توی یکی از همین خونه ها .........
همین نزدیکی ها ......
دل یکی اتیش گرفته
ازروی بام که نیگا کنید ... از تو پنجره یکی از همین خونه ها .. آتیش میریزه بیرون ....
دل یکی اتیش گرفته .
تو اومدی و تجلی کردی
دل یک رو اتیش زدی
به من میگن چیزی نگو .... نباید هم بگم
اما دل یکی داره آتیش میگیره
دل یکی داره اینجا خاکستر میشه
دیر اومدی ولی یکراست رفتی سر وقت دل یکی و دست کردی تو سینه اش و دلشو درآووردی انداختی تو آتیش بعد گذاشتیش سر جاش .
واسه همینه که دل یکی آتیش گرفته و داره خاکستر میشه ... فک کنم شده دیگه چیزی ازش نمونده
یکی داره تو چشات غرق میشه
یکی لای شیارهای انگشتات داره گم میشه
یکی داره گر میگیره
دل یکی آتیش گرفته
یکی یه چیکه آب بریزه روش شاید خنک شه
یکی هوس کرده بپره تو دستات و خودشو غرق کنه
یکی میخواد نگات کنه
نه میخواد بشنفتت
میخواد بپره تو صدات
یکی میترسه از نزدیک نگات کنه
یکی میخواد تو چشات شنا کنه
یکی اینجا سردشه
یکی بغض گیر کرده تو گلوش و داره خفه میشه
یکی وقتی حرف میزنی ... نه به حرفات ...... به صدات .. به محض صدات گوش میده
یکی دلتنگه
توی یکی از همین خونه ها
همین نزدیکی ها
دل یکی آتیش گرفته
یه چیکه .....
آب .....
.
.
.
...
خاطرات روزانه...
کوزه بودش آب می نامد بدست....آب چون یافت خود کوزه شکست.
خوب نوشتی...
متشکرم