مراغه، تبریز و میانه، نیز به دست آمده است که بنا به گزارش متعلق به دوره پارینه سنگی قدیم است.
  3. ابزار سنگی به دست آمده از منطقه " لدیز " سیستان که قدمتی برابر با یکصد هزار سال قبل دارند و از نظر فن ابزار سازی، آنها را جزو نوع آشولین ( Acheulean ) یعنی جدیدترین ابزارهای سنگی دوره پارینه سنگی قدیم طبقه بندی کرده اند.
    با توجه به چگونگی پراکندگی و توزیع مناطق معرف دوره پارینه سنگی قدیم در ایران، جای هیچ گونه تردیدی نیست که بررسی و تحقیق درباره پارینه سنگی قدیم در ایران به تنهایی و بدون در نظر گرفتن و ضعیت مناطق همجوار امکان پذیر نیست. از طرفی، مطالعات مربوط به دوره پارینه سنگی قدیم در مناطق همجوار، یا انجام نشده است و یا چنان مغشوش و غیر قابل قبول است که قابل استناد نیستند. مثلا"، در ترکمنستان مطالعاتی که در این دوره انجام شده به هیچ صورت با واقعیت علمی مطابقت ندارد. زیرا تمامی آثار سنگی قبل از استقرار در آن نواحی، به دوره میان سنگی و نوسنگی منسوب شده اند.
    علاوه بر موارد فوق، باید افزود که تعیین قدمت آثار از طریق استفاده از روشهای علمی مانند آزمایشات موسوم به پتاسیم آرگون (
    Potassium Argon ) و تعیین جهت قطب مغناطیسی
    ( Magnetic Polarity Chronology  ) و یا مقدار اورانیوم توریوم ( Uranium Thorium ) که در دیگر نقاط جهان با موفقیت برای تعیین تاریخ دوره های پارینه سنگی به کار رفته است، هنوز بر روی آثار به دست آمده از ایران انجام نشده. به علاوه، وضعیت مربوط به دورانهای زمین شناسی از جمله دوره پله ایستوسین ( Pleistocene
    ) یعنی دوره که در آن انسان بر کره زمین پدیدار شده است، در ایران تاریک و مبهم می باشد.