لحظه رفتن تو
دل من سخت گرفت
چشمم آن لحظه دگر شوخ نبود
خیره بر دیده ی سوزان تو ماند
خیره بر دست قشنگ تو که لاقید خداحافظ گفت
قلب من نرم قدمهای ترا تا دم درگاه وداع تلخ شمرد
شهر نارنج و بهار تو به جانم پژمرد
دلم از من پرسید
شاید عاشق شده ای
شاید این صورت بی پرده ی توست
شاید او می داند
که تو هم گیر و اسیر دل و درگیر تفال ماندی
شاید از درد به خود می پیچی
بی تو آغاز سفر دیر رسید
بی تو پایان سفر زود رسید
تو چه زود آخر و آغاز سفر را به دلم چسباندی
راه بی آخر من آخر بیراهه ی من
من به این راه پر از دلهره بی توشه به راه افتادم
گرچه از آخر این شوخی می هراسیدم
من به چشمان تو اکنون نگران می نگرم
و به آن خنده ی تلخ
روی لبهای قشنگ تو که چشمان مرا می سوزد
زندگی می گذرد
خنده ی سرد تو هم می گذرد
این دو خط شعر و دلی تبر زده جا می ماند
شوخی تلخ من این لحظه دگر پایان یافت
پای تردید تو تا مرز جنون من و زهر خنده ی تو
پای یک شوخی سرد
پای نفرین تو ام
آخرین حرف مرا حال شنیدی تو عزیز
می توانی بروی !
گوشیم چند روزه روشنه میتونید تماس بگیرید . موفق باشید
امیدوارم به همه ی آرزوهاتون برسید .