زندگی آنچنان هست که زندگانی باید کرد

زندگی پاورقیست ، جستجو بایدکرد

زندگی آنچنان هست که زندگانی باید کرد

زندگی پاورقیست ، جستجو بایدکرد

بگذریم ...

کابوس تو را فراموش خواهم کرد

حس غریبی داشتم از آن روز ، سر بر شانه هایم نهادی ، نگاهی انداختی

خندیدی ، من گریستم

فریاد بر آوردی ، سکوت کردم

کوله باری از درد ، خسته از این و آن ، از زمانه ، آدم ها ، حتی خودت ، خودم

به چشمانم خیره شدی ، دیوانه ام کردی

خندیدی ، این بار من نیز خندیدم ، دستانم را به چشمانت هدیه کردم

گریستم و تو نیز گریستی ، دقایقی گذشت

در آغوش تو آرام گرفتم ، لحظه ای سکوت میان من و تو غوغایی کرد

تا به خود آمده بودم با هم رفته بودیم

نامت را پرسیدم ، از دل ، از همین آدم ها

همه گفتند تنهایی

دیگر میدانم که تنهایی ...

بگذریم

خدا هست ، من هستم و زندگی زیباست

خدای خورشید پشت ابر

خدای دقایق شاد و غمگین

مرا یاری ده تا امید را چاره ساز نا امیدی هایم سازم که تو بزرگی و امید بخش و یک دوست

 خوب و جاودانه در همه حال