نمی دانم چرا رفتی ؟ نمی دانم چرا ؟ شاید خطا کردم
و تو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی ،
نمی دانم چرا ؟ با کی ... ؟ کجا رفتی ؟
ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید
ولی رفتی و بعد از رفتنت
رسم محبت در غمی خاکستری گم شد
ولی رفتی و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد ، که من بی تو ، هزاران بار در لحظه خواهم مرد
و من با آنکه می دانم تو نامم را از یاد خواهی برد ، هنوز پریشان چشمان زیبای توام
و بعد از این همه طوفان و وحشت و تردید
کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت :
تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو :
پشیمانم ، در راه عشق و انتخاب او خطا کردم
و من ،
و من در حالتی ما بین اشک و حسرت و تردید
و من در اوج پاییزی ترین روزهای یک دل
میان انتظاری از جنس سنگ سخت
باز برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم
از صمیم قلب واست آرزوی موفقیت میکنم
سلام دوست عزیز..
وبلاگ جالب و پر محتوایی دارید...
خوب هم می نویسید...
خوشحال میشم به منم سر بزنید
موفق باشی